جدول جو
جدول جو

معنی سپار - جستجوی لغت در جدول جو

سپار
گاو آهن، آهن شیار
ظروف، اسباب خانه
دستگاهی که با آن آب انگور بگیرند، چرخشت، جایی که در آنجا انگور را لگد کنند و بفشارند برای شراب ساختن
پسوند متصل به واژه به معنای سپارنده مثلاً جان سپار
تصویری از سپار
تصویر سپار
فرهنگ فارسی عمید
سپار
(سُ)
هندی باستان ’فاله’ (دستۀ خیش) از ریشه ’فل - سفل’ (باز کردن) ، سریکلی ’سپور’ (خیش). گاوآهن که زمین شکافند. (لغت فرس 137) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). آهن جفت را گویند وآن آهنی باشد سرتیز که زمین به آن شیار کنند. (برهان). آهنی باشد سرتیز که زمین بدان شیار کنند و آن راآهن جفت خوانند. (جهانگیری) (آنندراج) :
تراگردن دربسته به به یوغ
وگرنه نروی راست با سپار.
لبیبی (از گنج بازیافته، دبیرسیاقی ص 24).
ای مردمی بصورت و جسم و بدن ستور
بر گردن تو یوغ من است و سپار من.
ناصرخسرو.
ای بدو رخ بسان تازه بهار
نکنی کار جز به بیل و سپار.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
سپار
آهنی سر تیز که زمین را بدان شیار کنند آهن جفت
تصویری از سپار
تصویر سپار
فرهنگ لغت هوشیار
سپار
((س یا سُ))
چرخشت، ظرفی که در آن آب انگور گیرند، گاوآهن
تصویری از سپار
تصویر سپار
فرهنگ فارسی معین
سپار
لگدکوب، چرخشت، ظرف انگور، سپاس داشتن، شکر نعمت کردن، منت پذیر بودن، منت داشتن، اسباب خانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ستار
تصویر ستار
(پسرانه)
پوشاننده، از نامهای خداوند، نام یکی از رهبران دوره انقلاب مشروطیت که به سردار ملی ملقب گردید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
(پسرانه)
آسمان، نام فرزند کیخسرو، آسمان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سپارش
تصویر سپارش
سپردن، چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسپار
تصویر نسپار
جایی که در آن انگور را فشار دهند و آب آن را بگیرند، چرخشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاری
تصویر سپاری
ساقه ای که خوشه بر سر آن قرار دارد، ساقۀ گندم یا جو، خوشه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
جائی را گویند که انگور در آن افشرند. (برهان قاطع) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). مصحف سپار است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). رجوع به سپار شود
لغت نامه دهخدا
(سِ / سُ رِ)
کسی را به کسی سپردن برای اهتمام و تیمار وی. (بهار عجم). سپردن و در عرف سپردن کسی را به کسی برای اهتمام و تیمار وی. (آنندراج) : اگر در مصاف یکی کشته آید نامش ازجریدۀ بندگان مسترید و فرزندش را نیکو دارید تا رغبت در سپارش جان زیادت شود. (راحه الصدور راوندی).
طریق نیست سپارش به آسمان کردن
که سایه بر سر سکان ربع مسکون دار.
سلمان ساوجی (از بهار عجم).
و بپدرخواجه و آن کسان سپارش نمود آن امر پدر خواجه را باآن کسان با اهل کاروان سپارش نمود که ایشان را تا نزدیک بخارا رسانید. (انیس الطالبین ص 212)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
سنگی را گویند که فسان سازند یعنی کارد و شمشیر بدان تیز کنند. (آنندراج) (برهان). سنباده. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ)
سی پاره است و آن یک جزو باشد از سی جزو کلام خدا. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج) :
هر سقطی بعهد تو لاف هنر زند ولی
زند مغان کجا رسد بر ورق سپاره ای.
سیف اسفرنگ (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین).
تا هفت جلد مصحف باهفت آیت زر
مه را به تیغ قهرت بر مه کند سپاره.
بدر چاچی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ساق گندم و جو و آن علفی باشد میان خالی که به خوشۀ گندم پیوسته است، خوشۀ گندم و جو. (برهان). بهندی فوفل باشد و آن چیزی است شبیه بفندق و درهندوستان با برگی که آن را پان گویند خورند. (برهان) (آنندراج). بهندی فوفل است. (تحفۀ حکیم مؤمن).
- سپاری زار، مجله. الحصیده و الجذامه. بن سپاری که در زمین بمانده باشد. (السامی فی الاسامی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
آسمان، فلک
فرهنگ لغت هوشیار
هر چیز دو رنگ عموما، کبوتری سبز که خالهای سیاه دارد، اسبی که نقطه ها و گلهای سیاه با غیر رنگ اصلی خود بریدن دارد ابرش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحار
تصویر سحار
سحر کننده، جادوگر و شعبده باز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدار
تصویر سدار
پرده چادر از ریشه لاتینی کنار فروش
فرهنگ لغت هوشیار
گرمی از آتش، گرسنگی سختی گرسنگی، بدی تباهی، سوزش تشنگی، گرمای شب، دیوانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبار
تصویر سبار
ریشکاو (میل جراحی)
فرهنگ لغت هوشیار
افزار جدول کشان و آن آلتی است پولادی یا چوبی یا استخوانی راست و مستقیم (معمولا به طول 20 تا 50 سانتیمتر و به عرض 3 تا 5 ساتنیمتر) که بدان خط مستقیم کشند مسطر. توضیح: همین کلمه است که به صورت ستاره (مشدد و مخفف) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاس
تصویر سپاس
حمد و شکر و نعمت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاه
تصویر سپاه
فوج و لشکر، خیل
فرهنگ لغت هوشیار
ماموری که از طرف شهرداری یا برزن محل مامور جارو کردن و تنظیف خیابان ها و کوچه ها است رفتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستار
تصویر ستار
بسیار پوشنده، یکی از صفات باریتعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اپار
تصویر اپار
آویشن کوهی ریحان معنبر و خوشبو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپارش
تصویر سپارش
سپردن کسی را به کسی برای اهتمام و تیمار سفارش توصیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاری
تصویر سپاری
ساقه ای که خوشه بر سر آن قرار دارد ساق خوشه گندم جل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزار
تصویر سزار
عنوان امپراطور روم قیصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاس
تصویر سپاس
مرسی، تشکر، شکر، ممنون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپهر
تصویر سپهر
فلک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سیار
تصویر سیار
جنبنده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپارش
تصویر سپارش
توصیه، سفارش، وصیت
فرهنگ واژه فارسی سره
سفارش کردن، کاری یا امانتی را به کسی محول کن
فرهنگ گویش مازندرانی