سپردن: سپارید ما را و ساکن شوید به یزدان دادار ایمن شوید. فردوسی. چو میدان سر آمد بتابید روی بترکان سپارید یکباره گوی. فردوسی. هزار طرف بیک میخ و هیچ از او نه پدید بزیر طرف سپاریده میخ را ستوار. ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده 178). رجوع به سپردن و سپاردن شود
سپردن: سپارید ما را و ساکن شوید به یزدان دادار ایمن شوید. فردوسی. چو میدان سر آمد بتابید روی بترکان سپارید یکباره گوی. فردوسی. هزار طرف بیک میخ و هیچ از او نه پدید بزیر طرف سپاریده میخ را ستوار. ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده 178). رجوع به سپردن و سپاردن شود
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، اسگالیدن، اسگالش، تفکیر، تأمّل، برای مثال کدام چاره سگالم که با تو درگیرد / کجا روم که دل من دل از تو برگیرد (سعدی۲ - ۳۹۸)، کس بند خدایی به سگالش نگشاید / با بند خدایی ره بیهوده بمسگال (ناصرخسرو - ۲۵۵)
اندیشیدن، فکر کردن، پنداشتن، رای زدن، اِسگالیدن، اِسگالِش، تَفکیر، تَأمُّل، برای مِثال کدام چاره سگالم که با تو درگیرد / کجا روم که دل من دل از تو برگیرد (سعدی۲ - ۳۹۸)، کس بند خدایی به سگالش نگشاید / با بند خدایی ره بیهوده بمسگال (ناصرخسرو - ۲۵۵)
تمام کردن و به انجام رسانیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لگدکوب کردن. پایمال کردن: چو پیل آن چنان زخم پیکان بدید همه لشکر خویش را بسپرید. فردوسی. رجوع به سپردن و سپاردن شود
تمام کردن و به انجام رسانیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لگدکوب کردن. پایمال کردن: چو پیل آن چنان زخم پیکان بدید همه لشکر خویش را بسپرید. فردوسی. رجوع به سپردن و سپاردن شود
مخفف اسپاردن. پهلوی ’اپسپارتن’ و ’اپسپورتن’، قیاس شود با ارمنی ’اپ - سپر - ام’ (تسلیم کردم، واگذار کردم) از ’اپ + سپار’، ریشه ایرانی ’سپر’ افغانی ’سپارل’ (تسلیم کردن) کردی ’سپارتن’. تسلیم کردن. دادن. به امانت دادن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : سپارد ترا دشت ترکان چین که از ما سپهدار ایران زمین. فردوسی. مرا گفت کاین نامۀ شهریار اگر گفته آید بشاهان سپار. فردوسی. اگر تاج ایران سپارد بمن پرستش کنم چون بتان را شمن. فردوسی. من این تاج شاهی سپارم بتو همه گنج و لشکر گذارم بتو. فردوسی. و آنچه رسم است حضرت خلافت را بدو سپارد تا برود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). هرمزبلجاج او بهرام را بیاورد و ملک بدو سپارد و کار ازدست برود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100)
مخفف اسپاردن. پهلوی ’اپسپارتن’ و ’اپسپورتن’، قیاس شود با ارمنی ’اپ - سپر - ام’ (تسلیم کردم، واگذار کردم) از ’اپ + سپار’، ریشه ایرانی ’سپر’ افغانی ’سپارل’ (تسلیم کردن) کردی ’سپارتن’. تسلیم کردن. دادن. به امانت دادن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : سپارد ترا دشت ترکان چین که از ما سپهدار ایران زمین. فردوسی. مرا گفت کاین نامۀ شهریار اگر گفته آید بشاهان سپار. فردوسی. اگر تاج ایران سپارد بمن پرستش کنم چون بتان را شمن. فردوسی. من این تاج شاهی سپارم بتو همه گنج و لشکر گذارم بتو. فردوسی. و آنچه رسم است حضرت خلافت را بدو سپارد تا برود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). هرمزبلجاج او بهرام را بیاورد و ملک بدو سپارد و کار ازدست برود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100)