جدول جو
جدول جو

معنی سپریدن

سپریدن
تمام کردن، به انجام رساندن، پایمال کردن
تصویری از سپریدن
تصویر سپریدن
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سپریدن

سپریدن

سپریدن
تمام کردن و به انجام رسانیدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، لگدکوب کردن. پایمال کردن:
چو پیل آن چنان زخم پیکان بدید
همه لشکر خویش را بسپرید.
فردوسی.
رجوع به سپردن و سپاردن شود
لغت نامه دهخدا

سپاریدن

سپاریدن
سپردن:
سپارید ما را و ساکن شوید
به یزدان دادار ایمن شوید.
فردوسی.
چو میدان سر آمد بتابید روی
بترکان سپارید یکباره گوی.
فردوسی.
هزار طرف بیک میخ و هیچ از او نه پدید
بزیر طرف سپاریده میخ را ستوار.
ناصرخسرو (دیوان چ تقی زاده 178).
رجوع به سپردن و سپاردن شود
لغت نامه دهخدا

سپردن

سپردن
طی کردن راه چیزی پیش کسی امانت گذاشتن و تسلیم کردن، تحویل دادن
سپردن
فرهنگ لغت هوشیار