دهی است از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار واقع در 134 گزی جنوب باختری شهسوار. آب و هوای آن سرد. دارای 260 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن، فندق و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آنجا مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار واقع در 134 گزی جنوب باختری شهسوار. آب و هوای آن سرد. دارای 260 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن، فندق و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آنجا مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
تفسیر و شرح کتاب اوستا یا کتاب زند، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)
تفسیر و شرح کتاب اوستا یا کتاب زند، برای مِثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نَسَک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)
سی پاره است و آن یک جزو باشد از سی جزو کلام خدا. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) : هر سقطی بعهد تو لاف هنر زند ولی زند مغان کجا رسد بر ورق سپاره ای. سیف اسفرنگ (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تا هفت جلد مصحف باهفت آیت زر مه را به تیغ قهرت بر مه کند سپاره. بدر چاچی (از آنندراج)
سی پاره است و آن یک جزو باشد از سی جزو کلام خدا. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) : هر سقطی بعهد تو لاف هنر زند ولی زند مغان کجا رسد بر ورق سپاره ای. سیف اسفرنگ (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). تا هفت جلد مصحف باهفت آیت زر مه را به تیغ قهرت بر مه کند سپاره. بدر چاچی (از آنندراج)
طی کرده و راه رفته. (آنندراج) (برهان) : همه تنگدل گشته و تافته سپرده زمین شاه نایافته. فردوسی. ، تاه شده و پیچیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به معانی سپردن شود
طی کرده و راه رفته. (آنندراج) (برهان) : همه تنگدل گشته و تافته سپرده زمین شاه نایافته. فردوسی. ، تاه شده و پیچیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به معانی سپردن شود
مخفف اسپاردن. پهلوی ’اپسپارتن’ و ’اپسپورتن’، قیاس شود با ارمنی ’اپ - سپر - ام’ (تسلیم کردم، واگذار کردم) از ’اپ + سپار’، ریشه ایرانی ’سپر’ افغانی ’سپارل’ (تسلیم کردن) کردی ’سپارتن’. تسلیم کردن. دادن. به امانت دادن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : سپارد ترا دشت ترکان چین که از ما سپهدار ایران زمین. فردوسی. مرا گفت کاین نامۀ شهریار اگر گفته آید بشاهان سپار. فردوسی. اگر تاج ایران سپارد بمن پرستش کنم چون بتان را شمن. فردوسی. من این تاج شاهی سپارم بتو همه گنج و لشکر گذارم بتو. فردوسی. و آنچه رسم است حضرت خلافت را بدو سپارد تا برود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). هرمزبلجاج او بهرام را بیاورد و ملک بدو سپارد و کار ازدست برود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100)
مخفف اسپاردن. پهلوی ’اپسپارتن’ و ’اپسپورتن’، قیاس شود با ارمنی ’اپ - سپر - ام’ (تسلیم کردم، واگذار کردم) از ’اپ + سپار’، ریشه ایرانی ’سپر’ افغانی ’سپارل’ (تسلیم کردن) کردی ’سپارتن’. تسلیم کردن. دادن. به امانت دادن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) : سپارد ترا دشت ترکان چین که از ما سپهدار ایران زمین. فردوسی. مرا گفت کاین نامۀ شهریار اگر گفته آید بشاهان سپار. فردوسی. اگر تاج ایران سپارد بمن پرستش کنم چون بتان را شمن. فردوسی. من این تاج شاهی سپارم بتو همه گنج و لشکر گذارم بتو. فردوسی. و آنچه رسم است حضرت خلافت را بدو سپارد تا برود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). هرمزبلجاج او بهرام را بیاورد و ملک بدو سپارد و کار ازدست برود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100)