جدول جو
جدول جو

معنی سپش - جستجوی لغت در جدول جو

سپش
(سُ پُ)
کرمی باشد که در جامه های مردم و سر پیدا شود، بهندی جون گویند. (آنندراج) (غیاث). قمل. قمال. (منتهی الارب) : هرنع، سپش خرد. هرنعه، سپش بزرگ. (منتهی الارب). هرنوع، سپش ریزه و سپش بزرگ. رجوع به سبش و شپش شود
لغت نامه دهخدا
سپش
(سِ پُ)
تخم اسپغول و اسپرزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپس
تصویر سپس
از پس، از پی، پس از آن، بعد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپل
تصویر سپل
سم شتر، سم فیل، ناخن فیل
فرهنگ فارسی عمید
حشره ای ریز با زندگی انگل وار که معمولاً از خون پستانداران تغذیه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپر
تصویر سپر
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپش
تصویر تپش
بی آرامی، اضطراب، بی قراری، کنایه از تحرک، لرزش، ضربان قلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپه
تصویر سپه
سپاه، قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد، لشکر، قشون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپش
تصویر چپش
بز نر یک ساله، بزغاله، بچۀ بز، بز کوچک، بزبچّه، بزک، بزیچهبرای مثال میش و بره و بخته و شاک و چپش تو / بگرفت بیابان ز درازا و ز پهنا (سوزنی - رشیدی - چپش)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپر
تصویر سپر
آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین
آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، ترس، مجنّ، اسپر
پسوند متصل به واژه به معنای سپرنده مثلاً ره سپر، پی سپر
سپر آتشین: کنایه از آفتاب، زرین سپر
سپر انداختن: کنایه از سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن، برای مثال چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱ - ۴۱) ، نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی - ۳۵)
سپر بر آب افکندن: کنایه از زبون شدن، عاجز شدن، از پیش خصم گریختن، تسلیم شدن، برای مثال گر به طوفان می سپارد ور به ساحل می برد / دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده ایم (سعدی۲ - ۵۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپی
تصویر سپی
سفید، از رنگ های ترکیبی شبیه رنگ برف یا شیر تازه، هر چیزی که دارای این رنگ باشد، روشن، آنکه پوست سفید دارد، فاقد رنگ، نوشته یا نقش مثلاً کاغذ سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخش
تصویر سخش
شخش، کهنه، پوسیده، فرسوده
فرهنگ فارسی عمید
(چَ پِ)
بزغالۀ یکساله را گویند. (برهان) (ناظم الاطباء). بز یکساله را گویند. (انجمن آرا) (آنندراج) (جهانگیری) (فرهنگ نظام). چاووش. بز نر یکساله. بزغالۀ بسال دوم رسیده:
میش و بره و بخته و شاک و چپش تو
بگرفت بیابان ز درازا و ز پهنا.
سوزنی (از انجمن آرا).
لایق کشتن است چون شیشاک
سر بباید بریدنش چو چپش.
پوربهای جامی (از آنندراج).
رجوع به چاووش شود، بز. بز نر، ماده بز کوهی
لغت نامه دهخدا
(اُ پُ)
کرمی که در پوستین و نمد و گندم افتد. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(خُ پِ)
عمل خسپیدن. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تپش
تصویر تپش
اضطراب بیقراری (از حرارت و ضعف)، یاتپش قلب. ضربان قلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوش
تصویر سوش
اصل، ریشه، تک چک
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری کوچک خونخوار که در بدن انسان و سایر جانوران بصورت انگل بسر میبرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپش
تصویر چپش
بزغاله یکساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طپش
تصویر طپش
تپش، حرارت، نشستن و برخاستن آتش، ضربان قلب، اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
مقنعه ایست به طول سه گز. گیاهی است از تیره سوسنیها که دارای گلهای زینتی است و چون دارای ساقه زیر زمینی ضخیم لعابدار است از کوبیده ریشه آن به عنوان چسب استفاده میکنند. این گیاه به طور خودرو و در اکثر نقاط و همچنین ایران میروید اشراس اشراش، درختی است زینتی از تیره سماقیان که جزو گونه های زیتون (سنجد تلخ) میباشد. این درخت از خارج وارد ایران شده و در جنوب ایران (بندر عباس و چاه بهار) کشت می شود. اصل آن از هندوستان و هندو چین است چیش، بد کار بد عمل، حقیر فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
واحدی از لشکریان (قدیم) لشکر قشون جیش، واحدی نظامی شامل چند (و معمولا سه) لشکر هر ارتش شامل چند سپاه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپل
تصویر سپل
سم شتر، ناخن فیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپس
تصویر سپس
بعد، پس، بعد از این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر
تصویر سپر
آلتی فلزی که بهنگام حمله دشمن آنرا محافظ اعضا بدن قرار میدادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چپش
تصویر چپش
((چَ پِ))
بزغاله یکساله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپر
تصویر سپر
((س پَ))
ابزاری جنگی از جنس فلز یا چرم که برای سالم ماندن از ضربات شمشیر و نیزه از آن استفاده می کردند
سپر بلای کسی شدن: کنایه از خطر یا دشواری مربوط به او را پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپی
تصویر سپی
آن چه که به رنگ برف یا شیر باشد، ابیض، مقابل سیاه، اسود، ظاهر، نمایان، سفید، اسپید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپه
تصویر سپه
((س پَ))
سپاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپل
تصویر سپل
((سَ پَ))
سم شتر، ناخن فیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپس
تصویر سپس
((س پَ))
پس، بعد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شپش
تصویر شپش
((ش پِ))
اشپش، حشره ای از راسته نیم بالان که به علت زندگی انگلی فاقد بال شده و حامل میکروب برخی از امراض از قبایل تب زرد و تیفوس و غیره می باشد، دو نوع شپش دیده شده که تخم آن ها را رشک گویند
شپش توی جیب کسی سه قاب زدن: کنایه از در نهایت فقر و بی پولی بودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپش
تصویر تپش
((تَ پِ))
اضطراب، بی قراری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سهش
تصویر سهش
حس، احساس
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تپش
تصویر تپش
ضربان، نبض
فرهنگ واژه فارسی سره