جدول جو
جدول جو

معنی سپاناخ - جستجوی لغت در جدول جو

سپاناخ
اسفناج، گیاهی یک ساله با برگ های پهن، ساقه های سست و نازک و گل های ریز سبز رنگ که به عنوان سبزی خورده می شود، اسپناج، اسفاناج
تصویری از سپاناخ
تصویر سپاناخ
فرهنگ فارسی عمید
سپاناخ
(سِ)
همان اسپاناخ است که تره ای است معروف. (رشیدی). اسفناج است و آن سبزی باشد که در آش و شله و پلاو کنند. (برهان) (آنندراج). نام ترۀ پالک. (غیاث). اسبناج. اسفناج:
من سپاناخ توام هر چم پزی
باترش با یا که شیرین می سزی.
مولوی.
رجوع به اسپناج، اسفناج و سپاناج شود
لغت نامه دهخدا
سپاناخ
اسفناج
تصویری از سپاناخ
تصویر سپاناخ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سانان
تصویر سانان
(پسرانه)
بزرگ ایل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سانا
تصویر سانا
(پسرانه)
سهل، آسان، راحت، گویش محلی صنعا پایتخت یمن که قهوه آن معروف است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساناز
تصویر ساناز
(دخترانه)
کمیاب، محترم، شهره پاکی، نام گلی، نوعی گل، نادر، کمیاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپاهان
تصویر سپاهان
آوازی در دستگاه همایون، اصفهان، برای مثال نه چنان راست نهادی تو سپاهان و عراق / که کس از راهزنان ناله کند جز طنبور (سلمان ساوجی - لغت نامه - سپاهان)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاپاخ
تصویر پاپاخ
نوعی کلاه پوستی بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(نِ)
نام ناحیتی ببلخ:
امیر سانخ گویند منعم است ببلخ
ز حد سانخ املاک اوست تا اونج
اگر سخاوت او وآن او قیاس کنی
گدای سونخ او به ز منعم سانخ.
سوزنی (دیوان نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ص 4)
لغت نامه دهخدا
یا اسئیر، شهری است عربی پایتخت یمن دارای 25000 تن سکنه است، از محصولات صادراتی آن قهوه است، رجوع به سانه و صنعاء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان لار با 103 تن سکنه. آب آن از چاه و محصول آن غلات دیمی و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است از پاراب (به ماوراءالنهر و بسیار نعمت و از وی کمانهای نیک خیزد که به جایها برند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رودی به ایتالیا در جلگۀ ’پو’ و آن از کوه رندینایا سرچشمه گیرد و از نزدیک مدن گذرد و به فینال رسد و از آنجا به دو شاخه منقسم شود شاخه ای متوجه جلگۀ پو گردد و شاخۀ دیگر بجانب فرّار جریان یابد و آن شاخه ای که در جلگۀ پو جاریست پریمار نام دارد. طول این رودخانه 170 هزارگز است و بعد از بن پرت در طول 50 هزارگز قابل کشتی رانی است
لغت نامه دهخدا
شارل فرانسوا، مصنف سرودها و نمایشنامه ها و اپراها، مولد، کورویل در ناحیۀ اور و لوار بسال 1694م، 1084/ هجری قمری و وفات در سنۀ 1765م، 1178/ ههجری قمری
لغت نامه دهخدا
فتی نس، طبیب فرانسوی، وی اصلاً یونانی بود و در سفالنی بسال 1832م، (1247 هجری قمری) ولادت یافت و بسال 1860م، (1276 هجری قمری) در پاریس بدرجۀدکتری نائل گردید، و در 1863م، آگرژه شد و از سال 1879م، تا 1902م، در دانشکدۀ طب بتدریس کحالی اشتغال داشت و در آخر بعضویت آکادمی فرانسه منتخب گردید
لغت نامه دهخدا
(نْ نا)
قصبه ای به هندوستان در 150 هزارگزی جنوب غربی الله آباد. نزدیک آن معدن الماس مشهوری است که بزمان اکبرشاه از آن سالی بقیمت دو میلیون و نیم فرانک الماس استخراج میکردند
لغت نامه دهخدا
قسمی کلاه بزرگ ترکان مایل بتدویر از پوست ناپیراستۀ گوسفند با پشم بلند از برون سو
لغت نامه دهخدا
(سِ)
شاخی بود که از شاخی دیگر جهد. (اوبهی)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
واحد سمانی. یک بلدرچین. (ناظم الاطباء). رجوع به سمان، سمانی و سمانه شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام قبیله ای است از طایفۀ قاجار که به استراباد کوچ داده شده اند. رجوع به ترجمه سفرنامۀ مازندران و استراباد رابینو ص 108 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به اسفاناج شود: غذا، کشکاب گندم و اسفاناخ... و ماش مقشر باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و طعام او مزورۀ بکشک جو باشد... و ماش پوست کنده و اسفاناخ بروغن بادام. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسپاناغ. اسپناج. اسفناج. سفاناخ. اسپانخ. اسفاناخ. سپناخ
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اسفناج
لغت نامه دهخدا
(سِ)
اسفاناخ است که تره ای است معروف و بهندش پامک گویند. (آنندراج). رجوع به سفاناخ. اسفناخ، اسپناخ، سپناج، اسپناج و اسفناج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسباناخ
تصویر اسباناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاناخ
تصویر اسپاناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپناخ
تصویر اسپناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپاناغ
تصویر اسپاناغ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسفاناخ
تصویر اسفاناخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاهان
تصویر سپاهان
اصفهان، آهنگی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبانخ
تصویر سبانخ
اسفناج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاپاخ
تصویر پاپاخ
ترکی کلاه پوستی قسمی کلاه بزرگ پشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاپاخ
تصویر پاپاخ
قسمی کلاه بزرگ پشمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپاهان
تصویر سپاهان
آهنگی از موسیقی، اصفهان
فرهنگ فارسی معین
تزئین کردن، برای تزئین
دیکشنری اردو به فارسی