جدول جو
جدول جو

معنی سویره - جستجوی لغت در جدول جو

سویره
(سِ وِ رِ)
نام یکی از دهستانهای بخش هندیجان شهرستان خرمشهر است. این دهستان در شمال و باختر بخش بندر معشور واقع شده است. محصول عمده آن غلات و لبنیات است. این دهستان از 12 قریۀ بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 1700 تن است. مرکز دهستان سویره است. قرای مهم این دهستان: قریۀ خزینه میباشد که در حدود 400 تن جمعیت دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سایره
تصویر سایره
(دخترانه)
ستاره گردنده، سیاره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سویسه
تصویر سویسه
رنگین کمان، کمانی مرکب از هفت رنگ که از تجزیۀ نور خورشید در قطرات باران ایجاد می شود، نوسه، تیراژی، کلکم، نوس، آلیسا، قوس و قزح، درونه، تویه، ایرسا، رخش، سرگیس، آژفنداک، آدینده، اغلیسون، آفنداک، سرویسه، نوشه، تیراژه، سرکیس، توبه، تربیسه، تربسه، قزح، شدکیس، آزفنداک، ترسه، کرکم، سدکیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دویره
تصویر دویره
خانقاه، بنایی برای عبادت، ریاضت، اجتماع، سماع و زندگی درویشان و صوفیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سایره
تصویر سایره
ستارۀ گردنده، سیاره، برای مثال از اختران آسمان از ثابت و از سایره / عار آید آن استاره را کاو تافت بر کیوان تو (مولوی۲ - ۷۷۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواره
تصویر سواره
کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد، سوار، در حال سوار بودن، به حالت سواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواره
تصویر سواره
مهمانی در شب که همراه با موسیقی و رقص است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستیره
تصویر ستیره
ستیر، زن پوشیده و پاک دامن
فرهنگ فارسی عمید
(زَ رَ / رِ)
گردباد و طوفان و باد سخت. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) (از لسان العجم شعوری ج 2 ص 41)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است به نیشابور، از آن ده است محمد بن عبدالله بن یوسف بن خورشید. (منتهی الارب). دهی است در دو فرسخی نیشابور. (از لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ / رِ)
دوال و تسمه ای که بدان قمار بازند. (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از فرهنگ اوبهی) (از برهان) :
شاه غزنین چو نزد او بگذشت
چون دویره به گردش اندر گشت.
عنصری (از اسدی)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ رَ)
تصغیر سدره
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
گردن بند زر و نقره. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
خطی باشد که بکشند خواه بر دیوارو خواه بر زمین و خواه با قلم و خواه با چوب. (برهان) (آنندراج). نوشته و خط کشیده شده خواه بر کاغذ و خواه بر دیوار و خواه بر زمین و خواه با قلم و خواه با چوب و جز آن. (ناظم الاطباء) ، نوشته هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ رَ)
نهری است که از پرتقال گذرد
لغت نامه دهخدا
(دُ وَ رَ)
مصغر داره، یعنی خانه کوچک. (ناظم الاطباء). مصغر دار، سراچه، هالۀ کوچک گرد ماه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
مقابل پیاده به معنی سوار: لازم باد بر من زیارت خانه خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).
چو پیش عاقلان جانت پیاده ست
نداری شرم از این رفتن سواره.
ناصرخسرو.
بر اسب توبه سواره شوم مبارزوار
بس است رحمت ایزد فراخ میدانم.
سوزنی.
عامی متعبد پیاده رفته (است) و عالم متهاون سوار خفته. (گلستان چ یوسفی ص 184).
همت بلنددار که با همت بلند
هر جا روی به توسن گردون سواره ای.
صائب.
چون طفل نی سواره بمیدان روزگار
در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم.
؟
، بیماری که زود به هلاکت انجامد. مرض حاد. مزمن. سل سواره. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
سواره از پیاده خبر ندارد.
- یکسواره، یکه و تنها:
مهر پیوسته یکسواره بود
ماه باشد که به استاره بود.
سنایی.
شه چو تنگ آمدی ز تنگی کار
یکسواره برون شدی به شکار.
نظامی.
- بخت سواره، خدا بختی سواره نصیب این دخترکند
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
راز. (منتهی الارب) (دهار). راز و آنچه پنهان کرده شود، سرائر جمع آن است. (آنندراج). نهان. (مهذب الاسماء) ، بمجاز معنی خصلت و طبیعت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
زاج احمر است. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ رَ)
آبی است بین جراد و مروه در حجاز. و ابن زیاد گفته است از آبهای بنی قشیر است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(یِ رَ)
قریه ای از قراء مدینه. (نزهه القلوب ص 15)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
مستور. پوشیده:
سخت زیبا لیک هم یک چیز هست
کآن ستیره دختر حلواگر است.
(مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(حَ رَ)
جواب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). پاسخ. حویر. رجوع به حویر شود
لغت نامه دهخدا
(ری یَ)
شام کشوری است جمهوری از جملۀ کشورهای آسیای غربی که در کنار شرقی بحرالروم قرار دارد و کشورهای لبنان، عراق، ترکیه از جنوب و مشرق و شمال آنرا محدود میسازند. قریب 194364 کیلومتر مربع مساحت دارد و 3/970/000 تن جمعیت دارد. پایتخت آن دمشق است و شهرهای عمده آن حلب، حمص، انطاکیه و طرابلس (شام) میباشد. اکثر مردم مسلمان سنی مذهبند. سوریه سرزمینی زراعتی است. شغل اهالی کشت زمین و تربیت مواشی است. محصول عمده گندم، جو، ذرت، زیتون، پنبه و کنجد است. تربیت کرم ابریشم نیز بی اهمیت نیست. (فرهنگ فارسی معین)
سوریۀ بزرگ که در انجیل ’آرام’ نامیده شده ناحیه ای است در آسیای غربی. در مشرق بحرالروم (از مدیترانه) که در شمال بواسطۀ کوههای ’تروس’ محدود میشود و در مشرق آن نهر فرات قرار دارد، و از جنوب و جنوب شرقی بعربستان محدود میگردد. سوریۀ بزرگ شامل جمهوری لبنان، کشورهای اردن و جمهوری اسرائیل میباشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوآره
تصویر سوآره
فرانسوی سر شب، شب نشینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویطه
تصویر سویطه
آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیره
تصویر سمیره
خط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیره
تصویر سفیره
مونث سفیر باآرش های (سفیر) و گردنبند سیمین، گردنبند زرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریره
تصویر سریره
راز، پاکدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستیره
تصویر ستیره
زن پوشیده و پاکدامن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایره
تصویر سایره
مونث سایر. یا هفت سایره. هفت سیاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواره
تصویر سواره
((سُ رِ))
مهمانی شبانه همراه با رقص و موسیقی، شب نشینی مجلل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سواره
تصویر سواره
((سَ رِ))
سوار، مقابل پیاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمیره
تصویر سمیره
خط
فرهنگ واژه فارسی سره