جدول جو
جدول جو

معنی سپرش - جستجوی لغت در جدول جو

سپرش
(سِ پَ رِ)
دامن و کنار. (ناظم الاطباء). دامنی. (آنندراج) ، رومال و دستمال و نقاب و حجاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپر
تصویر سپر
آنچه از فلز به شکل میله، نوار یا تخته درست می کنند و برای مقاومت یا محافظت در جلو چیز دیگر قرار می دهند مثلاً سپر ماشین
آلتی صفحه ای از جنس چرم یا فلز که در جنگ ها برای جلوگیری از ضربه خوردن به سر و سینه استفاده می شود، ترس، مجنّ، اسپر
پسوند متصل به واژه به معنای سپرنده مثلاً ره سپر، پی سپر
سپر آتشین: کنایه از آفتاب، زرین سپر
سپر انداختن: کنایه از سپر افکندن، شکست خوردن و دست از مبارزه برداشتن و تسلیم شدن، برای مثال چند چو پروانه پر انداختن / پیش چراغی سپر انداختن (نظامی۱ - ۴۱) ، نه هر جای مرکب توان تاختن / که جاها سپر باید انداختن (سعدی - ۳۵)
سپر بر آب افکندن: کنایه از زبون شدن، عاجز شدن، از پیش خصم گریختن، تسلیم شدن، برای مثال گر به طوفان می سپارد ور به ساحل می برد / دل به دریا و سپر بر روی آب افکنده ایم (سعدی۲ - ۵۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپری
تصویر سپری
به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر
سپری شدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، برای مثال هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳ - ۵۰۲)
سپری کردن: سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن
سپری گردیدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
سپری گشتن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرز
تصویر سپرز
طحال، غده ای در طرف چپ شکم در زیر حجاب حاجز که عمل آن ذخیره کردن گلبول های قرمز و دفاع از بدن در برابر هجوم بیماری هاست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپارش
تصویر سپارش
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرم
تصویر سپرم
ریحان، از سبزی های خوردنی خوشبو با ساقۀ نازک و برگ های درشت بیضی که به صورت خام خورده می شود، اسفرغم، شاه سپرغم، شاسپرم، سپرهم، ضیمران، نازبو، ونجنک، شاه اسپرغم، ضومران، اسپرغم، سپرغم، شاه پرم، شاه سپرم، اسفرم، شاه اسپرم، اسپرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرک
تصویر سپرک
اسپرک، گیاهی علفی یکساله با برگهای دراز، گلهای زرد و میوۀ کپسولی که در رنگرزی به کار می رود، ورس، اسفرک، زریر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرش
تصویر پرش
پریدن از روی چیزی، پرواز، جهیدن، جستن
پرش ارتفاع: در ورزش دومیدانی پریدن از روی طناب یا مانع دیگر که در ارتفاع ۲ متر یا کمتر یا بیشتر قرار داده شده
پرش با نیزه: در ورزش دومیدانی پرش ارتفاع به کمک نیزه ای بلند
پرش طول: در ورزش دومیدانی پریدن رو به جلو در روی زمین
پرش سه گام: در ورزش دومیدانی نوعی پرش طول که در حین پرش دو بار پا به زمین می خورد و در هر دفعه که پا به زمین می آید باید مقداری بپرد و در گام آخر با هر دو پا فرود بیاید
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پَ رَ)
نام علتی است از قسم جوششی که بر روی طفلان و کودکان پدید آید. (برهان) (جهانگیری). جوششی که بر روی کودکان پدید آید. (رشیدی). جوششی که بر روی کودکان پدید آید و آن را زرده زخم و زرده ریش گویند. (آنندراج). سرخجه و حصبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ پُ)
عنصری است که بعربی طحال گویند. (آنندراج). آن پاره گوشت در معده که مادۀ سوداست بتازیش طحال نامند. (شرفنامه). اندامی است با منفعت بسیار و خانه سوداست و هرگاه سپرز فربه شود جگر و همه تن لاغر شوند ازبهر آنکه او ضد جگر است و فعل او آن است که سودا را که در وی خون است از خون جدا کند و بخویشتن کشد و مزۀ آن بگرداندو ترش کند و غذای خویش از آن بردارد و هر روز جزوی از آن سودا بمعده فرستد و ترشی آن معده را بگزد و شهوت طعام پدید آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
بگربه ده و به عنبه سپرزو خیم همه
وگر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن.
کسایی.
گفتم که عضوهای رئیسه دل است و مغز
گفتا سپرز و گرده و زهره ست و پس جگر.
ناصرخسرو.
رجوع به طحال شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ)
زاج. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
حجاب. نقاب. روبنده. خصوصاً روی پوش چین دار سرخ رنگی از پارچه های نفیس که بر سر عروس می اندازند. (ناظم الاطباء) : الاختمار، سیرش برافکندن خود را. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(وَ رِ)
رنگ و لون. (برهان). رنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ / تِ)
سپردار. (ناظم الاطباء) : روزی سخت باشکوه بود وحاجبی و چند سپاهدار و سپرکشان. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). قریب سی سپر به زر و سیم دیلمان و سپرکشان در پیش او می کشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133).
تیغها صیقل خورشید سپرکش گردند
نیزه ها دامن گردون زره ور گیرند.
سیدحسن غزنوی
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رَ / سَ رَ)
مخفف سپرغم است که نوعی از ریحان باشد. (برهان) (آنندراج) :
در و کوه و بیابان پر ز سپرم
که و مه خسرو ودرویش خرم.
زراتشت بهرام.
در آن جمعی نشسته شاد و خرم
برسته نزدشان صد گونه سپرم.
زراتشت بهرام.
، گل همیشه جوان. (برهان) (آنندراج) (اوبهی) :
چون سپرم نه میان بزم بنوروز
در مه بهمن بتاز و جان عدوسوز.
رودکی
لغت نامه دهخدا
(سُ رُ)
به آلمانی ادنبورگ گویند. شهری است از مجارستان، هم مرز اتریش و دارای 42000 تن جمعیت است. دارای کاغذسازی، پشم، قالی بافی، کار خانه تصفیۀ قند است، و محل تقطیر عرق دارد
لغت نامه دهخدا
(سَ پَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان نائین واقع در 28 هزارگزی شمال نائین، متصل براه سپرو به نائین. ناحیه ای است کوهستانی، هوای آن معتدل. 317 تن سکنه دارد. آب آنجا از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات است. اهالی به کشاورزی گذران می کنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رَ / رِ)
قسمی ازلعب و بازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
همان اسپریس یعنی میدان. (رشیدی). رجوع به اسپریس و سپریس شود
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ رِ)
کسی را به کسی سپردن برای اهتمام و تیمار وی. (بهار عجم). سپردن و در عرف سپردن کسی را به کسی برای اهتمام و تیمار وی. (آنندراج) : اگر در مصاف یکی کشته آید نامش ازجریدۀ بندگان مسترید و فرزندش را نیکو دارید تا رغبت در سپارش جان زیادت شود. (راحه الصدور راوندی).
طریق نیست سپارش به آسمان کردن
که سایه بر سر سکان ربع مسکون دار.
سلمان ساوجی (از بهار عجم).
و بپدرخواجه و آن کسان سپارش نمود آن امر پدر خواجه را باآن کسان با اهل کاروان سپارش نمود که ایشان را تا نزدیک بخارا رسانید. (انیس الطالبین ص 212)
لغت نامه دهخدا
آخر و تمام وانتها بسر رسیدن و تمام شدن و به آخر رسیدن، تمام شده، پایمال و ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
مقنعه ایست به طول سه گز. گیاهی است از تیره سوسنیها که دارای گلهای زینتی است و چون دارای ساقه زیر زمینی ضخیم لعابدار است از کوبیده ریشه آن به عنوان چسب استفاده میکنند. این گیاه به طور خودرو و در اکثر نقاط و همچنین ایران میروید اشراس اشراش، درختی است زینتی از تیره سماقیان که جزو گونه های زیتون (سنجد تلخ) میباشد. این درخت از خارج وارد ایران شده و در جنوب ایران (بندر عباس و چاه بهار) کشت می شود. اصل آن از هندوستان و هندو چین است چیش، بد کار بد عمل، حقیر فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرش
تصویر پرش
جهیدن، جستن، پرواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپر
تصویر سپر
آلتی فلزی که بهنگام حمله دشمن آنرا محافظ اعضا بدن قرار میدادند
فرهنگ لغت هوشیار
نام علتی است از قسم جوششی که بر روی طفلان و کودکان پدید آید سپر کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرز
تصویر سپرز
طحال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپارش
تصویر سپارش
سپردن کسی را به کسی برای اهتمام و تیمار سفارش توصیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرش
تصویر سیرش
حجاب و نقاب و روبنده و خصوصاً روپوش چین دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپری
تصویر سپری
پایمال، نابود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپری
تصویر سپری
((س پَ))
تمام شده، به آخر رسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپرک
تصویر سپرک
((س پَ رَ))
زریر، گیاهی است زرد رنگ که از آن برای رنگ کردن جامه استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپرز
تصویر سپرز
((س پُ))
طحال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپارش
تصویر سپارش
توصیه، سفارش، وصیت
فرهنگ واژه فارسی سره
پایان یافته، به آخررسیده، طی، گذشت، محو، معدوم، نابود، نیست
متضاد: هست، پایمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طحال، اسپرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد