جدول جو
جدول جو

معنی سپناسی - جستجوی لغت در جدول جو

سپناسی
مرتعی در شرق روستای کدیرنوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپنسار
تصویر سپنسار
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سرناوی
تصویر سرناوی
سرجوخۀ نیروی دریایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاسی
تصویر سپاسی
گدا، گدایی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرناچی
تصویر سرناچی
سرنازن، کسی که سرنا می نوازد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ابو، علی حسن بن محمد بن اسماعیل بن اشناس بن حمامی بزار (منسوب به اشناس غلام متوکل). مولای جعفر متوکل بود. از ابوعبداﷲ حسین بن محمد بن عبیدعسکری و عمر بن محمد بن سنبک و عبیداﷲ بن محمد بن عاید حلال و گروهی از این طبقه سماع کرد. ابوبکر خطیب نام او را آورده و گفته است: از وی اندکی کتابت کردم و سماع او صحیح بود جز اینکه وی رافضی بود... و او را در منزلش واقع در کرخ مجلسی بود که شیعیان در آن حاضر میشدند و او مثالب و معایب صحابه را بر آنان قرائت میکرد و سلف را مورد طعن قرار میداد. وی در شوال سال 359 هجری قمری متولد شد و در ذیقعده سال 439 هجری قمری درگذشت و در مقبرۀ باب الکناس مدفون شد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به سمنان که شهری است میان دامغان و خوارالری. (غیاث) (آنندراج) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
حسین بن علی بن حجاج، فقیه حنفی، حنفی مذهب. نسبت وی بسغناق است از شهرهای ترکستان. او راست: النهایه فی شرح الهدایه. الکافی. شرح اصول البزدوی. النجاح که در علم صرف است. وی در سحلب بسال 570 ه. ق. درگذشت. (اعلام زرکلی ج 1 ص 256)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
نام ایرانی سپهسالار خسرو پرویز. (فهرست ولف) :
سپنسار و شاپور وچون اندیان
بدان جنگ بر تنگ بسته میان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ)
چسپندگی. لزوجت. دوسگنی. نوچی. چسپ آلودگی. وزکناکی. رجوع به چسب و چسپ و چسپندگی و چسپناک شود
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
هدیه ای که به ماما دهند چون ناف نوزاد برد. هدیه که به ماما دهند گاه چیدن ناف نوزاد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
منسوب به اشناس که غلام متوکل بود. (انساب سمعانی). و رجوع به اشناس شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
غافلی و نادانی. (از برهان) (فرهنگ فارسی معین). پرناسی. فرناسی. و رجوع به برناس و پرناسی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
عبدالعزیز بن عبدالواحد بن محمد بن موسی المغربی المکناسی (متوفی 926 هجری قمری) ، شیخ قراء در مدینه بود. وی منسوب به مکناسه از بلاد مغرب است. او را اراجیز و منظومه های متفرقه ای است در بیست وهشت علم. از آن جمله است: ’نظم جواهر السیوطی’ در تفسیر و ’منهج الوصول’ در اصول دین و ’منظومهالبلاغه’. (از اعلام زرکلی ج 2 ص 526)
محمد بن احمد بن محمدالعثمانی مکنی به ابوعبدالله (841- 919 هجری قمری) در مکناسه (شهری در مغرب اقصی) متولد شد و در فاس درگذشت. وی مورخ بود و تألیفات گوناگونی دارد. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 857). و رجوع به همین مأخذ شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
آنکه سرنا نوازد. (آنندراج). نوازندۀ سرنا: سرناچی کم بود یکی هم از غوغه آمد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
فراموش نماینده کسی را. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که ادعای فراموشی میکند و فراموشی را بهانه مینماید. (ناظم الاطباء). رجوع به تناسی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سرجوخۀ دریایی. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
ناسپاسی. ناشکری. کافرنعمتی. کفران. ناسپاس بودن:
نشانه ی بندگی شکر است هرگز مردم دانا
ز نسپاسی ز حد بندگی اندر نیاجارد.
ناصرخسرو.
- نسپاسی کردن، ناشکری کردن:
نباید کرد نسپاسی بدین سان
کز او در کار خود گردی پشیمان.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مرکّب از: سپاس + ’ی’، پسوند نسبت، رجوع به ساسی شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، کنایه از گدا و گدایی کننده. (برهان) (آنندراج) :
بی سپاسی نکنی رند نمایی به از آنک
بسپاسیت بپوشند به دیبا و پرند.
ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده ص 143)،
- سپاسیان، امّتان اولین پیغمبری را نیز گویند که بعجم مبعوث شد. (برهان)، گروهی بوده اند از پارسیان قدیم پیرو و تابع کیش مه آباد پیغمبر باستان و آنان سپاسی و سهی کیش و به دین مینامیده اند. (آنندراج)، از برساخته های فرقۀ آذر کیوان: نخستین نظر در بیان اعتقادات علمی و عملی سپاسیان. آغاز ذکر مذهب سپاسیان و پارسیان که ایشان را ایرانیان نیز خوانند. گروهی که ایشان را ایزدیان و یزدانیان و آبادیان و سپاسیان و هوشیان و انوشکان و آذر هوشنگیان و آذریان گویند. (دبستان المذاهب ص 7)، برای اطلاع از عقاید منتسب به این فرقه رجوع به دبستان ص 7 ببعد شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نای رومی است که سرنا باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپنجی
تصویر سپنجی
عاریتی ناپایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاهی
تصویر سپاهی
منسوب به سپاه فردی از سپاه لشکری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاسه
تصویر سپاسه
شفقت نمودن، لطف، شکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاری
تصویر سپاری
ساقه ای که خوشه بر سر آن قرار دارد ساق خوشه گندم جل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اناسی
تصویر اناسی
جمع انس، آدمیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاسی
تصویر سپاسی
گدائی کننده، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
ناسپاسی: نشانه بندگی شکراست هرگزمردم دانازنسپاسی زحدبندگی اندرنیاجارد. (ناصرخسرو. 138)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متناسی
تصویر متناسی
فرا موشکار
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سمنان از مردم سمنان اهل سمنان، لهجه ای که مردم سمنان بدان سخن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنپاتی
تصویر سنپاتی
فرانسوی گیرایش، گیرایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرناچی
تصویر سرناچی
کسی که سرنا نوازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برناسی
تصویر برناسی
غافلی نادانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرناچی
تصویر سرناچی
((سُ))
کسی که سرنا بنوازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرناوی
تصویر سرناوی
((سَ رْ))
سرجوخه نیروی دریایی
فرهنگ فارسی معین
در اصطلاح چوپانی به شبی گویند که بره به دلیل وضعیت مزاجی
فرهنگ گویش مازندرانی