جدول جو
جدول جو

معنی سولاخ - جستجوی لغت در جدول جو

سولاخ
سوراخ، روزنه، رخنه
تصویری از سولاخ
تصویر سولاخ
فرهنگ فارسی عمید
سولاخ
سوراخ، (آنندراج) (ناظم الاطباء)، ثقبه: و بمنقار در آن سولاخ میکرد، (ترجمه تفسیر طبری)، و چون آب بدان سولاخها رسد و بر هوا تکیه کند، (التفهیم)، و کوه را سولاخ میکردند هم او، هم کارکنان، (فارسنامۀ ابن البلخی)، و حلقه در هر دو سولاخ کتف او میکشیدی، (فارسنامۀ ابن البلخی)، رجوع به سوراخ شود
لغت نامه دهخدا
سولاخ
رخنه منفذ ثقبه، شکاف، معبر. یا سوراخ (و) سنبه. گوشه و کنار. یا سوراخ دعا را پیدا کردن (گم کردن) راه رسیدن به هدف راه پیدا کردن (گم کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
سولاخ
سوراخ
تصویری از سولاخ
تصویر سولاخ
فرهنگ فارسی معین
سولاخ
حفره سوارخ
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلاخ
تصویر سلاخ
کسی که در کشتارگاه پوست حیوانات کشته شده را می کند، پوست کن، بسیار پوست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یولاخ
تصویر یولاخ
زمین بایر و بی آب و دور از آبادی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سولان
تصویر سولان
دارویی که برای معالجۀ لقوه به کار می رفته
بام خانه، بلندی و ارتفاع، نردبان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوراخ
تصویر سوراخ
روزنه، رخنه
فرهنگ فارسی عمید
(سَلْ لا)
دهی است از دهستان کسایر بخش حومه شهرستان بجنورد، دارای 373 تن سکنه است. محصول آن میوه جات و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ لِ)
جمع واژۀ سالخ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا)
پوست کن. (غیاث) (فرهنگستان). آنکه پوست از گوسفند بیرون کشد. (مهذب الاسماء). آنکه پوست حیوانات از بدن بیرون کشد. (آنندراج). کسی که گوسپند میکشد وپوست کنده بدکان قصابی حمل میکند. (ناظم الاطباء). پوست بازکننده از هر حیوانی:
هرچند میکشد بت سلاخ زنده ام
این است دوستان سخن پوست کنده ام.
سیفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
کشور ناآبادان وبی آب، (ناظم الاطباء)، مکان سراب و بی آب و دور از آبادانی را گویند، (برهان) (آنندراج)، به احتمالی صورت اصلی کلمه ’دیولاخ’ بوده است، (یادداشت لغت نامه)، و یا کلمه ترکی است به معنی جایی که علف و سبزه آن را چیده اند از مصدر ’یولماخ’ به معنی چیدن سبزه و علف
لغت نامه دهخدا
شهرکی است از پاراب (به ماوراءالنهر و بسیار نعمت و از وی کمانهای نیک خیزد که به جایها برند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دلو بزرگ، مؤنث اسول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اسول شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان مزدقانچای بخش نوبران شهرستان ساوه، دارای 253 تن سکنه، آب آن از رود خانه مزدقان، محصول آنجا غلات، بنشن، پنبه، بادام، میوه جات، گردو و انگور است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
نوعی از دوایی و آنرا از جانب روم آورند و لقوه را نافع باشد. (برهان) (تحفۀ حکیم مؤمن) (اختیارات بدیعی). لکلرک گوید: نمیدانم چه ماده ای است. (از حاشیۀبرهان قاطع چ معین). نام دارویی است که آنرا عصیر نرپرون گویند. (ناظم الاطباء) ، بام خانه. (برهان) (ناظم الاطباء) ، مطلق بلندیها. (برهان). برآمدگی. بلندی. ارتفاع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
رجوع به سبلان شود:
تو به پایه ش یکان یکان برشو
پس بیاسای بر سر سولان.
ناصرخسرو.
ای جوان عبرت از این پیر هم اکنون گیر
از سر سولان بندیش هم از پایان.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
نام پیغمبری است از بنی اسرائیل. (برهان). ظاهراً مراد سولون مقنن یکی از حکمای سبعۀ یونان است که از 640 تا 558 میلادی میزیسته. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
ثقبه، منفذ، رخنه، شکاف، معبر، (ناظم الاطباء)، ثقبه، (منتهی الارب) (دهار)، جحر، (دهار)، کنام: معاویه السلمی گفت: یا رسول اﷲ دشمن اندر حصار چنان بود که دده اندر سوراخ، (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)،
ز سوراخ چون مار بیرون کشی
همی دامن خویش در خون کشی،
فردوسی،
چون برون جست لوز از سوراخ
شد سموره به نزد او گستاخ،
عنصری،
کرده گلو پر ز باد قمری سنجاب پوش
کبک فروریخته مشک بسوراخ گوش،
منوچهری،
آن سوراخ بکندند و قلعه ویران کردند، (تاریخ بیهقی)،
آنکه شد یکبار زهرآلود از سوراخ مار
بار دیگر گرد آن سوراخ کی آرد گذر،
امیرمعزی،
نهاده اند زن و بچۀ من از سرما
بسان سگ بچه بتفوز بر در سوراخ،
سوزنی،
- سوراخ بینی، منخر،
- سوراخ سوز، ثقبه و پستانک اسلحۀ آتشی، (ناظم الاطباء)،
، لانه:
زآن روز که پردۀ تو جان دیدم
سوراخ بجان خویش در کردم،
عطار،
دگر ره گر نداری طاقت نیش
مکن انگشت در سوراخ کژدم،
سعدی،
زآنکه هرگز دوبار مؤمن را
نگزد مار در یکی سوراخ،
جامی،
- امثال:
با زبان خوش مار از سوراخ بیرون می آورد،
سوراخ دعا را گم کرده است،
سوراخش کن بینداز گردنش،
سوراخ مار بهزار دینار،
سوراخ موش بصد دینار خریدن، یعنی در وقت اضطرار و بیچارگی که جای فراخ بدست نیاید در جای تنگ که در آن امنیت متصور باشد بهر قیمت یا کرا بدست آید، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ریم گوش. (منتهی الارب) (آنندراج). ریم گوش که بفارسی زهو گویند. (ناظم الاطباء) ، سوراخ گوش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
گیاه خاردار که نصی نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ / دو)
غبار و گرد و خاک. (ناظم الاطباء). در تداول عامۀ جنوب خراسان دولخ گویند
لغت نامه دهخدا
دامکش، پوستکن کسی که گوسفند را ذبح کند و آنرا پوست کند پوست کن. پوست کن، آنکه پوست حیوانات از بدن بر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواخ
تصویر سواخ
گل و لای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولاخ
تصویر دولاخ
غبار و گرد و خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوراخ
تصویر سوراخ
منفذ، شکاف، رخنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سولان
تصویر سولان
((سُ))
شولان، کمند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلاخ
تصویر سلاخ
((سَ لّ))
کسی که پوست حیوانات ذبح شده را می کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوراخ
تصویر سوراخ
رخنه، شکاف
سوراخ موش داره موش هم گوش داره: کنایه از توجه دادن به حفظ زبان و دور و بر و ملاحظه فضول و خبرچین و مثل آن نمودن
سوراخ دعا را گم کردن: کنایه از مصلحت و خیر و راه را گم کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوراخ
تصویر سوراخ
حفره
فرهنگ واژه فارسی سره
رخنه، سوفار، شکاف، فرج، ترک، ثقبه، ثلمه، روزن، روزنه، منفذ، مجرا، لانه، چاله، حفره، گودال، غار، مغاک، نقب، بیغوله، گوشه پرت و دور افتاده، پستو، سوراخ سمبه، مخفیگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند در شکم او سوراخ است، دلیل که از عیال خود ناامید گردد. اگر بیند که در سنگی سوراخ می کرد، دلیل بود که در مسلمانی پایدار بود، اگر بیند که در خشتی سوراخ می کرد، تاویلش به خلاف این بود و معبران گویند که به قدر آن در مالش زیان افتد. حکایت: درخبر است که مردی به خدمت حضرت امیرالمومنین آمد و گفت: یا امیر المومنین، به خواب دیدم که از سوراخی کوچک، گاوی بزرگ بیرون آمد و هر چند خواست باز به جای رود، نتوانست. فرمود: بدان که آن سوراخ دهن است و چون سخن گفته شود. بازنگردد. جابر مغربی
اگر بیند که در کوه سوراخ بود و در سوراخ درون شد، دلیل که از راز پادشاه آگاه بود. اگر بیند که چیزی از آن سوراخ بیرون آورد، دلیل که از پادشاه عطا یابد، به قدر آن چه بیرون آورده بود. اگر بیند که زمین سوراخ شد، کسی از راز او آگاه گردد. اگر بیند که در اندام وی سوراخ بود و از آن خون همی رفت، وی را زیانی رسد. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سوراخ سوراخ کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی
حفره، سوراخ
فرهنگ گویش مازندرانی
سوراخ، سوراخ گشاد
فرهنگ گویش مازندرانی