جدول جو
جدول جو

معنی سپنجی - جستجوی لغت در جدول جو

سپنجی
عاریتی، برای مثال سرای سپنجی نماند به کس / تو را نیکویی باد فریادرس (فردوسی - ۶/۲۷۵)، ناپایدار
تصویری از سپنجی
تصویر سپنجی
فرهنگ فارسی عمید
سپنجی
(سِ پَ)
خانه عاریتی. (شرفنامه). منزل یک شبه بود. (لغت فرس اسدی ص 65) :
ای عاشق دلسوز بدین جای سپنجی
همچون شمن چینی بر صورت فرخار.
رودکی.
سپنجی سرائیست دنیای دون
بسی چون تو میرفت غمگین برون.
فردوسی.
ببخش و بخور هرچه آید فراز
بدین تاج و تخت سپنجی مناز.
فردوسی.
وز آن پس چو یعقوب فرزانه رای
بشد زین سپنجی بدیگر سرای.
شمسی (یوسف و زلیخا).
به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون
مخور تیمار چندینی که بنیادش تو افکندی.
ناصرخسرو.
نماند کس درین دیر سپنجی
تو نیز ار هم نمانی تا نرنجی.
نظامی.
- سرای سپنجی، کنایه از دنیا:
دل اندر سرای سپنجی مبند
بس ایمن مشو در سرای گزند.
فردوسی.
سرای سپنجی نماند بکس
ترا نیکویی باد فریادرس.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
سپنجی
عاریتی ناپایدار
تصویری از سپنجی
تصویر سپنجی
فرهنگ لغت هوشیار
سپنجی
((س پَ))
عاریتی
تصویری از سپنجی
تصویر سپنجی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپنج
تصویر سپنج
عاریت، برای مثال به سرای سپنج مهمان را / دل نهادن همیشگی نه رواست (رودکی - ۴۹۳)،
خانۀ عاریت، آرامگاه عاریتی، منزل موقت
خانه ای که دشتبانان و پالیزبانان در کنار پالیز و کشتزار با شاخه های درخت درست کنند
چوبی دراز که برای شیار کردن زمین به یوغ بسته می شود و در وسط دو گاو قرار می گیرد و سر آنکه آهن شیار است به زمین فرو می رود، قلبه، سبنج
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
منسوب است به سنج که قریه ای است در هفت فرسخی مرو. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ سَ)
کنایه از دنیا. (غیاث) (آنندراج) :
ترا شهریارا جزاین است جای
نماند کس اندر سپنجی سرای.
فردوسی.
چو این چار گوهر بجای آمدند
زبهر سپنجی سرای آمدند.
فردوسی.
رها کن ز چنگ این سپنجی سرای
که پرمایه تر زین ترا هست جای.
فردوسی.
اگرچند بسیار مانی بجای
هم آخر سر آید سپنجی سرای.
اسدی.
رجوع به سپنج و سپنجی شود.
، کلبۀ فالیزبانان و دشتبانان که بسیارسست و بی ثبات باشد چرا که سه پنج کنایه از سه پنج روز که مدت قلیل است. (غیاث). رجوع به سپنج و سپنجی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
حسین بن شعیب بن محمد سنجی در زمان خود یکی از فقهای مرو و شافعی مذهب بود. نسبت وی به سنج که از قرای مرو است میباشد. او راست: شرح فروع ابن حداد، شرح تلخیص ابن القاص و کتاب المجموع که غزالی در الوسیط از آن نقل کرده است. وفات وی بسال 432 هجری قمری است. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 249)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان برادوست بخش صوفای شهرستان ارومیه که دارای 123 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نِ سِ پَ)
کاروانسرای سپنجی و کنایه از این جهان گذران است:
نانت در انبان نهادستند و بارت را بخر
خویش را تا ساکن خان سپنجی نشمری.
؟
لغت نامه دهخدا
(نَ)
منسوب است به (سان) که قریه ای است در نواحی بلخ. (الانساب سمعانی) (اللباب فی تهذیب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
خرمی. (لغت فرس اسدی) :
با ماه سمرقند کن آئین سپرجی
رامشگر خوب آور با نغمۀ چون قند.
عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی).
رجوع به سپرخی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
آنکه سپند سوزد چشم بد را:
ای سپندی منشین خیز سپند آر سپند
تا ترا سازم از این چشم گرامی مجمر.
فرخی (دیوان، عبدالرسولی ص 108)
لغت نامه دهخدا
عاریت، آرامگاه عاریتی خانه موقت. یا سرای سپنج. دنیا، خانه ای که از پالیز بانان و دشتبانان در پالیز و غله زار از چوب و علف سازند، چراگاه ستوران، عدد پانزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپنج
تصویر سپنج
((س پَ))
عاریت، خانه موقت
فرهنگ فارسی معین
عاریت، عاریتی، خانه موقت، گذرا، ناپایدار، منزل موقت، خانه، شبستان، پالیزبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوبت مرتبه، سهم پنج به یک در قرارداد کشاورزی
فرهنگ گویش مازندرانی