آسمان، فلک، در موسیقی گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه سپهر برین: آسمان نهم سپهر زنگاری: آسمان نیلگون، سپهر کبود سپهر کبود: آسمان نیلگون، برای مثال گر ز خود غافلم به باده و رود / نیستم غافل از سپهر کبود (نظامی۴ - ۷۲۲)
آسمان، فلک، در موسیقی گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه سپهر برین: آسمان نهم سپهر زنگاری: آسمان نیلگون، سپهر کبود سپهر کبود: آسمان نیلگون، برای مِثال گر ز خود غافلم به باده و رود / نیستم غافل از سپهر کبود (نظامی۴ - ۷۲۲)
پارسی باستان ’سپیثره’ (لغهً یعنی سپهرداد، آسمان آفریده) ، پهلوی ’هوسپیتر’ و ’سپیهر’ بقول نلدکه این کلمه مستقیماً از سانسکریت ’سویتر’ (مایل بسفیدی، سفید) آمده و بقول گایگر کلمه افغانی ’سپرا’ (خاکستری رنگ) از آنجاناشی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، آسمان که به عربی سما خوانند. (برهان) (آنندراج). آسمان کوژپشت. (صحاح الفرس). آسمان، بتازیش فلک نامند. (شرفنامه) (ناظم الاطباء). چرخ آسمان: درنگ آر ای سپهر چرخ وارا کیاخن ترت باید کرد کارا. (شرح حال رودکی سعید نفیسی ص 1109). همی برشد ابر و فرود آمد آب همی گشت گرد سپهر آفتاب. فردوسی. خداوند گیتی خداوند مهر خداوند ناهید و گردان سپهر. فردوسی. ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر. عنصری. برآرندۀ گردگردان سپهر هم او پرورانندۀ ماه و مهر. عنصری. سپهری است شاهی ورا مهر گاه بروجش دز و اخترانش سپاه. اسدی. جهان دلفریب ناوفادار سپهر رستگار خوب منظر. ناصرخسرو. خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پرّنده که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی. مجیر بیلقانی. ابواسحاق ابراهیم کاندر جنب انعامش بیک ذره نمی سنجد سپهر و هفت اندامش. خاقانی. هفت کواکب ز نه سپهر به ده نوع هشت جنان را نثار ماحضرآورد. خاقانی. ورنه چرا کرد سپهر بلند شهرگشایی چو تو را شهربند. نظامی. پی موریست از کین تا بمهرش سر موئیست ازسر تا سپهرش. نظامی. آفتاب سپهر رویت را برگرفته ز ره بفرزندی. عطار. - سپهر آخشیجان، فلک ماه که بعربی سماء الدنیا گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). - سپهر اعظم، فلک الافلاک. (ناظم الاطباء) : چتر میمون همت اعلات سایه دار سپهر اعظم باد. ؟ (از سندبادنامه ص 11). - سپهر برین، آسمان نهم است که بالاتر از همه است. (انجمن آرا) (آنندراج). فلک الافلاک: سپهر برین گر کشد زین تو سرانجام خشت است بالین تو. فردوسی (از آنندراج). - سپهر بلند، کنایه از آسمان است: ای برآرندۀ سپهر بلند انجم افروز و انجمن پیوند. نظامی (هفت پیکر ص 2). - سپهر بوقلمون، آسمان به اعتبار تنوع الوان و آثار. (ناظم الاطباء). - سپهر پوشیده، کنایه از فلک است. (ناظم الاطباء). رجوع به سپهر اعظم شود. - سپهر دولابی، سپهر زنگاری، کنایه از آسمان است. (ناظم الاطباء). - سپهر چوگان باز، کنایه از فلک است: در سلاح و سواری و تک و تاز گوی برد از سپهر چوگان باز. نظامی (هفت پیکر ص 66). - سپهرکبود، کنایه از آسمان: گر ز خود غافلم به باده و رود نیستم غافل از سپهر کبود. نظامی. - سپهر هشتم، فلک هشتم و فلک البروج. (ناظم الاطباء). ، بمجاز، بمعنی روزگار. زمانه: برین نیز بگذشت چندی سپهر بدل در همی داشت آرام مهر. فردوسی. بر این گونه خواهد گذشتن سپهر نخواهد شدن رام با کس بمهر. فردوسی. بر وفای سپهر کیسه مدوز هیچ گنبد نگه ندارد گوز. سنایی. ، نام آهنگی است. رجوع به آهنگ شود
پارسی باستان ’سپیثره’ (لغهً یعنی سپهرداد، آسمان آفریده) ، پهلوی ’هوسپیتر’ و ’سپیهر’ بقول نلدکه این کلمه مستقیماً از سانسکریت ’سویتر’ (مایل بسفیدی، سفید) آمده و بقول گایگر کلمه افغانی ’سپرا’ (خاکستری رنگ) از آنجاناشی است. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) ، آسمان که به عربی سما خوانند. (برهان) (آنندراج). آسمان کوژپشت. (صحاح الفرس). آسمان، بتازیش فلک نامند. (شرفنامه) (ناظم الاطباء). چرخ آسمان: درنگ آر ای سپهر چرخ وارا کیاخن ترْت باید کرد کارا. (شرح حال رودکی سعید نفیسی ص 1109). همی برشد ابر و فرود آمد آب همی گشت گرد سپهر آفتاب. فردوسی. خداوند گیتی خداوند مهر خداوند ناهید و گردان سپهر. فردوسی. ملک چو اختر و گیتی سپهر و در گیتی همیش باید گشتن چو بر سپهر اختر. عنصری. برآرندۀ گردگردان سپهر هم او پرورانندۀ ماه و مهر. عنصری. سپهری است شاهی ورا مهر گاه بروجش دز و اخترانش سپاه. اسدی. جهان دلفریب ناوفادار سپهر رستگار خوب منظر. ناصرخسرو. خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پرّنده که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی. مجیر بیلقانی. ابواسحاق ابراهیم کاندر جنب انعامش بیک ذره نمی سنجد سپهر و هفت اندامش. خاقانی. هفت کواکب ز نه سپهر به ده نوع هشت جنان را نثار ماحضرآورد. خاقانی. ورنه چرا کرد سپهر بلند شهرگشایی چو تو را شهربند. نظامی. پی موریست از کین تا بمهرش سر موئیست ازسر تا سپهرش. نظامی. آفتاب سپهر رویت را برگرفته ز ره بفرزندی. عطار. - سپهر آخشیجان، فلک ماه که بعربی سماء الدنیا گویند. (انجمن آرا) (آنندراج). - سپهر اعظم، فلک الافلاک. (ناظم الاطباء) : چتر میمون ِ همت اعلات سایه دار سپهر اعظم باد. ؟ (از سندبادنامه ص 11). - سپهر برین، آسمان نهم است که بالاتر از همه است. (انجمن آرا) (آنندراج). فلک الافلاک: سپهر برین گر کشد زین تو سرانجام خشت است بالین تو. فردوسی (از آنندراج). - سپهر بلند، کنایه از آسمان است: ای برآرندۀ سپهر بلند انجم افروز و انجمن پیوند. نظامی (هفت پیکر ص 2). - سپهر بوقلمون، آسمان به اعتبار تنوع الوان و آثار. (ناظم الاطباء). - سپهر پوشیده، کنایه از فلک است. (ناظم الاطباء). رجوع به سپهر اعظم شود. - سپهر دولابی، سپهر زنگاری، کنایه از آسمان است. (ناظم الاطباء). - سپهر چوگان باز، کنایه از فلک است: در سلاح و سواری و تک و تاز گوی برد از سپهر چوگان باز. نظامی (هفت پیکر ص 66). - سپهرکبود، کنایه از آسمان: گر ز خود غافلم به باده و رود نیستم غافل از سپهر کبود. نظامی. - سپهر هشتم، فلک هشتم و فلک البروج. (ناظم الاطباء). ، بمجاز، بمعنی روزگار. زمانه: برین نیز بگذشت چندی سپهر بدل در همی داشت آرام مهر. فردوسی. بر این گونه خواهد گذشتن سپهر نخواهد شدن رام با کس بمهر. فردوسی. بر وفای سپهر کیسه مدوز هیچ گنبد نگه ندارد گوز. سنایی. ، نام آهنگی است. رجوع به آهنگ شود
گاو آهن، آهن شیار ظروف، اسباب خانه دستگاهی که با آن آب انگور بگیرند، چرخشت، جایی که در آنجا انگور را لگد کنند و بفشارند برای شراب ساختن پسوند متصل به واژه به معنای سپارنده مثلاً جان سپار
گاو آهن، آهن شیار ظروف، اسباب خانه دستگاهی که با آن آب انگور بگیرند، چرخشت، جایی که در آنجا انگور را لگد کنند و بفشارند برای شراب ساختن پسوند متصل به واژه به معنای سپارنده مثلاً جان سپار
از زوارۀاردستان و در اصفهان بسر میبرده، گویند اشعار بسیاری در مقولۀ گفتار و کمال فضیلت نیز داشته و سالک طریقۀ صوفیه بود. پاره ای تحقیقات در مثنویات کرده. حال شعری از او در میان نیست مگر این شعر: ز عمر خضر فزون است عشقبازان را اگر ز عمر شمارند روز هجران را. (از آتشکدۀ آذر ص 182). مجمع الخواص وی را سپهری زوارجی ثبت کرده و نویسد و گوید: بد آدمی نیست. طبعش خیلی ملایم است و این ابیات از اوست: ندانم آنکه بدرگاه کعبه روی نهاد بعذرخواهی آن خاک آستانه چه کرد. جمال شاهدمعنی بغیر صورت او نیست چو روی گل که بغیر از نقاب هیچ نباشد. شرمندۀ دلم که طلب میکند ز من مهر و محبتی که ز آب و گل تو نیست. (از مجمع الخواص ص 246)
از زوارۀاردستان و در اصفهان بسر میبرده، گویند اشعار بسیاری در مقولۀ گفتار و کمال فضیلت نیز داشته و سالک طریقۀ صوفیه بود. پاره ای تحقیقات در مثنویات کرده. حال شعری از او در میان نیست مگر این شعر: ز عمر خضر فزون است عشقبازان را اگر ز عمر شمارند روز هجران را. (از آتشکدۀ آذر ص 182). مجمع الخواص وی را سپهری زوارجی ثبت کرده و نویسد و گوید: بد آدمی نیست. طبعش خیلی ملایم است و این ابیات از اوست: ندانم آنکه بدرگاه کعبه روی نهاد بعذرخواهی آن خاک آستانه چه کرد. جمال شاهدمعنی بغیر صورت او نیست چو روی گل که بغیر از نقاب هیچ نباشد. شرمندۀ دلم که طلب میکند ز من مهر و محبتی که ز آب و گل تو نیست. (از مجمع الخواص ص 246)
هندی باستان ’فاله’ (دستۀ خیش) از ریشه ’فل - سفل’ (باز کردن) ، سریکلی ’سپور’ (خیش). گاوآهن که زمین شکافند. (لغت فرس 137) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آهن جفت را گویند وآن آهنی باشد سرتیز که زمین به آن شیار کنند. (برهان). آهنی باشد سرتیز که زمین بدان شیار کنند و آن راآهن جفت خوانند. (جهانگیری) (آنندراج) : تراگردن دربسته به به یوغ وگرنه نروی راست با سپار. لبیبی (از گنج بازیافته، دبیرسیاقی ص 24). ای مردمی بصورت و جسم و بدن ستور بر گردن تو یوغ من است و سپار من. ناصرخسرو. ای بدو رخ بسان تازه بهار نکنی کار جز به بیل و سپار. مسعودسعد
هندی باستان ’فالَه’ (دستۀ خیش) از ریشه ’فَل - سفَل’ (باز کردن) ، سریکلی ’سپور’ (خیش). گاوآهن که زمین شکافند. (لغت فرس 137) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آهن جفت را گویند وآن آهنی باشد سرتیز که زمین به آن شیار کنند. (برهان). آهنی باشد سرتیز که زمین بدان شیار کنند و آن راآهن جفت خوانند. (جهانگیری) (آنندراج) : تراگردن دربسته بِه ْ به یوغ وگرنه نروی راست با سپار. لبیبی (از گنج بازیافته، دبیرسیاقی ص 24). ای مردمی بصورت و جسم و بدن ستور بر گردن تو یوغ من است و سپار من. ناصرخسرو. ای بدو رخ بسان تازه بهار نکنی کار جز به بیل و سپار. مسعودسعد
بیدار. مقابل نائم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : هر که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود. منوچهری. چون چشم بخت و دولت بیدارت نبود ستارۀ سحری ساهر. سوزنی. ، لیل ساهر، شب بیداری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
بیدار. مقابل نائم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : هر که شب ساهر شود پژمرده گردد بامداد وین گل پژمرده چون ساهر شود زاهر شود. منوچهری. چون چشم ِ بخت و دولت بیدارت نبود ستارۀ سحری ساهر. سوزنی. ، لیل ساهر، شب ِ بیداری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نام یکی از پهلوانان توران است از خویشان افراسیاب که در جنگ دوازده رخ بر دست هجیر بن گودرزکشته شد. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج) : سپهرم پس و بارمان پیش رو خبر شد بدیشان ز سالار نو. فردوسی. سپهرم بترمد شد و بارمان بکردار ناوک بجست از کمان. فردوسی. سپهرم بدو گفت آسان بدی وگر دل ز لشکر هراسان بدی. فردوسی. اندر عهد افراسیاب، پهلوان او پیران ویسه و... و سپهرم، واخواشت بودند. (مجمل التواریخ و القصص ص 90)
نام یکی از پهلوانان توران است از خویشان افراسیاب که در جنگ دوازده رخ بر دست هجیر بن گودرزکشته شد. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج) : سپهرم پس و بارمان پیش رو خبر شد بدیشان ز سالار نو. فردوسی. سپهرم بترمد شد و بارمان بکردار ناوک بجست از کمان. فردوسی. سپهرم بدو گفت آسان بدی وگر دل ز لشکر هراسان بدی. فردوسی. اندر عهد افراسیاب، پهلوان او پیران ویسه و... و سپهرم، واخواشت بودند. (مجمل التواریخ و القصص ص 90)