هزارپا، حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، گوش خز، پرپایه، گوش خزک، سدپا
هِزارپا، حشره ای دراز و زرد رنگ که بدنش از حلقه های بسیار تشکیل شده و در هر حلقه یک جفت پا و جمعاً بیست و دو جفت پا دارد، در جلو سرش نیز یک جفت قلاب دارد که با آن حشرات دیگر را شکار می کند و درازیش تا ده سانتی متر می رسد، گوش خَز، پُرپایِه، گوش خَزَک، سَدپا
مرکّب از: سد = صد + پای + ه، پسوند نسبت، دارای صد و عدد کثیر، پا. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، هزارپا را گویند و آن خزنده ای است زرد که در گوش رود. (برهان) (آنندراج)
مُرَکَّب اَز: سد = صد + پای + َه، پسوند نسبت، دارای صد و عدد کثیر، پا. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، هزارپا را گویند و آن خزنده ای است زرد که در گوش رود. (برهان) (آنندراج)
لطف نمودن. شفقت کردن. (برهان) لطف. (فرهنگ اسدی) : وز آن پس که بد کرد بگذاشتیم بر او بر سپاسه نپنداشتیم. بوشکور. ، منت بر کسی نهادن. (برهان) (شرفنامه). رجوع به سپاس شود
لطف نمودن. شفقت کردن. (برهان) لطف. (فرهنگ اسدی) : وز آن پس که بد کرد بگذاشتیم بر او بر سپاسه نپنداشتیم. بوشکور. ، منت بر کسی نهادن. (برهان) (شرفنامه). رجوع به سپاس شود
سقّاءه. زن آب دهنده. (آنندراج). مؤنث سقاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثل است: اسق رقاش فانها سقایه، درباره احسان کننده گویند که شایستۀ احسان کردن است. (منتهی الارب)
سَقّاءه. زن آب دهنده. (آنندراج). مؤنث سقاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثل است: اِسْق ِ رَقاش ِ فانها سقایه، درباره احسان کننده گویند که شایستۀ احسان کردن است. (منتهی الارب)
سی پاره است و آن یک جزو باشد از سی جزو کلام خدا. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) : هر سقطی بعهد تو لاف هنر زند ولی زند مغان کجا رسد بر ورق سپاره ای. سیف اسفرنگ (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تا هفت جلد مصحف باهفت آیت زر مه را به تیغ قهرت بر مه کند سپاره. بدر چاچی (از آنندراج)
سی پاره است و آن یک جزو باشد از سی جزو کلام خدا. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) : هر سقطی بعهد تو لاف هنر زند ولی زند مغان کجا رسد بر ورق سپاره ای. سیف اسفرنگ (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تا هفت جلد مصحف باهفت آیت زر مه را به تیغ قهرت بر مه کند سپاره. بدر چاچی (از آنندراج)
خدادوست. نامی است از شعرای ایرانی که از اکابرزادگان اندجان بود و در سال 979 هجری قمری درگذشت. او راست: افسوس که وقت گل بزودی بگذشت فریاد که تا چشم گشودی بگذشت. (از ریحانه الادب ج 2 ص 165)
خدادوست. نامی است از شعرای ایرانی که از اکابرزادگان اندجان بود و در سال 979 هجری قمری درگذشت. او راست: افسوس که وقت گل بزودی بگذشت فریاد که تا چشم گشودی بگذشت. (از ریحانه الادب ج 2 ص 165)
مرکّب از: سپاه + ’ی’، پسوند نسبت، فردی از سپاه لشکر. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، لشکری. (آنندراج)، مقابل کشوری. و در شعر فردوسی و ویس و رامین در مقابل شهری بکار رفته است، و ابن البلخی آن را در مقابل رعیت بکار برده است: سپاهی چو دارد سراز شه دریغ بباید همی کافت آن سر به تیغ. بوالمثل. سپاهی و شهری همه شد یکی نبردند نام قباد اندکی. فردوسی. کشاورز و دهقان سپاهی شدند دلیران سزاوار شاهی شدند. فردوسی. کنون در پیش شهری و سپاهی ز من خواهد نمودن بی گناهی. (ویس و رامین)، سپاهی که جانش گرامی بود از او ننگ خیزد، نه نامی بود. اسدی. برون نمیشود از گوش آن حدیث تو دانی حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی. انوری. بگذار معاش پادشاهی کآوارگی آورد سپاهی. نظامی. چو دارند گنج از سپاهی دریغ دریغ آیدش دست بردن به تیغ. سعدی. زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد وگرش زرندهی سر بنهد در عالم. سعدی (گلستان)
مُرَکَّب اَز: سپاه + ’َی’، پسوند نسبت، فردی از سپاه لشکر. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، لشکری. (آنندراج)، مقابل کشوری. و در شعر فردوسی و ویس و رامین در مقابل شهری بکار رفته است، و ابن البلخی آن را در مقابل رعیت بکار برده است: سپاهی چو دارد سراز شه دریغ بباید همی کافت آن سر به تیغ. بوالمثل. سپاهی و شهری همه شد یکی نبردند نام قباد اندکی. فردوسی. کشاورز و دهقان سپاهی شدند دلیران سزاوار شاهی شدند. فردوسی. کنون در پیش شهری و سپاهی ز من خواهد نمودن بی گناهی. (ویس و رامین)، سپاهی که جانش گرامی بود از او ننگ خیزد، نه نامی بود. اسدی. برون نمیشود از گوش آن حدیث تو دانی حدیث اسب نباشد برون ز گوش سپاهی. انوری. بگذار معاش پادشاهی کآوارگی آورد سپاهی. نظامی. چو دارند گنج از سپاهی دریغ دریغ آیدش دست بردن به تیغ. سعدی. زر بده مرد سپاهی را تا سر بنهد وگرش زرندهی سر بنهد در عالم. سعدی (گلستان)
بسپایج. دارویی باشد و آن بیخ گیاهی است گره دار شبیه به هزارپا و معرب آن بسفایج است و بتعریب اشتهار دارد و بتازی اضراس الکلب و ثاقب الحجر خوانند. مسهل سوداست. (برهان) (منتهی الارب) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (سروری). گیاهی است بر هیئت هزارپا و بر پوست آن گره ها بود و رنگش به روناس ماند و چون بشکنند درونش زرد بود، بسفایج معرب آن و بعضی بسپایج فارسی دانسته اند. (رشیدی). گیاهی گره دار و شبیه به هزارپا که بسفایج معرب آنست. (ناظم الاطباء). ریشه ای است دوایی که از آن شعب متعدد میروید. معنی لفظی آن بسیارپایه است بجهت شعب و شاخهای آن و معرب آن بسفایج است. (فرهنگ نظام). بس پایک. بس پایه. کثیرالارجل. بس گوی. پرگوی. تشتیوان. بولوبودیون فولوفودیون. سقی رغلا. سکی رغلا. سرخسی از نوع سرخسیان. از گروه سرخسها جزو دستۀ نهانزادان آوندی، تقسیم برگ این گیاه فقط یکبار انجام میشود ولی عمیق است. در ایران در نواحی مازندران و گیلان و گرگان فراوان است. (فرهنگ فارسی معین)
بسپایج. دارویی باشد و آن بیخ گیاهی است گره دار شبیه به هزارپا و معرب آن بسفایج است و بتعریب اشتهار دارد و بتازی اضراس الکلب و ثاقب الحجر خوانند. مسهل سوداست. (برهان) (منتهی الارب) (از انجمن آرا) (از آنندراج) (سروری). گیاهی است بر هیئت هزارپا و بر پوست آن گره ها بود و رنگش به روناس ماند و چون بشکنند درونش زرد بود، بسفایج معرب آن و بعضی بسپایج فارسی دانسته اند. (رشیدی). گیاهی گره دار و شبیه به هزارپا که بسفایج معرب آنست. (ناظم الاطباء). ریشه ای است دوایی که از آن شعب متعدد میروید. معنی لفظی آن بسیارپایه است بجهت شعب و شاخهای آن و معرب آن بسفایج است. (فرهنگ نظام). بس پایک. بس پایه. کثیرالارجل. بس گوی. پرگوی. تشتیوان. بولوبودیون فولوفودیون. سقی رغلا. سکی رغلا. سرخسی از نوع سرخسیان. از گروه سرخسها جزو دستۀ نهانزادان آوندی، تقسیم برگ این گیاه فقط یکبار انجام میشود ولی عمیق است. در ایران در نواحی مازندران و گیلان و گرگان فراوان است. (فرهنگ فارسی معین)
آبکار زن آبشخور آبخانه، چمانیگری، باده، جام باده، آبخوری، مزد چمانی (چمانی ساقی)، مزد آبکار، نوشاک پیمانه، پیمانه می، باده انگوری، آبخوری موضع سقی جای آب دادن، ظرفی که با آن آب دهند پیمانه آب و شراب، دادن آب شراب و غیره
آبکار زن آبشخور آبخانه، چمانیگری، باده، جام باده، آبخوری، مزد چمانی (چمانی ساقی)، مزد آبکار، نوشاک پیمانه، پیمانه می، باده انگوری، آبخوری موضع سقی جای آب دادن، ظرفی که با آن آب دهند پیمانه آب و شراب، دادن آب شراب و غیره