جدول جو
جدول جو

معنی سپارده - جستجوی لغت در جدول جو

سپارده
(سِ دِ)
دهی است از دهستان اشکور تنکابن شهرستان شهسوار واقع در 134 گزی جنوب باختری شهسوار. آب و هوای آن سرد. دارای 260 تن سکنه است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، ارزن، فندق و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آنجا مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
سپارده
از توابع دهستان اشکور تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایارده
تصویر ایارده
تفسیر و شرح کتاب اوستا یا کتاب زند، برای مثال چه مایه زاهد و پرهیزکار و صومعگی / که نسک خوان شده از عشقش و ایارده گوی (خسروانی - شاعران بی دیوان - ۱۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرنده
تصویر سپرنده
طی کنندۀ راه، رونده، پایمال کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغارده
تصویر آغارده
نم دیده، خیسیده، آلوده، آغشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراپرده
تصویر سراپرده
بارگاه، خیمۀ بزرگ،
پردۀ بزرگ که به جای دیوار دور خیمه بکشند، پرده سرای
سراپردۀ کحلی: کنایه از آسمان، ابر سیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطارده
تصویر مطارده
حمله کردن به یکدیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
چیزی که در جایی یا نزد کسی به رسم امانت گذاشته می شود، ودیعه
فرهنگ فارسی عمید
(سِ رَ / رِ)
سی پاره است و آن یک جزو باشد از سی جزو کلام خدا. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) :
هر سقطی بعهد تو لاف هنر زند ولی
زند مغان کجا رسد بر ورق سپاره ای.
سیف اسفرنگ (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
تا هفت جلد مصحف باهفت آیت زر
مه را به تیغ قهرت بر مه کند سپاره.
بدر چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
ابن یزید بن جشم. انصاری نسب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ / سَ پَ / پُ دَ / دِ)
طی کرده و راه رفته. (آنندراج) (برهان) :
همه تنگدل گشته و تافته
سپرده زمین شاه نایافته.
فردوسی.
، تاه شده و پیچیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به معانی سپردن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ دَ/ دِ)
فر و شکوه و شأن و شوکت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
سنگی را گویند که فسان سازند یعنی کارد و شمشیر بدان تیز کنند. (آنندراج) (برهان). سنباده. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ)
نوعی از ماهیهای کوچک دریائی که شبیه انگلس (مارماهی) است. (دزی ج 1 ص 621)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ دَ / دِ)
تسلیم کننده. سپرنده:
ستد سنگ ازو شهریار جهان
سپارندۀ سنگ ازو شد نهان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(لُ زَ دَ)
مخفف اسپاردن. پهلوی ’اپسپارتن’ و ’اپسپورتن’، قیاس شود با ارمنی ’اپ - سپر - ام’ (تسلیم کردم، واگذار کردم) از ’اپ + سپار’، ریشه ایرانی ’سپر’ افغانی ’سپارل’ (تسلیم کردن) کردی ’سپارتن’. تسلیم کردن. دادن. به امانت دادن. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین) :
سپارد ترا دشت ترکان چین
که از ما سپهدار ایران زمین.
فردوسی.
مرا گفت کاین نامۀ شهریار
اگر گفته آید بشاهان سپار.
فردوسی.
اگر تاج ایران سپارد بمن
پرستش کنم چون بتان را شمن.
فردوسی.
من این تاج شاهی سپارم بتو
همه گنج و لشکر گذارم بتو.
فردوسی.
و آنچه رسم است حضرت خلافت را بدو سپارد تا برود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 295). هرمزبلجاج او بهرام را بیاورد و ملک بدو سپارد و کار ازدست برود. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 100)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چهارده
تصویر چهارده
عدد ترتیبی چهارده در مرتبه چهارده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
تسلیم کردن، واگذار کردن، به امانت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
منتخب و برگزیده، رئیس، مهتر، فرمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراپرده
تصویر سراپرده
بارگاه پادشاهان، خیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپانده
تصویر تپانده
فرو برده، داخل شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستانده
تصویر ستانده
گرفته ستده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاروک
تصویر سپاروک
کبوتر حمام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزارده
تصویر آزارده
آزرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آپاردی
تصویر آپاردی
بی چشم ورو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسارده
تصویر بسارده
زمین شخم شده، زمینی که جهت کاشتن چیزی آب داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
امانت، ودیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاده
تصویر سپاده
شان و شوکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
((س پَ دَ یادِ))
طی کرده، پایمال گردیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپاردن
تصویر سپاردن
((س دَ))
سپردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
((س پُ دَ یا دِ))
به امانت گذاشته، سفارش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سراپرده
تصویر سراپرده
آلاچق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
ودیعه
فرهنگ واژه فارسی سره
امانت، ودیعه، محول، سفارش، سفارش شده، درنوردیده، طی شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد