جدول جو
جدول جو

معنی سپاه سالار

سپاه سالار
سپهسالار، سردار و فرمانده سپاه، سالار سپاه، سپهدار، اسفهسالار، سپه پهلوان، صاحب الجیش، گوانجی، ژنرال
تصویری از سپاه سالار
تصویر سپاه سالار
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سپاه سالار

سپاهسالار

سپاهسالار
صاحب الجیش. (دهار). سرلشکر. (شرفنامه). سپهبد. سالار و رئیس لشکر. سپهسالار. فرمانده سپاه: او مرا سپاه سالار نباید کرد و نه امیر که من دشمن اویم. (تاریخ سیستان). بونصر طیفور که سپاه سالار شاهنشاهان بود گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). جمله گوش بمثالهای تاش فراش سپاهسالار دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). خلوتی کرد با سپاهسالار علی دایه و اعیان و حشم و رأی خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 41). و سپاهسالاری بود که بمبارزی او را با هزار مرد برابر نهاده بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102). و سرلشکر عرب سعد بود و سپاهسالارشان یکی بود نام او جریر بن عبداﷲ البجلی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112).
لغت نامه دهخدا

اسپاهسالار

اسپاهسالار
سپهسالار. سردار. فرمانده سپاه:
چنان بوده ست کاندیشید سلطان
بپرس از لشکر و اسپاهسالار.
فرخی
لغت نامه دهخدا

سپاهسالاری

سپاهسالاری
شغل سپاه سالاری داشتن. سپهسالار بودن.سپهبدی: چون بسپاهسالاری آلتون تاش رسید نیکو خدمت کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 347). و آن سپاهسالاری که به تاش دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 230) .وی را (قاضی ابوالهیثم) ... بدان وقت که بنشابور بود در سپاهسالاری سامانیان و بغزنین فرستاد. (تاریخ بیهقی) رجوع به سپاهسالار و سپهسالار و سپهسالاری شود
لغت نامه دهخدا

چاه سالار

چاه سالار
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀشهرستان نیشابور که در 18 هزارگزی جنوب خاوری فدیشه واقع شده، دامنه و معتدل است و 334 تن سکنۀ فارس وبلوچ دارد، آبش از قنات محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

سپهسالار

سپهسالار
سردار و فرمانده سپاه، سالار سپاه، سِپَهدار، اِسفَهسالار، سِپاه سالار، سِپَه پَهلَوان، صاحِبُ الجَیش، گَوانجی، ژِنِرال
سپهسالار
فرهنگ فارسی عمید