جدول جو
جدول جو

معنی سپست - جستجوی لغت در جدول جو

سپست
یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سبیس، اسپست، آسپست، اسپرس
تصویری از سپست
تصویر سپست
فرهنگ فارسی عمید
سپست
بویناک، بوگرفته، بدبو
تصویری از سپست
تصویر سپست
فرهنگ فارسی عمید
سپست
(سِ پِ / سَ پِ)
مخفف اسپست، و آن گیاهی باشد بغایت نرم و املس که چاروا را خوردن آن فربه سازد و بعربی فصفصه و بترکی یونجه خوانند. (برهان) (آنندراج). گیاهی است که تنه ندارد و بتازیش رطبهخوانند و آن را چاروا خورند مانند خوید. (شرفنامه). هر گیاه فربه کننده ستور خصوصاً یونجه. (ناظم الاطباء) : غلیل، سپست کوفته بجهت ستور. (منتهی الارب). جفافه، ریزه های کاه و سپست. (منتهی الارب) :
از لشکرشان جدا نماندم
تا بود چو کاهشان سپستم.
ناصرخسرو.
سنبل و سوسن کجا آید پدید از روضه ای
کاندر او تخم سپست و سیر و سیسنبر برند.
سنایی
لغت نامه دهخدا
سپست
یونجه
تصویری از سپست
تصویر سپست
فرهنگ لغت هوشیار
سپست
((س پِ))
یونجه
تصویری از سپست
تصویر سپست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپسی
تصویر سپسی
عقب افتادگی، واپس ماندگی، برای مثال به فضل کوش و بدو جوی آب روی از آنک / به مال نیست به فضل است پیشی و سپسی (ناصرخسرو - ۳۶۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پست
تصویر پست
مقابل بلند، کوتاه، مقابل بالا، پایین، نشیب، خوار، زبون، فرومایه، بخیل، خسیس
پست شدن: خوار و ذلیل شدن، با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن
پست شمردن: خوار و ذلیل پنداشتن، حقیر دانستن
پست کردن: پایین آوردن، فرود آوردن، پایمال کردن، خوار کردن، زبون کردن
پست گشتن: خوار و ذلیل شدن، با خاک یکسان شدن، منهدم گشتن، پست شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپستان
تصویر سپستان
درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود
مادۀ چسبناکی که از میوۀ سپستان به دست می آید، مویزه، مویزک عسلی، مویزج عسلی، داروش، دارواش، دبق، شیرینک، سگ پستان، سنگ پستان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سست
تصویر سست
فاقد استحکام لازم، بی دوام مثلاً دیوار سست، ضعیف، ناتوان، مقابل سخت، نرم و ملایم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پست
تصویر پست
آرد، آرد بوداده، آرد گندم یا جو یا نخود بریان کرده، برای مثال منم روی از جهان در گوشه کرده / کفی پست جوین ره توشه کرده (نظامی۲ - ۱۰۷)، پوست گندم و جو، سبوس، سپوسه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسپست
تصویر آسپست
یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سپست، سبیس، اسپست، اسپرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسپست
تصویر اسپست
یونجه، گیاهی با ساقه های بلند، برگچه های نازک و گل های بنفش که به مصرف خوراک چهارپایان می رسد، سپست، سبیس، آسپست، اسپرس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پست
تصویر پست
سازمان دولتی که نامه ها و کالاهای مردم را از نقطه ای به نقطۀ دیگر می رساند، کنایه از پستچی مثلاً پست آمد، مقام، منصب، نگهبانی، نگهبان، محلی که یک نگهبان باید از آن نگهبانی کند، جایی که نگهبان در آن استقرار یافته است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپس
تصویر سپس
از پس، از پی، پس از آن، بعد
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پَ)
واپس ماندگی. عقب ماندگی:
بفضل کوش و بدو جوی آبروی از آنک
بمال نیست بفضل است پیشی و سپسی.
ناصرخسرو.
پندارد هر چه نام پیشی بر او افتد ونام سپسی بر دیگری افتد. (جامع الحکمتین ص 243)
لغت نامه دهخدا
(قَ زِرِهْ زَ دَ)
انقطاع و بی سگست به معنی بی انقطاع. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ پُ)
شراب سپخت، شراب ثلثان شده، سیکی. سه مرتبه پخته شده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(پِ)
اسپست. گیاهی که آن را یونجه گویند و به بهار بستور خورانند. رطبه. فسفسه. فصفصه. اسپرس. جلبان الحیه. سله. و رجوع به اسپست شود
لغت نامه دهخدا
(اَ پِ / اِ پِ)
علفی است که بترکی یونجه خوانند و معرّب آن فصفصه است و تخم آنرا بذرالرطبه گویند. (برهان). اسفست. سپست. (جهانگیری). قضب. قضبه. قت. ینجه: ذرق، گیاهی است که آن را حندقوق گویند و بفارسی اسپست دشتی است. خلیط، گل و لای آمیخته به کاه یا به اسپست. اذراق، اسپست رویانیدن زمین. قصاره، آنچه برآید از اسپست به اول کوفتن، قصری ̍ و قصری ̍ و قصر و قصره بهمین معنی. مقضبه، اسپست زار. (منتهی الارب).
نخوردی یک شکم اسپست هرگز
چراگاهت بود صحرای پرخار.
بسحاق اطعمه.
آقای پورداود نوشته اند: یونجه (اسپست) گیاهی که امروزه بلغت ترکی یونجه خوانده میشود، در فارسی اسپست یا سپست نام دارد و بگواهی یک سند کتبی بیش از سه هزار سال است که چنین خوانده شده است. اسپست یا سپست (اسفست) در فرهنگها بفتح پ و بسا بکسر و ضم همزه و پ هم یاد گردیده است. این واژۀ بسیار کهنسال اگر در اوستا و سنگ نبشتهای هخامنشیان بجای مانده بود، بایستی اسپواستی باشد.این کلمه مرکب لفظاً یعنی ’اسب خورد’. چنانکه پیداست نخستین جزء آن همان اسب است و دومین جزء آن از مصدر اد مطابق ادو لاتینی، اسن آلمانی و ایت انگلیسی است. (چنانکه رد اوستایی ریشه آراستن و راست است). از بنیاد همین مصدر، کلمه مرکب کرکس در فارسی بجای مانده که در اوستا کهرکاسه آمده و آن مرکب است از کهرک (کرک، مرغ) و آسه (خورنده) ، لفظاً یعنی مرغخوار و این نام همان پرندۀ معروف لاشخوار است. در پهلوی، زبان رایج روزگار ساسانیان، این گیاه نیز اسپست خوانده شده، در کارنامک ارتخشیر پاپکان آمده: ’چون اردشیر از پیکار اژدها (کرم) روی برتافته بسرای بورزآذر پناه برد، آنان اسبش را به آخور بستند و پیشش جو و کاه و اسپست ریختند...’. این کلمه از زبان پهلوی، به هیئت اسپستا یا پسپستا داخل زبان سریانی شده و از سریانی بزبان عربی آمده فصفصه (ج، فصافص) گفتند. این لفظ معرب الفصفصه بدستیاری عربها به اسپانیها رسیده الفلفه گفتند و با اسپانیاییها به امریکا رفته و امروزه در آنجا اسپست را الفلفه خوانند، نه مثل انگلیسی زبانان اروپا که این گیاه را امروزه لوسرن نامند. همچنین در زبان اسپانیایی این گیاه میلگه خوانده میشود و این کلمه تحریف شدۀ مدیکۀ لاتین میباشد که بزودی یاد خواهیم کرد. این رستنی در فرانسه لوزرن خوانده میشود و همین کلمه امروزه در زبان آلمانی رایج است. لغت لوسرن یا لوزرن در زبانهای انگلیسی و فرانسه و آلمانی در سدۀ هیجدهم میلادی بوجود آمده و معلوم نیست از کجاست و منسوب به کدام سرزمین و به چه چیز پیوستگی دارد. اسپست در سدۀ شانزدهم میلادی از اسپانیا داخل فرانسه شده است.لغت لوسرن یا لوزرن از لغات سرزمین پروانس (از بلاد فرانسه) میباشد. لوزرنو نام ناحیۀ لوزرن در سویس و نام محلی کوچک در ایتالیا (در ناحیۀ پیمن) ارتباطی با نام این گیاه در زبانهای کنونی انگلیسی و غیره ندارند. پیش از اینکه لغت لوسرن یا لوزرن در این زبانها رایج گردد، این گیاه به لغات گوناگون دیگر در اروپا خوانده میشده که ذکر آنها در اینجا از موضوع ما خارج است. همین اندازه که از نام این گیاه در زبانهای کنونی مغرب زمین یاد کردیم بخوبی میرساند که اسپست در این سرزمینها یک نام اصلی و قدیمی ندارد و هر اسمی که در این قرون اخیر به آن داده شده همه گویای عهد نسبهً نو است، گذشته از کلمه لوسرن در انگلستان غالباً این گیاه پورپل مدیک خوانده می شود، نامی که هنوز در یکی از زبانهای کنونی اروپا یادآور سرزمین دیرین این گیاه است. پورپل بمعنی ارغوان است. این گیاه بمناسبت رنگ گل ارغوانی آن که سرخ آمیخته به رنگ بنفش است چنین نامیده گردیده و بسرزمین ماد بازخوانده شده است. اما لغت یونجه که در این چند قرن اخیر در زبان فارسی راه یافته، در ترکی جغتائی یونوچکه و در ترکی عثمانی یوندزه خوانده شده و لفظاً بمعنی تره و علف سبز است. در این زبانها هم این لغت قدیم نیست. برخی نوشته اند کلمه ترکی یونجه از یونت که بمعنی اسب است ترکیب یافته است. یونت در ترکی جغتائی و عثمانی بمعنی اسب و مادیان و ینت ئیل که نام هفتمین سال از سالهای ترکی است بمعنی سال اسب میباشد. از این وجه اشتقاق ترکی چیزی ندانستم. اسپستی (اسپستو) در جزء لغات آشور و بابل یاد شده و قدمت آن در آن سرزمین به هفتصد سال پیش از میلاد مسیح میرسد. اسپستی در فهرست گیاهان باغ مردوک بالادین کلدانی که در ماه نیسان (آوریل) از سال 721 قبل از میلاد به پادشاهی رسیده برشمرده شده است.
شک نیست که این گیاه با همان نام بومی از ایران به سرزمین بابل درآمده، چنانکه اسب، چهارپائی که این گیاه بنام آن خوانده شده از ایران به آن دیار درآمد. چون در جای دیگر از پرورش اسبهای زیبا و تیزتک در ایران سخن داشتیم و گفتیم که بدستیاری مردمان این مرز و بوم این چارپا به جاهای دیگررسیده. (رجوع به اسب در همین لغت نامه شود) ، در این مقال فقط یادآور میشویم که قومی از ساکنین ایران غربی که در تاریخ آنان را کسیت (کششو) نامند، به بابل زمین دست یافته از سال 1760تا 1180 قبل از میلاد در آنجا پادشاهی راندند، بدستیاری اینان است که اسب در بابل شناخته شده. بنابراین هیچ جای شگفت نیست که اسپست خوراک برگزیده و دل پسند اسب هم از ایران ببابل رسیده باشد و خود هیئت کلمه اسپستی و وجه اشتقاق روشن و آشکار آن جای هیچ تردید باقی نمیگذارد. همچنین در روزگار داریوش بزرگ هخامنشی (521- 485 قبل از میلاد) اسپست از ایران بیونان رفت و چون تا آن روزگار چنین گیاهی در آنجا شناخته و دیده نشده بود، ناگزیر آن را بنام سرزمین اصلی آن مدیکه بوتانه خوانده اند، چنانکه پس از آن در لاتین مدیکاگو ساتیوا نامیده شده یعنی گیاه مادی (ایرانی). در اینجا باید یادآور شویم که فقط نام این گیاه را در یونانی و لاتینی دلیل ایرانی بودن آن نگرفته اند، با این دلیل لغوی دلایل علمی و تاریخی هم در دست دارند. در گیاه شناسی باز به این گونه نامهای فریبنده برمیخوریم، از آنهاست نام هلو (شفتا) که در لاتین اموگدالوس پرسیکا نام دارد یعنی بادام ایرانی و از جزء اخیر آن که پرسیکا باشد در زبانهای کنونی اروپا این میوه بازخوانده میشود و جز اینها و زردآلو در لاتین پرونوس ارمنیکا نامیده گردیده یعنی آلوی ارمنی، اما این دو میوه از گیاهان بومی چین است و از آنجا به ایران آورده شده و پس از آن بدستیاری ایرانیان و ارمنیها به رومیها رسیده، این است که آنها را بنام ایران و ارمنستان بازخوانده اند. از اینکه اسپست را یونانیان در روزگار داریوش هخامنشی گیاه مادی خوانده اند برای این است که در پایان سدۀ هشتم پیش از میلاد در بخش غربی ایران یک پادشاهی بوجود آمد و رفته رفته سراسر ایران زمین و خاکهای همسایه را فراگرفت. یونانیان سراسر کشورهای ایران را به اعتبار این دولت، مدس (مادا) خواندند و صد سال پس از برچیده شدن پادشاهی خاندان مادیها در سال 558 قبل از میلاد بدست کورش هخامنشی باز سراسر ایران را همچنان ماد خواندند چنانکه جنگ معروف خشیارشا چهارمین شاهنشاه هخامنشیان با یونانیان در سال 480 قبل از میلاد در تاریخ جنگ مادی خوانده میشود. رفته رفته نام ماد بنام پارس یعنی بنام سرزمینی که هخامنشیان از آنجا بودند تبدیل یافت و هنوز نزد اروپائیان سراسر ایران زمین به اعتبار دولت پارسیان هخامنشی پارس خوانده میشود. بنابراین مدیکه بوتانه یعنی گیاه ایرانی. کهن ترین جایی که در نوشته های یونانیان اسپست بنام مدیکه یاد شده در قطعۀ شعری است که از شاعر نامور یونانی اریستوفانس بجای مانده. این گوینده در حدود سال 450 قبل از میلاد تولد یافت و در سال 386 قبل از میلاد درگذشت. در نوشته های فیلسوف یونانی ارسطاطالیس (384- 322 قبل از میلاد) چندین باراز مدیکه (اسپست) یاد شده است. پزشک یونانی دیسکوریدس که در نخستین سدۀ میلادی میزیسته، همان کسی که در طب قدیم ایرانی و عربی بنام دیسقوریدوس یا دیسقوردیوس بسا از او نام برده شده، در جزء گیاهان و داروها، مدیکه را تعریف کرده، ازعلوفۀ چارپایان بشمار آورده است. استرابو جغرافیانویس یونانی در نخستین سدۀ میلادی در سخن از سرزمین ماد، از گیاه منسوب به آن که یونانیان مدیکه خوانند، یاد کرده گوید: این گیاه در ماد فزون و فراوان میروید. پلینیوس دانشمند رومی که در سال 79 میلادی در هنگام آتشفشانی کوه وزو جان سپرد در کتاب خود نسبهً بتفصیل از اسپست که در لاتین، مدیکاگو ساتیوا خوانده میشود و اینک در گیاه شناسی بهمین نام معروف است، یاد کرده است. از آن جمله مینویسد: ’اسپست در یونان از گیاهان بیگانه بشمار است. در روزگار داریوش در هنگام جنگ وی با یونان، به آن سرزمین درآمد. گیاه سودمندی است و باید آنرا از رستنیهای درجۀ نخست شمرد. یک تخم افشانی (کشت) آن سی سال پایا میماند’. انفیلوخس درباره اسپست و سی تی سوس کتابی نوشته است که در آن گوید: ’... پیش از آنکه گل بدهد باید آنرا درو کرد. در سال شش بار میتوان آن را برید، نباید گذاشت که تخم بدهد. محصولی که تا سه سال از این گیاه درو شود از بهترین علوفه بشمار است...’. در طی این شرح پلینیوس از شخم و شیار کردن اسپستزار و هموار کردن خاک و پرداختن زمین از سنگ و کلوخ و آبیاری کردن و کوت دادن آن سخن میدارد. از اینکه پلینیوس میگوید انفیلوخس درباره این گیاه و سی تی سوس کتابی پرداخته، بخوبی میرساند که تا به چه اندازه اسپست در قدیم اهمیت داشته است. هرچند نمیدانیم انفیلوخس کی میزیسته اما نظر بزمان خود پلینیوس، باید پیش از میلاد مسیح زیسته باشد. این دانشمند را از آتن دانسته اند. اسپست در حدود نیمۀدومین قرن پیش از میلاد مسیح داخل ایتالیا گردید و در حدود همین زمان از ایران شرقی که امروزه ترکستان روسیه خوانده میشود، به چین برده شد و در آنجا بنام موسو رفته رفته سرزمینهای پهناور فغفور (بغپور) را فراگرفت. نام ایرانی این گیاه در سفر از فرغانه به چین به اندازه ای فرسوده شده وتغییر هیئت داده که امروزه نمیتوان نام محلی آن را بازشناخت.
تاریخ مسافرت اسپست به چین به اختصار چنین است: امپراطور چین ووتی (140- 87 قبل از میلاد) از خاندان هان (معروف به هان غربی) همزمان اردوان دوم (127- 124 قبل از میلاد) و پسرش مهرداد دوم اشکانی (124- 87 قبل از میلاد) میباشد. در هنگام فرمانروایی طولانی وی اقتدار چین از هر سوی روی به فزونی گذاشت و از شکوه و جلال برخوردار گردید بویژه در آن دوران ادب و هنر آن سرزمین رونق یافت. امپراطور ووتی برای اینکه از طرف غربی کشورهای پهناور چین از هجوم و دستبرد طوایف بیابان نورد آسیای مرکزی آسوده باشد، سفیری موسوم به سردار چانگ کی ین به آن سامان فرستاد تا با یوئه چیها که آریائی نژاد بودند و سرزمینهای شمالی بلخ وسغد را در دست داشتند و بضد هیونگ نو (هونها - هیتالها) پیمان دوستی ببندد. مسافرت چانگ کی ین در این بخش از آسیای مرکزی سیزده سال طول کشید و چندین بار گرفتار هونها شده و رهایی یافت. از سرزمینهای همسایۀ غربی چین اطلاعات و ارمغانهای گرانبهایی به دیار خود آورد. اسپست و رز از ره آوردهای اوست از فرغانه. این دو گیاه را در سال 126 قبل از میلاد تقدیم ووتی کرده و بفرمان این امپراطور در باغهای سینگان فو کشت گردید و پس از چندی از باغهای کاخ پایتخت به اسپستزارها و موزارها راه یافت و رفته رفته سراسر نواحی پایتخت چین شمالی را فراگرفت و به اندازه ای در آنجا خوب پرورش یافت که بعدها تخم آن به امریکا برده شد و بهترین جنس این گیاه بشمار درآمد.
در چین اسبهای زیبا و خوش سروسینه و باریک پای ایران را به اسبهای خرداندام مغولی برتری میدادندو آنها را از نژاد اسب آسمانی میخواندند. از برای اینکه این اسبها در چین همچنان زیبا و چالاک پرورش شوند و پایا مانند سردار چانگ کی ین با کاروان اسبهای ایرانی خوراک دل پسند آنها رانیز از ایران زمین به چین برد. شک نیست که با خود این گیاهان نامهای آنها نیز به چین رفت اما چنانکه گفتیم در آن لغات محلی فرغانه تحریفی روی داده است. گفتیم اسپست در چین موسو خوانده میشود و انگور هم که تاآن روز در چین دیده و شناخته نشده بود در زبان چینی پوتائو نامیده میشود، نامی که یادآور بادک پهلوی و بادۀ فارسی است و خود سردار چانگ کی ین میگوید که چگونه در فرغانه از انگور باده (شراب) میساختند. آنچه در نوشته های قدیم چینی ثابت است اینست که موسو (اسپست) و پوتائو (انگور) هر دو بدستیاری چانگ کی ین به چین رفته و ثابت است که این هر دو کلمه از لغات بیگانه زبان چینی است و ثابت است در زمان چانگ کی ین که یک سال را در بلخ گذرانده، زبان آن سامان یکی از لهجات ایرانی بوده و خود او هم میگوید: هرچند در این سامان از فرغانه گرفته تا بسوی انسی (پارتیا سرزمین پارتها) و بالاتر طرف غربی زبانهای گوناگون دارند، اما این لهجه ها به اندازه ای بهم نزدیک هستند که مردمان این مرز و بومها بخوبی زبان همدیگر را درمی یابند. در روزگاران گذشته اسبهای ایران شهرت جهانی داشتند و چون مایۀ زندگی و علوفۀ مطبوع آنها که بنام آنها اسپست خوانده شده گیاهی است با ریشه بسیار بلند و کمترنیازمند آب، از رستنیهائی است که با نهاد سرزمین بلند و خشک ایران سازگار است. تا این کشور اسب خیز و مردمانش سواران دلیر بودند، فرسنگها کشتزارهای ایران از این گیاه سبز و خرم بود. خبری که طبری در تاریخ خود از گزیت یا مالیات برخی از محصول در روزگار خسرو انوشیروان یاد کرده بخوبی اهمیت و ارزش کشت اسپست را در روزگار ساسانیان میرساند: ’از برای هر یک جریب زمین که گندم یا جو کاشته میشد یک درهم گزیت نهادند، از برای یک موزار هشت درهم، از برای یک جریب اسفست هفت درهم، از برای هر چهار درخت خرمای ایرانی یک درهم، از برای هر شش درخت خرمای معمولی یک درهم، از برای شش درخت زیتون یک درهم’.
چنانکه دیده میشود اسپست پس از انگور گرانبهاترین محصول و جو که خوراک اسب هم میباشد با گندم یکسان بوده است. گفتیم فصفصه (ج، فصافص) معرب اسپست است و لفظ عربی آن ’رطبه’ و خشک آن ’قت’ میباشد. در بسیاری از کتب ادویۀ ایرانی و عرب از این گیاه یاد شده و تخم آن را قابض دانسته اند و از برای خود گیاه خواص گوناگون ذکر کرده اند و در اینجا یاد کردن برخی از این نوشته ها تا به اندازه ای که با خود لغت پیوستگی دارد بیفایده نیست. در کتاب الابنیه عن حقایق الادویه تألیف ابومنصور موفق الدین هروی که در قرن پنجم نوشته شده آمده: ’رطبه را اسپست گویند بپارسی...’. ابن درید که در سدۀ سوم هجری میزیسته در جمهرهاللغه گوید: ’و الفصافص، فارسیه معربه اسفست و هی الرطبه’. در شرح فارسی صیدنۀ ابوریحان بیرونی یاد شده: ’رطبه سبست راگویند چون سبز باشد و جمع او رطاب گویند. و اهل مصرقضب گویند و طائفه ای از اهل لغت ’قت’ اسپست تر را گویند و خشک را نیز گویند و اصمعی گوید فصافص جمع فصفصه است و بلغت فارسی او را سبست گویند...’. در مفردات ادویۀ ابن بیطار که در سال 646 هجری قمری درگذشت درجائی آمده: ’ (فصفصه) ابوحنیفه هو رطب القت و یسمی الرطبه مادامت رطبه فاذا جفت فهی القت ّ و هی کلمه فارسیهالاصل ثم عربت و هی بالفارسیه اسفست...’ و در جای دیگر همان کتاب آمده: ’رطبه هی الفصفصه و یقال لیابسها القت ّ’. در جواهراللغه که در سال 924 هجری قمری نوشته شده تألیف محمد بن یوسف الطبیب الهروی یاد شده: ’الرطبه، اسبست’. و در جای دیگر همان کتاب آمده: ’و القت الیابس من الاسفست...’. در شرح اسماءالعقار تألیف ابی عمران موسی بن عبداﷲ الاسرائیلی القرطبی فیلسوف وطبیب قرن ششم هجری آمده: ’قت، هو الذی یقال له السفسف و الفصفصه و هو الذی یسمی علف الدواب و هو القضب، و مادام اخضر یسمی رطبه و اسمه بعجمیه اندلس یربه وموله معناه عشبهالبغله’. و باز در تحت کلمه قرط گوید: ’قرط، هذا النبات المشهور بمصر الذی تعتلفه الدواب و یسمی الشبذر و یسمون اسمه البرسیم’. نامی که در اسماءالعقار به زبان اندلس یعنی اسپانیا به اسپست داده شده بسیار قابل توجه است: ’یربا دومولا’ اسپانیایی در فرانسه ’ارب دمول’ یعنی علف استر. و دیگر اینکه قرط که از جنس اسپست است ’شبذر’ و همچنین ’برسیم’ خوانده شده. شبدر همان نامی است که امروزه در فارسی بیک جنس از اسپست داده میشود و در لاتین ’تری فلیوم’ خوانده میشود مطابق نامی که در افغانستان (کابل) به آن داده ’سه برگه’ گویند. (یونجه ’اسپست’ بقلم پورداود در مجلۀ یغما سال دوم شمارۀ 12) ، سپنج. رجوع به سپنج شود
لغت نامه دهخدا
(سِ / سَ پِ تَ / تِ)
گندیده بوی و متعفن. (ناظم الاطباء). رجوع به سپست شود
لغت نامه دهخدا
(سِ / سَ پِ)
یونجه زار و زمینی که در آن یونجه کاشته باشند. (ناظم الاطباء). زمینی که در آن سپست کشته اند
لغت نامه دهخدا
تصویری از سست
تصویر سست
نرم و ملایم، نازک، ناتوان، ضعیف، کم زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپس
تصویر سپس
بعد، پس، بعد از این
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پست
تصویر پست
پایین، تحت، زیر، کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
میوه ای است بقدر آلوی کوچک و در درون آن شیره ای باشد لزج و بیمزه، آنرا در دواها بکار برند و گرم و تر است و برای سرفه و ا مراض ریوی بکار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
عقب ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپست
تصویر اسپست
یونجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپستر
تصویر سپستر
پستر بعد تر عقب تر: (ترا سپستر پدید آید که سبب معلوم شدن چیز آن بود که)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
((س پَ))
تأخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پست
تصویر پست
((پُ))
مخفف پوست، جلد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پست
تصویر پست
کار رساندن نامه ها و بسته ها از جایی به جای دیگر، سازمانی که عهده دار این کار است، محل خدمت، شغل و مقام اداری، وظیفه معین هر بازیکن در بازی های گروهی، نقش (واژه فرهنگستان)، الکترونیک ایمیل، اکسپرس نوعی خدمات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پست
تصویر پست
((پِ یاپَ))
هر نوع آرد، آرد بریان شده گندم یا جو، سپوس، پوست گندم یا جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سست
تصویر سست
بی حال، بی رمق، کاهل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پست
تصویر پست
حقیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپسی
تصویر سپسی
تاخر
فرهنگ واژه فارسی سره