جدول جو
جدول جو

معنی سپهسالار - جستجوی لغت در جدول جو

سپهسالار
سردار و فرمانده سپاه، سالار سپاه، سپهدار، اسفهسالار، سپاه سالار، سپه پهلوان، صاحب الجیش، گوانجی، ژنرال
تصویری از سپهسالار
تصویر سپهسالار
فرهنگ فارسی عمید
سپهسالار
(سِ پَ)
حاجی میرزا حسینخان قزوینی معروف به سپهسالار اعظم و ملقب به مشیرالدوله (1241- 1298 هجری قمری / 1836- 1881 میلادی) یکی از رجال نیکنام و اصلاح طلب ایران در دورۀ قاجاریه بود که بعد از قتل امیرکبیر مصلح و متفکر و مرد مبارزایران، تا حد امکان دنبالۀ اقدامات و اصلاحات آن مرد وطن پرست را در دورۀ سلطنت ناصرالدین شاه قاجار گرفت و در کسب تمدن جدید و پیش بردن مقاصد فرهنگی و اجتماعی امیرکبیر قدمهائی برداشت. از یادگارهای سپهسالارمسجد بزرگ سپه سالار و عمارت بهارستان است که سالها محل مجلس شورای ملی بود. رجوع به حسین سپهسالار شود
لغت نامه دهخدا
سپهسالار
(سِ پَ)
سرلشکر. (شرفنامه). مرادف سپهبد. (آنندراج). قطب. (منتهی الارب). صاحب الجیش. (مهذب الاسماء) :
چنانکه او ملک است و همه شهان سپهش
همه ملوک سپاهند و او سپهسالار.
فرخی.
سپهسالار لشکرشان یکی لشکر شکن کاری
شکسته شد از او لشکر ولکن لشکر ایشان.
عنصری.
سپه سالار ایران کز کمانش
خورد تشویرها برج دوپیکر.
عنصری.
بدرگاه سپهسالار مشرق
سوار نیزه باز خنجر اوژن.
منوچهری.
تاش فراش سپهسالار عراق مثال داده بود تا ایشان را بکشند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 278).
سرو سرهنگ میدان وفا را
سپهسالار و سرخیل انبیا را.
نظامی.
خزینه درگشاده گنج برده
سپه رفته سپهسالار مرده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سپهسالار
فرمانده سپاه
تصویری از سپهسالار
تصویر سپهسالار
فرهنگ لغت هوشیار
سپهسالار
((س پَ))
فرمانده سپاه، درجه ای با لاتر از سرلشگر
تصویری از سپهسالار
تصویر سپهسالار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپاه سالار
تصویر سپاه سالار
سپهسالار، سردار و فرمانده سپاه، سالار سپاه، سپهدار، اسفهسالار، سپه پهلوان، صاحب الجیش، گوانجی، ژنرال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرسالار
تصویر سرسالار
سردستۀ سالاران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسفهسالار
تصویر اسفهسالار
سپهسالار، سردار و فرمانده سپاه، سالار سپاه، سپهدار، سپاه سالار، سپه پهلوان، صاحب الجیش، گوانجی، ژنرال
فرهنگ فارسی عمید
(اِ فَ)
سفهسالار. سپهسالار. سپاه سالار. سردار: خالد بمدینه اندر آمد بر جمازه نشسته و قبائی کرباسین سیاه پوشیده و در زیر آن زره و شمشیری حمایل کرده و عمامۀ سرخ بر سر بسته و دو تیر بعمامه اندر زده چنانکه اسفهسالاران و مبارزان (را) بود در عرب. (ترجمه طبری بلعمی). از آن اسفهسالاران که ابوبکر فرستاده بود یکی حذیفه بن محصن که او را بعمان فرستاده بود. (ترجمه طبری بلعمی). پس معاذ و مسلمانان را خبر آمد که قیس اسفهسالار اسود است. (ترجمه طبری بلعمی). للیانوس را اسفهسالاری بود نام او یوسانوس. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 70). و آن اسفهسالار را که او را از حال جاسوس خبر داده بود هدیه فرستاد (شاپور) . (فارسنامۀابن البلخی ص 71). پسر علمدار که اسفهسالار سمرقند بود بتعصب منتصر برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 231)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ سِ پَ)
سپهسالار اعظم حسین خان (1241-1298 هجری قمری 1836/-1881 میلادی) پسر میرزا نبی پسر ابوالقاسم مازندرانی است، که ساکن قزوین و از بزرگان دربار قاجار بود وبوسیلۀ میرزا تقی خان امیرکبیر به مقامهائی رسیده بود. سپهسالار سه برادر داشت که بترتیب یحیی (مشیرالدوله) و نصرالله (نصرالملک) و عبدالله (علاءالملک) نام داشتند و هرسه را مقامی عالی در دربار بود. سپهسالار در 1267 هجری قمری 1851/ میلادی بکارپردازی و نمایندگی ایران در بمبئی رفت و با زمامداران انگلیسی آشنا شد. پس از قتل امیرکبیر و صدارت میرزا آقاخان نوری سپهسالار به تهران احضار و در 1271 هجری قمری 1845/ میلادی مأمور تفلیس شد، و در آنجا با سیاست تزارها آشنا گردید و در 1275 هجری قمری 1859/ میلادی با سمت وزیر مختاری به دربار عثمانی اعزام شد و با اوضاع آن امپراتوری آشنا گردید و در 1279 هجری قمری 1862/ میلادی سفری به حجاز رفت و در 1280 هجری قمری 1863/م. به تهران احضار و بعضویت شورای دولتی منصوب شد، و سپس دوباره به استانبول گسیل شد. در 1287 هجری قمری 1870/م. که ناصرالدین شاه به عراق عرب رفت او نیز به عراق آمد و در بغداد فرمان وزارت و صدارت سپهسالار صادر شد. و او متحدالمآلی دایر بر منع شکنجه و ضرب متهمین، بحکام ولایات صادر کرد و در 1288 هجری قمری1871/ میلادی درجۀ سپهسالاری و صدراعظمی از طرف شاه بدو داده شد و مانند امیرکبیر زیر فشار روشن فکران و به تشویق برخی اروپارفتگان آن دوره، دست به برخی اصلاحات زد، قانونهائی چند وضع کرد، لیکن بعدها، مانند برخی سیاستمداران ضعیف پیشرفت را در جلب سرمایه های اروپا با کسب حمایت سیاستهای اروپائی تشخیص داد. و در 1290 هجری قمری / 1873 میلادی امتیاز بخشی از خط آهن را به بلژیکیها داد. لذا مردم به رهبری روحانی معروف حاجی کنی به مخالفت برآمدند و در مراجعت شاه از اروپا، هنگامیکه به بندر انزلی رسید، تلگراف برای وی فرستادند که: ’اگر با قزوینی به طهران می آئید نیائید که ما شما را نمی پذیریم’.
شاه ناچار به صورت ظاهر سپهسالاررا عزل و امتیاز را لغو کرد، لیکن پس از اندکی در 1291 هجری قمری 1874/ میلادی وزارت خارجه را بدو داد. سپهسالار در 1293 هجری قمری / 1871 میلادی ’جشن صاحبقرانی’ شاه را براه انداخت و در 1295 هجری قمری / 1878 میلادی شاه را به اروپا برد و پس از بازگشت بتقلید از مجالس سنای اروپائی مجلس مشورتی از شاهزادگان و اشراف بوجود آورد. اما چون شاه همین امر ناچیز را نیز موجب محدودیت اختیارات مطلقۀ خود دید، سپهسالار را در 1297 هجری قمری 1880/ میلادی عزل و مستوفی الممالک را به صدارت منصوب کرد. و برای دور کردن سپهسالار از مرکز او را والی خراسان کرد و سپهسالار پس از یکسال در 21 ذیحجه / نوامبر 1881 میلادی در آنجا درگذشت و بگفتۀ ’تاریخ بیداری ایرانیان’ مسموم شد. سپهسالار در 1284 هجری قمری / 1879 میلادی که خود را از گرفتاری بسرنوشت امیرکبیر در امان نمیدید، در صدد برآمد اثر نیکی از خویش به یادگار گذارد، پس نقشۀ ایجاد جامع و دانشگاهی همچون ’جامع ازهر’ را بریخت، و در زمینی که در جنوب باغ خانه خود داشت پی های آن را استوار ساخت. عزل او در 1880/1297م. بر شتاب او در بپایان رسانیدن کار مدرسه بیفزود و در هفتم شوال 1297 هجری قمری / سپتامبر 1880 میلادی وقفنامه را نوشت و در مجلسی با حضور روحانیون معروف زمان در خانه خویش صیغۀ وقف را جاری کرد و برای آنکه تا زنده است از گزند درباریان در امان باشد در همان مجلس تولیت را که در زمان حیات باخود او بود، به شاهزاده اعتضادالسلطنه سپرد، و پس از مرگ به پادشاه زمان واگذار کرد، و سپس کتاب خانه این شاهزاده را به بهای سنگین خریداری و وقف کرد. وقفنامۀ مدرسه را سید زین العابدین، امام جمعۀ وقت و آقامحمد نجم آبادی و سید مرتضی الحسینی و ملاعبدالرحیم نهاوندی و شیخ محمدحسن قمی امضا کردند. ساختمان مدرسه ناصری که از 1296 هجری قمری 1879/م. تعطیل شد و سپس در 1298 هجری قمری 1881/ میلادی از نو آغاز گردید و هنگام مرگ سپهسالار بخشی از طبقۀ زیرین قابل سکونت بود و پس از مرگ وی برادرش یحیی مشیرالدوله مشغول تکمیل آن شد. و هنوز تکمیل نشده بود که او نیز در 1309 هجری قمری 1892/ میلادی درگذشت. روکار ساختمان و کاشی کاری شبستان زیر گنبد و درون چلستون مسجد همگی در روزگار نایبان تولیت، اندک اندک ساخته شده است. (وفیات معاصرین قزوینی مجلۀ یادگار سال 3 شماره 5 و مقدمۀ ج 3 فهرست سپهسالار)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
حسام الدین. از سرداران زمان طغرل شاه سلجوقی است که به کمک او عاصیان را در سال 578 ه. ق. سرکوبی کرده است. (حبیب السیر چ تهران ص 288)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شغل سپاه سالاری داشتن. سپهسالار بودن.سپهبدی: چون بسپاهسالاری آلتون تاش رسید نیکو خدمت کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). و آن سپاهسالاری که به تاش دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230) .وی را (قاضی ابوالهیثم) ... بدان وقت که بنشابور بود در سپاهسالاری سامانیان و بغزنین فرستاد. (تاریخ بیهقی) رجوع به سپاهسالار و سپهسالار و سپهسالاری شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
ابن کورنکیج. از سرداران مخالف قابوس بن وشمگیر که در جنگ با وی اسیر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 266)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سپهسالار. سردار. فرمانده سپاه:
چنان بوده ست کاندیشید سلطان
بپرس از لشکر و اسپاهسالار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
ملقب به اتابک مودود. حاکم دیار بکر و شام که در سال 492 هجری قمریبدیار باقی شتافت. (حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 264)
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ سِ پَ)
دهی از دهستان ارنگه که در بخش کرج شهرستان تهران واقع است و در حدود 390 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(غِ سِ پَ)
نام محلتی و خیابانی در مرکز تهران. محدود از جانب مغرب به خیابان سعدی و از جنوب به خیابان شاه آباد و نام آن ظاهراً بمناسبت وقوع باغ محمد ولی خان سپهسالار در این محلت است
از آثاردورۀ صفوی در شهر اسپاهان است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ سِ پَ)
وی از سپهسالاران نصر بن احمد سامانی بود و نصر او را بجنگ ماکان کاکی فرستاد و چون بخراسان رسید بر ماکان ظفر یافت و او را بقتل رساند و بکاتب خود گفت که شرح واقعه را به اختصار برای امیر نصر بنویس او نیز این عبارت را نگاشت ’اما ماکان صار کاسمه’. در تاریخ حبیب السیر حکایتی درباره تحمل علی سپهسالار در برابر نیش کژدم نقل شده است. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 359 شود
از سرداران ترکان خاتون مادر سلطان محمد خدابنده، و مشهور به دروغینی یا کوه دروغان. رجوع به علی دروغینی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ فَ)
سپهسالار: آمدن امیر بزغش سفهسالار سلطان سنجر. (تاریخ سیستان). چنان خلعتی که رسم قدیم بوده سفهسالار آنرا بپوشانیدند. (تاریخ بیهقی). نامها رسید از سفهسالار علی عبداﷲ و صاحب برید. (تاریخ بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(سِ)
صاحب الجیش. (دهار). سرلشکر. (شرفنامه). سپهبد. سالار و رئیس لشکر. سپهسالار. فرمانده سپاه: او مرا سپاه سالار نباید کرد و نه امیر که من دشمن اویم. (تاریخ سیستان). بونصر طیفور که سپاه سالار شاهنشاهان بود گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). جمله گوش بمثالهای تاش فراش سپاهسالار دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). خلوتی کرد با سپاهسالار علی دایه و اعیان و حشم و رأی خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 41). و سپاهسالاری بود که بمبارزی او را با هزار مرد برابر نهاده بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102). و سرلشکر عرب سعد بود و سپاهسالارشان یکی بود نام او جریر بن عبداﷲ البجلی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112).
لغت نامه دهخدا
(طُ وُ)
نام سپهسالار خاقان ترک معاصر خسرو پرویز ساسانی، آنکه به دست گردیه خواهر بهرام چوبینه کشته گشت. فردوسی پس از فرار گردیه از مرو و فرستادن خاقان طورگ را از پس وی شرح کشته شدن او چنین آرد:
بیامد سپهدار با ششهزار
گزیده ز ترکان جنگی سوار
به روز چهارم بدیشان (گردیه و سپاه او) رسید
زن شیردل چون سپه را بدید...
سلیح برادر بپوشید زن
نشست از بر بارۀ گامزن...
به پیش سپاه اندر آمد طورگ
که خاقان ورا خواندی پیر گرگ
به ایرانیان گفت کآن پاک زن
مگر نیست با این بزرگ انجمن
چو بد گردیه با سلیح گران
میان بسته برسان جنگ آوران
دلاور طورگش ندانست باز
بزد پاشنه رفت پیشش فراز...
بدو گردیه گفت کاینک منم
که بر شیر درّنده اسپ افکنم
چو بشنید آواز او را طورگ
بر آن اسب جنگی چو شیر سترگ
شگفت آمدش گفت خاقان چین
تو را کرد ازین پادشاهی گزین...
بدو گردیه گفت کز رزمگاه
بیک سو شویم از میان سپاه
سخن هرچه گفتی تو پاسخ دهم
تو را اندرین رای فرخ نهم
ز پیش سپاه اندر آمد طورگ
بیامد بر نامدار سترگ
چو تنها بدیدش زن چاره جوی
از آن مغفر تیره بگشاد روی
بدو گفت بهرام را دیده ای
سواری و رزمش پسندیده ای...
مرا بود هم مادر و هم پدر
کنون روزگار وی آمد بسر
کنون من تو را آزمایش کنم
یکی سوی رزمت گرایش کنم
گرم از در شوی یابی بگوی
همانا مرا خود پسندی تو شوی
بگفت این وز آن پس برانگیخت اسپ
پس او همی تاخت ایزدگشسپ
یکی نیزه زد بر کمربند اوی
که بگذاشت خفتان و پیوند اوی
چو از پشت باره درآمد نگون
همه ریگ شد زیر او جوی خون...
(شاهنامه چ بروخیم ج 9 ص 2837 و 2838)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ)
سپهسالار. سپاه سالار. فرمانده سپاه. سردار
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
سرلشکری و فرماندهی قشون و سپاه: غرض از فرستادن او (امیر یوسف) به قصدار آن بود تا یکچند از چشم لشکر دور باشد که نام سپهسالاری با وی بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). وزارت به طیب ارزانی داشت و دختر و سپهسالاری بشجاع داد. (سندبادنامه ص 321)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ دِ سِ پَ)
مسجدی بزرگ در تهران. این مسجد که همراه مدرسه ای به همین نام است در تهران در کنار مجلس شورای ملی (میدان بهارستان) واقع است. بانی آن میرزا حسین خان سپهسالارقزوینی صدراعظم دورۀ ناصرالدین شاه قاجار است. این مدرسه و مسجد پس از مدرسه چهارباغ اصفهان بزرگترین و باشکوه ترین بناهای مذهبی در ایران بشمار می آید. سپهسالار در سال 1296 هجری قمری بنیانگذاری این ساختمان را آغاز کرد و چون در سال 1298 در مشهد وفات یافت، برادرش یحیی خان مشیرالدوله در تکمیل و اتمام این بنا همت گماشت و پس از درگذشت او قسمتی از ناتمامیها و تزیینات تدریجاً بوسیلۀ نائب التولیه های وقت انجام یافت. این ساختمان شامل مسجد و مدرسه هر دو می باشد و به هر دو اسم نیز شهرت دارد. ابعاد صحن آن تقریبا 61 در 62 متر است و ساختمانش دو طبقه و در هر طبقه حجراتی جهت سکنای طلاب ساخته شده که مجموعاً قریب شصت حجره می باشد. در چهار طرف اضلاع ساختمان چهار ایوان قرار دارد که ایوان بزرگ اصلی در طرف جنوب واقع شده و منتهی به مقصوره و گنبدی عظیم می شود که کمتر از گنبدهای مساجد بزرگ دورۀ صفویه نیست ولی نه بدان زیبایی
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رِ تَ بُ)
نام او ولی خان سپهسالار و پسر حبیب اﷲخان سردار ساعدالدوله از تنکابن است. ولی خان سپهسالار در اوان جوانی وارد خدمت نظام شد و با طی سلسلۀ مراتب سپاهی به درجۀ سرتیپی ارتقا یافت. افواج تنکابن و مازندران به او سپرده شد و ملقب به نصرالسلطنه گردید. از آن پس بتدریج مدارج ترقی امیر اکرم، سردار معظم و بالاخره سپهسالار خوانده شد. وی مردی جسورو در عین حال خلیق و متواضع بود. آداب و رسوم ملی اجتماعی را محترم میشمرد و در سلطنت ناصرالدین شاه بحکومت استراباد و تصدی ضرابخانه رسید. و در دوران مظفرالدین شاه چند بار حکومت یافت، پس از فتح تهران به وزرات جنگ برگزیده شد. در زمان سلطنت احمدشاه نزدیک مدت یک سال رئیس الوزراء بود. در کودتای 1299 هجری شمسی دستگیر گردید و پس از چندی با دیگر زندانیان آزاد شد. و در اواخر عمر بعلت نپرداختن مالیات سخت تحت نظر قرار گرفت و اموال او توقیف و مصادره شد. روزی در باغ زرگنده میخواست به پستچی انعام دهد دیناری در اختیار نداشت، این حال بر او گران افتاد و به زندگی خود خاتمه داد. این واقعه بسال 1305 هجری شمسی بود. (از یادداشت معیر الممالک، مجلۀ یغما شمارۀ 1 سال 10)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپهسالار اعظم
تصویر سپهسالار اعظم
سپهسالار بزرگ بزرگترین سردار قشون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرسالار
تصویر سرسالار
رئیس دسته ای از سالاران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفهسالار
تصویر اسفهسالار
سپاهسالار سردار سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاهسالار
تصویر اسپاهسالار
سپهسالار سالار سپاه سردار فرمانده سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاهسالار
تصویر سپاهسالار
سرلشکر، سپهسالار، فرمانده سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفهسالار
تصویر اسفهسالار
((اِ فَ))
سپاهسالار، سردار سپاه
فرهنگ فارسی معین
امیرالجیش، باشلیق، سالار، سردار
فرهنگ واژه مترادف متضاد