جدول جو
جدول جو

معنی سپرهم - جستجوی لغت در جدول جو

سپرهم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه سپرغم، ضیمران، سپرم، سپرغم، اسفرغم، اسفرم، شاه اسپرغم، ونجنک، شاه اسپرم، نازبو، شاه پرم، اسپرم، ضومران، شاه سپرم، شاسپرم، اسپرغم
تصویری از سپرهم
تصویر سپرهم
فرهنگ فارسی عمید
سپرهم
(سِ پَ هََ)
مخفف ’اسپرهم’ = ’اسپرغم’ = ’اسپرم’ = ’سپرم’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سپرغم که ریحان باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپهرم
تصویر سپهرم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی در زمان کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپرغم
تصویر سپرغم
گل و سبزه، گل و گیاه معطر،
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه سپرغم، اسپرغم، ضیمران، ونجنک، شاه سپرم، شاه اسپرغم، ضومران، شاه اسپرم، اسفرم، اسپرم، شاسپرم، اسفرغم، سپرهم، نازبو، شاه پرم، سپرم برای مثال عقل ز بسیار خوری کم شود / دل چو سپرغم، سپر غم شود (نظامی۱ - ۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرم
تصویر سپرم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسفرغم، شاه سپرغم، شاسپرم، سپرهم، ضیمران، نازبو، ونجنک، شاه اسپرغم، ضومران، اسپرغم، سپرغم، شاه پرم، شاه سپرم، اسفرم، شاه اسپرم، اسپرم
فرهنگ فارسی عمید
(اِ پَ هََ)
اسپرغم. (جهانگیری). سپرغم. مطلق گلها و ریاحین. (برهان) : بساک، تاجی باشد که از اسپرهم بندند. (فرهنگ اسدی)
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ رَ)
نام یکی از پهلوانان توران است از خویشان افراسیاب که در جنگ دوازده رخ بر دست هجیر بن گودرزکشته شد. (برهان) (شرفنامه) (آنندراج) :
سپهرم پس و بارمان پیش رو
خبر شد بدیشان ز سالار نو.
فردوسی.
سپهرم بترمد شد و بارمان
بکردار ناوک بجست از کمان.
فردوسی.
سپهرم بدو گفت آسان بدی
وگر دل ز لشکر هراسان بدی.
فردوسی.
اندر عهد افراسیاب، پهلوان او پیران ویسه و... و سپهرم، واخواشت بودند. (مجمل التواریخ و القصص ص 90)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ غَ)
مخفف ’اسپرغم’ = سپرهم = اسپرم = سپرم. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مطلق گلها و ریاحین را گویندعموماً و گلی که آن را ریحان خوانند خصوصاً. (برهان). ریحان است، و آن را اسپرغم و اسپرهم و شاه اسپرم نیز گویند. (انجمن آرا). اسم فارسی شاهفسرم. (تحفۀ حکیم مؤمن). ریحان که آن را نازبو گویند و بهندی مروه نامند. (غیاث). ریحان و ضیمران و بادروج. (الفاظ الادویه). ریحان. (دهار) (ترجمان القرآن) :
یکایک سپرغم ز بن برکنند
همان شاخ نار و بهی بشکنند.
فردوسی.
ز بس مناظره کآنجا زبان من کردی
بر آن نکوی سپرغم بر آن خجسته نهال.
فرخی.
خورشید دلالت دارد بر طعامها وزهره بر سپرغمها و عطارد بر حبوب. (التفهیم). هر آنگاه که آن محدث را بسوی گرگان فرستادی (مسعود) بهانه آوردی که در آنجا سپرغم، ترنج و... آورده می آید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 129). همه سپرغمهای آن از زرو سیم ساخته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403).
گر تو چو سپرغم شوی ای پور بحکمت
آنهات گزینند که بر ما امرااند.
ناصرخسرو.
دماغی کو ببوید آن سپرغمهای خوشبویت
پس پشت افکند حال حدیث غم چو اسپرغم.
کمال الدین اسماعیل (از آنندراج).
عقل ز بسیارخوری کم شود
دل چو سپرغم سپر غم شود.
نظامی.
سنبل و لاله سپرغم نیز هم
با هزاران ناز و نخوت خورده ام.
(مثنوی).
رجوع به اسپرم، اسپرغم، اسپرهم، سپرهم شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ)
زاج. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رَ / رِ)
قسمی ازلعب و بازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رَ / سَ رَ)
مخفف سپرغم است که نوعی از ریحان باشد. (برهان) (آنندراج) :
در و کوه و بیابان پر ز سپرم
که و مه خسرو ودرویش خرم.
زراتشت بهرام.
در آن جمعی نشسته شاد و خرم
برسته نزدشان صد گونه سپرم.
زراتشت بهرام.
، گل همیشه جوان. (برهان) (آنندراج) (اوبهی) :
چون سپرم نه میان بزم بنوروز
در مه بهمن بتاز و جان عدوسوز.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ هََ)
مرکب از شاه و اسپرهم. (برهان قاطع چ معین). همان شاه اسپرغم است که ریحان و ضیمران باشد. (برهان قاطع). و رجوع به شاهسفرم و شاه اسپرم شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ پَ هََ)
شاه سپرغم است که ریحان و ضیمران باشد. (برهان قاطع). بمعنی شاه اسپرم است. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به شاه اسپرغم و شاه اسپرم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسپرهم
تصویر اسپرهم
هر گیاه خوشبو ریحان، هر گیاه، سبزه، میوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاه اسپرهم
تصویر شاه اسپرهم
ریحان ضمیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپرهم
تصویر اسپرهم
((اِ پَ هَ))
هر گیاه خوشبو، ریحان، هر نوع گیاه، سبزه، میوه، اسپرغم
فرهنگ فارسی معین