- سپست
- یونجه
معنی سپست - جستجوی لغت در جدول جو
- سپست
- بویناک، بوگرفته، بدبو
- سپست
- یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سبیس، اسپست، آسپست، اسپرس
- سپست ((س پِ))
- یونجه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پستر بعد تر عقب تر: (ترا سپستر پدید آید که سبب معلوم شدن چیز آن بود که)
یونجه
یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سپست، سبیس، اسپست، اسپرس
یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سپست، سبیس، آسپست، اسپرس
تاخر
عقب ماندگی
عقب افتادگی، واپس ماندگی، برای مثال به فضل کوش و بدو جوی آب روی از آنک / به مال نیست به فضل است پیشی و سپسی (ناصرخسرو - ۳۶۲)
میوه ای است بقدر آلوی کوچک و در درون آن شیره ای باشد لزج و بیمزه، آنرا در دواها بکار برند و گرم و تر است و برای سرفه و ا مراض ریوی بکار میرود
درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود
مادۀ چسبناکی که از میوۀ سپستان به دست می آید، مویزه، مویزک عسلی، مویزج عسلی، داروش، دارواش، دبق، شیرینک، سگ پستان، سنگ پستان
مادۀ چسبناکی که از میوۀ سپستان به دست می آید، مویزه، مویزک عسلی، مویزج عسلی، داروش، دارواش، دبق، شیرینک، سگ پستان، سنگ پستان
حقیر
بی حال، بی رمق، کاهل
بعد، پس، بعد از این
پایین، تحت، زیر، کوتاه
نرم و ملایم، نازک، ناتوان، ضعیف، کم زور
از پس، از پی، پس از آن، بعد
سازمان دولتی که نامه ها و کالاهای مردم را از نقطه ای به نقطۀ دیگر می رساند، کنایه از پستچی مثلاً پست آمد، مقام، منصب، نگهبانی، نگهبان، محلی که یک نگهبان باید از آن نگهبانی کند، جایی که نگهبان در آن استقرار یافته است
آرد، آرد بوداده، آرد گندم یا جو یا نخود بریان کرده، برای مثال منم روی از جهان در گوشه کرده / کفی پست جوین ره توشه کرده (نظامی۲ - ۱۰۷) ، پوست گندم و جو، سبوس، سپوسه
فاقد استحکام لازم، بی دوام مثلاً دیوار سست، ضعیف، ناتوان، مقابل سخت، نرم و ملایم
مقابل بلند، کوتاه، مقابل بالا، پایین، نشیب، خوار، زبون، فرومایه، بخیل، خسیس
پست شدن: خوار و ذلیل شدن، با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن
پست شمردن: خوار و ذلیل پنداشتن، حقیر دانستن
پست کردن: پایین آوردن، فرود آوردن، پایمال کردن، خوار کردن، زبون کردن
پست گشتن: خوار و ذلیل شدن، با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن، پست شدن
پست شدن: خوار و ذلیل شدن، با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن
پست شمردن: خوار و ذلیل پنداشتن، حقیر دانستن
پست کردن: پایین آوردن، فرود آوردن، پایمال کردن، خوار کردن، زبون کردن
پست گشتن: خوار و ذلیل شدن، با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن، پست شدن
کار رساندن نامه ها و بسته ها از جایی به جای دیگر، سازمانی که عهده دار این کار است، محل خدمت، شغل و مقام اداری، وظیفه معین هر بازیکن در بازی های گروهی، نقش (واژه فرهنگستان)، الکترونیک ایمیل، اکسپرس نوعی خدمات
((پَ))
فرهنگ فارسی معین
پایین، نشیب، کوتاه، کم ارتفاع، فرومایه، بی سر و پا، خراب، بد، نابود، معدوم، ذلیل، زبون، دون، خوار، تنگ چشم، اندک بین، ناگوار، تلخ، هراسان، مشوش، بیزار، نفور، سست، ضعیف
Sordid, Sordidly
Flabby, Flimsy, Lax
подлый , подло
дряблый , хрупкий , слабый
niederträchtig