جدول جو
جدول جو

معنی سپلشت - جستجوی لغت در جدول جو

سپلشت
حادثۀ بد، پیشامد بد، برای مثال سپلشت آید و زن زاید و مهمان برسد (معین)
تصویری از سپلشت
تصویر سپلشت
فرهنگ فارسی عمید
سپلشت
(سِ پِ لِ / پَ لَ / پِ لَ)
پیش آمدهای بد. بلاهای غیرمنتظره.
- امثال:
سپلشت آید و زن زاید و مهمان عزیزت برسد. (امثال و حکم). رجوع به سه پلشت شود
لغت نامه دهخدا
سپلشت
حادثه بد: سپلشت آید و زن زاید و مهمان برسد، فرومایه دون
تصویری از سپلشت
تصویر سپلشت
فرهنگ لغت هوشیار
سپلشت
((س پِ لِ))
سپلشک، حادثه بد
تصویری از سپلشت
تصویر سپلشت
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلشت
تصویر پلشت
چرک آلود، پلید، آلوده، چرکین، برای مثال با دل پاک مرا جامۀ ناپاک سزاست / بد مر آن را که دل و جامه پلید است و پلشت (کسائی - ۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
(پِ لَ / پِ لِ / پَ لَ)
آلوده. ناپاک. پلید. (اوبهی). فرخج. فژه. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). فژاکن. فژاک. (لغت نامۀ اسدی). شوخگن. چرک. چرکین. مردار و نکبتی را گویند. (برهان قاطع) :
زنی پلشت و تلاتوف و اهرمن کردار
نگرنگردی از گرد او که گرم آئی.
شهید.
بادل پاک مرا جامۀ ناپاک رواست
بد مر آنرا که دل و جامه پلید است و پلشت.
کسائی (از لغتنامۀ اسدی).
با دو کژدم نکرد زشتی هیچ
با دل من چرا شد ایدون زشت
زشت خوی پلید کرد مرا
هر کرا خو پلید هست پلشت.
کسائی.
و آن نیز گربه ای است پلشت و پیاستو.
فخری (از فرهنگ ضیاء).
، این لفظ در فرهنگستان معادل عفونی پذیرفته شده است و پلشت بر را بمعنی ضدعفونی گرفته اند و پلشت بری را بمعنی ضدعفونی کردن. (واژه های فرهنگستان تا پایان سال 1319 هجری شمسی). و این وضع نمایندۀ کمال بی اطلاعی از لغت و دوری تمام از ذوق ادبی و لغوی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپلشک
تصویر سپلشک
حادثه بد: سپلشت آید و زن زاید و مهمان برسد، فرومایه دون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلشت
تصویر پلشت
آلوده، چرکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلشت
تصویر پلشت
((پِ لِ یا پَ لَ))
پلید، آلوده، چرکین
فرهنگ فارسی معین
پلید، چرکین، چرک، عفونی، قذر، لچر، ناپاک، نجس، نکبتی
متضاد: پاک
فرهنگ واژه مترادف متضاد