جدول جو
جدول جو

معنی سپیدسر - جستجوی لغت در جدول جو

سپیدسر
(سَ / سِ سَ)
سفیدموی. اشیب. شیباء:
که عجوز جهان سپیدسری است
کز سر کلک او خضاب کند.
خاقانی.
و رجوع به سپید شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپیدار
تصویر سپیدار
(دخترانه)
درخت سفید، درختی از خانواده بید با برگهای براق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سفیدار
تصویر سفیدار
سپیدار، درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود
سفیددار، اسفیدار، تبریزی، پلت، پلخدار، سفیدپلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیداب
تصویر سپیداب
سفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سپیده، سپتاک، سپیتاک، باروق، سپیداج، اسفیداج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیداج
تصویر سپیداج
سفیداب، گرد سفیدی که از روی و برخی مواد دیگر گرفته می شود و در نقاشی به کار می رود، سفیداب روی، اکسید روی، پودر سفیدی که زنان به صورت خود می مالند، سپیده، سپیداب، سپتاک، سپیتاک، باروق، اسفیداج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدپا
تصویر سپیدپا
خوش قدم، ویژگی کسی که قدمش میمون و مبارک است
نیک پی، خجسته پی، فرّخ پی، فرّخ قدم، فرخنده پی، پی سفید، پی خجسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدار
تصویر سپیدار
درختی راست و بلند که پوست و چوب آن سفید است و در اغلب نقاط ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، چون تنه اش راست و صاف و بلند است در کارهای نجاری و ساختن سقف خانه ها و تیر و ستون چوبی به کار می رود
سفیدار، سفیددار، اسفیدار، تبریزی، پلت، پلخدار، سفیدپلت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدسار
تصویر سپیدسار
آنکه از پیری موهای سرش سفید شده، سرسپید، سفیدمو، برای مثال واین آسیا دوان و دراو من نشسته پست / ایدون سپیدسار دراین آسیا شدم (ناصرخسرو - ۱۳۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدگر
تصویر سپیدگر
سفیدگر، آنکه ظرف های مسی را قلع اندود و سفید می کند، رویگر، سفیدکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدبا
تصویر سپیدبا
آش سفید، آش ماست، شوربا، سپیدوا، اسفیدباج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدوا
تصویر سپیدوا
آش سفید، آش ماست، شوربا، سپیدبا، اسفیدباج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدمو
تصویر سپیدمو
کسی که موهای سرش سفید باشد، موسفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپیدکار
تصویر سپیدکار
سفیدکار، کنایه از بی شرم، شوخ چشم
کنایه از ریاکار، برای مثال یا باش دشمن من یا دوست باش ویحک / نه دوستی نه دشمن اینت سپیدکاری (منوچهری - ۱۱۱ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپهدار
تصویر سپهدار
سپهسالار، سردار و فرمانده سپاه، سالار سپاه، اسفهسالار، سپاه سالار، سپه پهلوان، صاحب الجیش، گوانجی، ژنرال
فرهنگ فارسی عمید
(سَ / سِ سَ)
سپیدمویی. پیری
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
مخفف سفیدار (کذا) است و آن از جملۀ درختهای بی ثمر است و نوعی از بید باشد. (برهان). درختی است معروف که بواسطۀ سپیدی چوبش آن را سپیددار گویند و سپیدار مخفف آن است و در پارسی معمول که چون دو حرف بواسطه ای بیکدیگر رسند یکی را محذوف نمایند. سپیدیو نیز از این گونه است یعنی دیو سپید، سپیدز نیز سپیددز بوده. (آنندراج). اسفیدار، اسپیدار، اسپیددار، یکی از آن پنج درخت که بار ندارند. (شرفنامۀ منیری). عیثام. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) :
تا نبود بار سپیدار سیب
تا نبود نار بر نارون.
فرخی.
دلیران از نهیبش روز کوشش
همی لرزید چون برگ سپیدار.
فرخی.
از مردم بداصل نخیزد هنر نیک
کافور نخیزد ز درختان سپیدار.
منوچهری.
بادام به از بید و سپیدار ببار است
هرچند فزون کرد سپیدار درازا.
ناصرخسرو.
اگر بار خرد داری وگر نی
سپیداری، سپیداری، سپیدار.
ناصرخسرو (دیوان، چ کتاب خانه طهران ص 144).
همه دیدار و هیچ فایده نه
راست چون سایۀ سپیدارند.
ناصرخسرو.
از خجلت بالای تو در هر چمن و باغ
افکنده سر سرو و سپیدار شکسته.
؟
سوزنی (دیوان، چ شاه حسینی ص 333)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ گَ)
روی گر. آنکه مس سفید کند
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
سپیدسر. پیر. پیرمرد. سپیدمو:
این آسیا دوان و در او من نشسته پست
ایدون سپیدسار درین آسیا شدم.
ناصرخسرو.
و رجوع به سپیدسر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ پَ)
بمعنی پشه باشد و بعربی بق خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ بَ)
فصل تابستان. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپیدبا
تصویر سپیدبا
اسپید با اسفید باج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپیدار
تصویر اسپیدار
سپیدار، سفیدار، درخت تبریزی
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره بیدها که در نیمکره شمالی گونه های مختلفش فراوان میروید. درختی است دو پایه و گلهایش کاملا برهنه و بدون جام و کاسه و پرچمها یا مادگی فقط برکگ کوچکی در بغل دمگل خود دارند گل نر این گیاه دارای پرچمهای زیاد و گل ماده دارای دو برچه است و دانه هایش کرکهای ریزی دارد جوانه های سپیدار آلوده با ماده صمغی چسبنده است. بلندی آن بالغ بر 20 متر میشود و محیط دایره اش تا 3 متر میرسد. پشت پهنک برگ سپیدار سفید رنگ است و چون تنه اش مستیما رشد میکند از آن برای ساختن تیر و ستون چوبی استفاده میکنند حور حورازرق غرب ابودقیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپندار
تصویر سپندار
شمع باشد که معشوق پروانه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپهدار
تصویر سپهدار
فرمانده سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
رگی است که ماده لنفی در آن جریان دارد سپید رگها مواد غذایی را بوسیله خاصیت اسمز از پرزهای روده جذب میکند و نیز مواد مایع سروزیته را که از جدار مویرگها نشت میکند و تولید مایع بین نسجی مینماید در داخل خود کشانده بوسیله قناه الصدر بدهلیز راست میریزند رگ لنفی وعا لنفاوی. دستارچه بود. رودکی گفت: ای قبله خوبان من ای طرفه ری لب را بسپید رگ بکن پاک از می هنینگ آنرا محرف (لسپردرک) داند
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه صورتش سفید است، آنکه چهره ای روشن و درخشان دارد، نیکبخت خوش اقبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپید سار
تصویر سپید سار
آنکه دارای سر سفید باشد مقابل سیه سر سیه سار
فرهنگ لغت هوشیار
گرد سفیدی که زنان به صورت خود مالند سفیده اسفیداج، کربنات سرب که در نقاشی و رنگ کردن اطاقها به کار میرود سفیدآب شیخ اسفیداب سفیداب سرب، گرد سفیدی که از روی مواد دیگر گیرند و در نقاشی بکار برند سفیداب روی. یا سفیداب روی. اکسید زنک. یا سفیداب سرب. مخلوطی است از کربنات و ئیدرات سرب. گردیست سفید رنگ که با آب و روغن های نباتی مانند روغن کتان و بزرگ و غیره رنگ سفید پوشاننده ای میدهد و میتوان با افزودن رنگهای دیگر از آن رنگهای مختلف تهیه گرد ولی چون بر اثر ئیدروژن سولفوره هوا سیاه میگردد و سمیت آن نیز زیاد است تهیه و استعمال آن در برخی کشورها منع شده است سفیداب شیخ. یا سفیداب قلع. یکی از رنگهای جسمی است که برای نقاشی روی قلمدان و جلد کتاب و رحل قران و اوراق آس و غیره به کار میرفته. این رنگ از رنگهای غیر شفاف و حاجب ماورا است و به جای رنگ سفید استعمال میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپیدار
تصویر سپیدار
((س))
درختی است از تیره بیدها دارای گونه های مختلف، دو پایه و گل هایش کاملاً برهنه و بدون جام و کاسه و پرچم یا مادگی فقط برگک کوچکی در بغل دمگل خود دارد. بلندی آن تا بیست متر می رسد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپیدار
تصویر سپیدار
آق کرنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپیدپر
تصویر سپیدپر
آق پر
فرهنگ واژه فارسی سره
سفیدار، تبریزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد