خانه عاریتی. (شرفنامه). منزل یک شبه بود. (لغت فرس اسدی ص 65) : ای عاشق دلسوز بدین جای سپنجی همچون شمن چینی بر صورت فرخار. رودکی. سپنجی سرائیست دنیای دون بسی چون تو میرفت غمگین برون. فردوسی. ببخش و بخور هرچه آید فراز بدین تاج و تخت سپنجی مناز. فردوسی. وز آن پس چو یعقوب فرزانه رای بشد زین سپنجی بدیگر سرای. شمسی (یوسف و زلیخا). به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون مخور تیمار چندینی که بنیادش تو افکندی. ناصرخسرو. نماند کس درین دیر سپنجی تو نیز ار هم نمانی تا نرنجی. نظامی. - سرای سپنجی، کنایه از دنیا: دل اندر سرای سپنجی مبند بس ایمن مشو در سرای گزند. فردوسی. سرای سپنجی نماند بکس ترا نیکویی باد فریادرس. فردوسی
عاریت، آرامگاه عاریتی خانه موقت. یا سرای سپنج. دنیا، خانه ای که از پالیز بانان و دشتبانان در پالیز و غله زار از چوب و علف سازند، چراگاه ستوران، عدد پانزده
عاریت، برای مِثال به سرای سپنج مهمان را / دل نهادن همیشگی نه رواست (رودکی - ۴۹۳)، خانۀ عاریت، آرامگاه عاریتی، منزل موقت خانه ای که دشتبانان و پالیزبانان در کنار پالیز و کشتزار با شاخه های درخت درست کنند چوبی دراز که برای شیار کردن زمین به یوغ بسته می شود و در وسط دو گاو قرار می گیرد و سر آنکه آهن شیار است به زمین فرو می رود، قُلبِه، سِبَنج