جدول جو
جدول جو

معنی سپوزنده - جستجوی لغت در جدول جو

سپوزنده
فروکننده
تصویری از سپوزنده
تصویر سپوزنده
فرهنگ فارسی عمید
سپوزنده
(سِ / سِ / سُ زَ دَ / دِ)
تأخیرکننده. (زمخشری). رجوع به سپوز و سپوزیدن شود
لغت نامه دهخدا
سپوزنده
تاخیر کننده
تصویری از سپوزنده
تصویر سپوزنده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
(دخترانه)
درخشان، درخشنده، روشن، تابان، روشن کننده، افروزنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
افروزنده، روشن کننده، درخشنده، درخشان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپوزیدن
تصویر سپوزیدن
چیزی را به زور و فشار در چیز دیگر فرو کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیزنده
تصویر ستیزنده
کسی که ستیزه کند، جنگجو، لجوج، ناسازگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزنده
تصویر سوزنده
آنکه یا آنچه چیزی را بسوزاند، آنکه یا آنچه بسوزد، کنایه از بسیار غم آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
یاد دهنده، تعلیم دهنده، یاد گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکیزنده
تصویر سکیزنده
جست و خیز کننده، جفتک اندازنده
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
تیپا زننده. حاقزه، زن پاسپوزنده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ / دِ)
محرق و هر چیز که میسوزاند. (ناظم الاطباء) :
به آتش در شود گرچه چو خشم اوست سوزنده
به دریا در شود ورچه چو جود اوست پهناور.
؟ (لغت فرس اسدی).
ز ما قصری طلب کرده ست جایی
کزآن سوزنده تر نبود هوایی.
نظامی.
دل هیچ نیارامد چون عشق بجنبد
در آتش سوزنده چه آرام توان یافت.
خاقانی.
ز سوزناکی گفتار من قلم بگریست
که در نی آتش سوزنده زودتر گیرد.
سعدی.
مرا به آتش سوزنده رحم می آید
که زندگانی خود صرف ژاژخایی کرد.
صائب (از آنندراج).
، آنکه آتش می افروزد و مشتعل میکند. (ناظم الاطباء) ، در تداول، رنج دهنده. آزاردهنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از سکیزنده
تصویر سکیزنده
جهنده جست و خیز کننده، جفتک زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
افروزنده، روشن کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیزنده
تصویر ستیزنده
آنکه ستیزه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
آنکه بدیگری آموزد آنکه تعلیم دهد معلم، آنکه از دیگری آموزد متعلم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزنده
تصویر سوزنده
آن که یا آن چه بسوزد، گرم تابدار، آنکه یا آن چه بسوزاند سوزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاسپوزنده
تصویر پاسپوزنده
تیپا زننده لگد زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزنده
تصویر سوزنده
((زَ دِ یا دَ))
آن که یا آن چه سوزد، گرم، سوزاننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
((زَ دِ))
معلم، کسی که از دیگری می آموزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپوزیدن
تصویر سپوزیدن
((س دَ))
سپوختن، اسپوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروزنده
تصویر فروزنده
((فُ زَ دِ))
روشن کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستیزنده
تصویر ستیزنده
مبارز
فرهنگ واژه فارسی سره
داغ، سوزان، گرم، محترق، ملتهب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
Didactic, Instructive
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
didactique, instructif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
дидактический , поучительный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
didaktisch, lehrreich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
дидактичний , повчальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
dydaktyczny, pouczający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
教学的 , 教育性的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
didático, instrutivo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
didattico, istruttivo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
didáctico, instructivo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آموزنده
تصویر آموزنده
didactisch, instructief
دیکشنری فارسی به هلندی