جدول جو
جدول جو

معنی سوید - جستجوی لغت در جدول جو

سوید(سُ وَ)
مصغر اسود است. (منتهی الارب) (آنندراج) :
لغت نامه دهخدا
سوید
سیاهک
تصویری از سوید
تصویر سوید
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آوید
تصویر آوید
(پسرانه)
مشتاق و خواهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوید
تصویر نوید
(پسرانه)
مژده و بشارت، مژده، خبرخوش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سویل
تصویر سویل
(دخترانه)
دوست داشته شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سعید
تصویر سعید
(پسرانه)
زندگی و داروندار سمیرا، خجسته، مبارک، خوشبخت، سعادتمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سویدا
تصویر سویدا
سویدا، خال یا نقطۀ سیاهی در دل که محل احساسات است، سویدای دل، حبّة القلب، حبّه دل
سویدای دل: سویدا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسوید
تصویر تسوید
سیاه کردن، کنایه از نوشتن
فرهنگ فارسی عمید
نام مرغی است کوچک که به فارسی سار گویند. (از فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اِ قِ)
مهتر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (آنندراج). مهتر گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سید و رئیس کردن کسی را. (از متن اللغه). سید گردانیدن کسی را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سیاه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). سیاه کردن و کنایه از نوشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). رنگ چیزی را سیاه گردانیدن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مهتران قومی را کشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگ قومی را کشتن. (از متن اللغه). کشتن بزرگ و مهتری را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، کوفتن پلاس کهنه را جهت تداوی پشت ریش شتران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، دلیر گردانیدن کسی را. (از متن اللغه) ، دلیر شدن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفید
تصویر سفید
روشن، هر چیزی که برنگ برف باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعید
تصویر سعید
نیکبخت، با سعادت، خجسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمید
تصویر سمید
پارسی تازی گشته سفید آرد سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویی
تصویر سویی
منسوب به سو از مردم سو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنید
تصویر سنید
پسر خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدید
تصویر سدید
استوار و راست، محکم و درست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویه
تصویر سویه
راستی و برابری، همواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویل
تصویر سویل
همتا همانند
فرهنگ لغت هوشیار
آرد سپید جویا گندم از ریشه پارسی ساغک (ساگ یا ساغ کوچک) آرد نرم (از جو گندم و غیره)، جمع اسوقه، شراب خمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویس
تصویر سویس
غفلت و آگاه نبودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرید
تصویر سرید
درفش کفشدوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
کلید برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوید
تصویر خوید
گیاه تازه، جو نارس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساید
تصویر ساید
چرکی که از آهن بیرون آرند ریم آهن. مهتر سرور جمع ساده سیائد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپید
تصویر سپید
سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوید
تصویر تسوید
مهتر کردن، سیاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویدا
تصویر سویدا
دانه سیاه، نقطه سیاه دل حبا القلب دانه دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسوید
تصویر تسوید
((تَ))
سیاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویه
تصویر سویه
جنبه، وجه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سپید
تصویر سپید
سفید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سفید
تصویر سفید
سپید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نوید
تصویر نوید
بشارت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از موید
تصویر موید
بیانگر، پیروز
فرهنگ واژه فارسی سره
سیاه کردن، پیش نویس کردن، چرکنویس کردن، مسوده کردن
متضاد: پاکنویس کردن، نگاشتن، نوشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نقطه سیاهی درقلب، دانه سیاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد