جدول جو
جدول جو

معنی سپهر - جستجوی لغت در جدول جو

سپهر
(پسرانه)
آسمان، نام فرزند کیخسرو، آسمان
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
فرهنگ نامهای ایرانی
سپهر
فلک
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
فرهنگ واژه فارسی سره
سپهر
آسمان، فلک
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
فرهنگ لغت هوشیار
سپهر
آسمان، فلک، در موسیقی گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه
سپهر برین: آسمان نهم
سپهر زنگاری: آسمان نیلگون، سپهر کبود
سپهر کبود: آسمان نیلگون، برای مثال گر ز خود غافلم به باده و رود / نیستم غافل از سپهر کبود (نظامی۴ - ۷۲۲)
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
فرهنگ فارسی عمید
سپهر
((س پِ))
آسمان، فلک
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپهرم
تصویر سپهرم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسپهر
تصویر اسپهر
سپهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
(پسرانه)
بیدار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
بیدار مانده
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که از طرف شهرداری یا برزن محل مامور جارو کردن و تنظیف خیابان ها و کوچه ها است رفتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپار
تصویر سپار
آهنی سر تیز که زمین را بدان شیار کنند آهن جفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپار
تصویر سپار
گاو آهن، آهن شیار
ظروف، اسباب خانه
دستگاهی که با آن آب انگور بگیرند، چرخشت، جایی که در آنجا انگور را لگد کنند و بفشارند برای شراب ساختن
پسوند متصل به واژه به معنای سپارنده مثلاً جان سپار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپور
تصویر سپور
مامور شهرداری که خیابان ها و کوچه ها را جاروب می کند، رفتگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
((هِ))
بیدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپار
تصویر سپار
((س یا سُ))
چرخشت، ظرفی که در آن آب انگور گیرند، گاوآهن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپور
تصویر سپور
((سُ))
رفتگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساهر
تصویر ساهر
بیدار مانده، بیدار
فرهنگ فارسی عمید
واحدی از لشکریان (قدیم) لشکر قشون جیش، واحدی نظامی شامل چند (و معمولا سه) لشکر هر ارتش شامل چند سپاه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر
تصویر سپر
آلتی فلزی که بهنگام حمله دشمن آنرا محافظ اعضا بدن قرار میدادند
فرهنگ لغت هوشیار
یک حصه از چهار حصه روز و چهار حصه شب (بیشتر در هندوستان متداول است) بهر
فرهنگ لغت هوشیار
به خواب نرفتن سرخ، گاو سرخ سهر گاو، گاو بقر: چو بر شاه تازی بگسترد مهر بیاورد فربه یکی ماده سهر. بیدار ماندن به شب، بیداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهر
تصویر سهر
سرخ، گاو، به ویژه گاو سرخ رنگ، برای مثال چو بر شاه تازی بگسترد مهر / بیاورد فربه یکی ما ده سهر (فردوسی - ۸/۷۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سهر
تصویر سهر
بیدار ماندن، بیدار ماندن در شب، بیداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهر
تصویر پهر
حصه، برخ، یک حصه از چهار حصۀ روز یا شب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپر
تصویر سپر
آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین
آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، ترس، مجنّ، اسپر
پسوند متصل به واژه به معنای سپرنده مثلاً ره سپر، پی سپر
سپر آتشین: کنایه از آفتاب، زرین سپر
سپر انداختن: کنایه از سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن، برای مثال چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱ - ۴۱) ، نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی - ۳۵)
سپر بر آب افکندن: کنایه از زبون شدن، عاجز شدن، از پیش خصم گریختن، تسلیم شدن، برای مثال گر به طوفان می سپارد ور به ساحل می برد / دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده ایم (سعدی۲ - ۵۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپه
تصویر سپه
سپاه، قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد، لشکر، قشون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپر
تصویر سپر
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپر
تصویر سپر
((س پَ))
ابزاری جنگی از جنس فلز یا چرم که برای سالم ماندن از ضربات شمشیر و نیزه از آن استفاده می کردند
سپر بلای کسی شدن: کنایه از خطر یا دشواری مربوط به او را پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپه
تصویر سپه
((س پَ))
سپاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سهر
تصویر سهر
((سُ یا س))
سرخ، گاو، گاو سرخ رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سهر
تصویر سهر
((سَ هَ))
بیدار ماندن شب، بیداری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپهرداد
تصویر سپهرداد
(پسرانه)
بخشیده آسمان، داماد داریوش هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپهرار
تصویر سپهرار
(پسرانه)
کره آتش، برساخته فرقه آذرکیوان است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپهراد
تصویر سپهراد
(پسرانه)
مرکب از سپه (سپاه) + راد (بخشنده، جوانمرد)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپهر قدر
تصویر سپهر قدر
عظیم منزلت، بزرگ مقام
فرهنگ لغت هوشیار