جدول جو
جدول جو

معنی سپره - جستجوی لغت در جدول جو

سپره(سِ پَ رَ / رِ)
قسمی ازلعب و بازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
سپره(سِ رَ / رِ)
زاج. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سهره
تصویر سهره
(پسرانه)
سرخه، پرنده ای خوش آواز با پرهای سبز و زرد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
(پسرانه)
آسمان، نام فرزند کیخسرو، آسمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساره
تصویر ساره
(دخترانه)
سارا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سدره
تصویر سدره
سدر، درختی گرمسیری و تناور با برگ های ریز و میوۀ کوچک و خوردنی که برگ آن برای شستشوی مو به کار می رود، کنار، شجر النبق، سدرة المنتهیٰ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرهم
تصویر سپرهم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، شاه سپرغم، ضیمران، سپرم، سپرغم، اسفرغم، اسفرم، شاه اسپرغم، ونجنک، شاه اسپرم، نازبو، شاه پرم، اسپرم، ضومران، شاه سپرم، شاسپرم، اسپرغم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سهره
تصویر سهره
پرنده ای کوچک و خوش آواز با پرهای زرد و سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سدره
تصویر سدره
پیراهن بی آستین با یخۀ گشاد که از ململ سفید دوخته می شود و زردشتیان آن را در زیر لباس بر تن می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاه
تصویر سپاه
قسمتی از ارتش که شامل چند لشکر باشد، نیروی نظامی ثابتی در ایران که بعد از انقلاب اسلامی تشکیل شد، لشکر، قشون، برای مثال سپاه اندک و رای و دانش فزون / به از لشکر گشن بی رهنمون (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستره
تصویر ستره
آنچه خود را با آن می پوشانند، پوشش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوره
تصویر سوره
سورت، هر یک از قسمت های صد و چهارده گانۀ قران که خود شامل چند آیه است، کنایه از سورۀ توحید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساره
تصویر ساره
ساری، سار، شاره، شار،
دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر می بندند
تکۀ پارچۀ لطیف به عرض یک متر یا بیشتر و به طول شش یا هفت متر که زنان هندی یک سر آن را به کمر می بندند، قسمت پایین آن به شکل دامن از کمر به پایین را می پوشاند و قسمت دیگرش را دور سینه می پیچند و دنبالۀ آن را روی شانه یا روی سر خود می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پَ هََ)
مخفف ’اسپرهم’ = ’اسپرغم’ = ’اسپرم’ = ’سپرم’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سپرغم که ریحان باشد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ پَ رَ / رِ)
اسپرک. جای پا که ازچوب سازند و در بیل تعبیه کنند (در لهجۀ قزوین)
لغت نامه دهخدا
نام علتی است از قسم جوششی که بر روی طفلان و کودکان پدید آید سپر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرز
تصویر سپرز
طحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
آسمان، فلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبره
تصویر سبره
بامداد خنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیره
تصویر سیره
روش، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته سبکبالان از دسته مخروطی نوکان از خانواده گنجشکان که شبیه به بلبل و بسیار خوش آواز است و پرهایش زرد آمیخته به سبز و دارای منقاری کوتاه و پاهایی کوتاه و ضعیف و دمی هلالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوره
تصویر سوره
نشان بزرگی و رفعت آن هر یک از فصول یکصد و چهارده گانه قرآن مجید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفره
تصویر سفره
پارچه گسترده که بر آن خوردنی نهند
فرهنگ لغت هوشیار
شلمه شلمک از گیاهان، جمع ساکر، ماندابها کاسه گلی، پیاله ایست که مقداری معین جا بگیرد سکرجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعره
تصویر سعره
سرفه، آغاز کار زفتگون از رنگ ها، دما یکان گرمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمره
تصویر سمره
گندمگون بودن
فرهنگ لغت هوشیار
یک درخت ارز پیراهن سفید و گشاد بی یقه و با آستینهای کوتاه که تا زانو میرسد این پیراهن از جلو چاکی در وسط دارد که تا انتهای سینه ادامه دارد و در آخر آن چاک کیسه کوچکی دوخته شده است. این پیراهن از البسه زردشتیان است و پوشیدن آن بر هر زردشتی که به سن 15 سالگی و بلوغ رسیده باشد واجب است. واحد سدر یک درخت سدر. یا سدره منتهی. سدره المنتهی
فرهنگ لغت هوشیار
فرمانبردار، بیگار کسی که او را به بیگاری (کار بی مزد) گرفته باشند، خریش خنده خریش کسی که او را دست انداخته و ریشخند کنند مجرگ بیگارگیر، ریشخندگر افسوسگر مطیع فرمانبردار، مقهور زیردست، کسی که مورد ریشخند واقع شود مسخره، کسی که بکار بیمزد و مواجب گمارده شود، ستور یا کشتی که بار و بنه شاه را مفت و بدون پرداخت کرایه حمل کند، زیر دست، کار بیمزد و اجرت، تمسخر لاغ فسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستره
تصویر ستره
پوشش و آنچه بدان خود را از چیزی بپوشند
فرهنگ لغت هوشیار
آخر و تمام وانتها بسر رسیدن و تمام شدن و به آخر رسیدن، تمام شده، پایمال و ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاه
تصویر سپاه
فوج و لشکر، خیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
امانت، ودیعه
فرهنگ لغت هوشیار
هوشبام بامداد دروغین جمع ساحره جادوگران: طلسم سحره فرعون ببستی (دیو گاو پای)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
ودیعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
فلک
فرهنگ واژه فارسی سره