جدول جو
جدول جو

معنی سوقاء - جستجوی لغت در جدول جو

سوقاء
(سَ)
مؤنث اسوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اسوق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سقاء
تصویر سقاء
آب دهنده، کسی که آب نوشیدنی می فروخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقاء
تصویر سقاء
ظرفی چرمی برای آب یا شیر یا چیز دیگر، مشک، مشک آب، مشک شیر
فرهنگ فارسی عمید
(وَقْ قا)
سخت پرهیزنده. شدیدالاتقاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَفْ فُ)
اندوهگین کردن کسی را، زشت گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یکسان. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). برابر. (مهذب الاسماء). راستاراست. برابر. (منتهی الارب) (آنندراج) : سواء لمن خالف هذا الامر صلی ام زنی، راست راست است که هرکه خلاف امامت ما بکند... (النقض ص 261) ، مثل. مانند. (منتهی الارب) (آنندراج).
- لیلهالسواء، شب سیزدهم یا چهاردهم از ماه. (منتهی الارب) (آنندراج).
، نیمۀ روز. (منتهی الارب) (آنندراج) ، خوی زشت. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زن قبیح و زشت. زن زشت و قبیح و بدشکل و زناکار و بدعمل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَقْ قا)
کسی که آب نوشاندن پیشۀ وی باشد و این صیغۀ نسبت است چنانکه حداد و طباخ و صباغ. (غیاث) (آنندراج). آب دهنده. (منتهی الارب) (دهار). آب کش. (مهذب الاسماء) (دهار). رجوع به سقا شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مشک شیر و آب. ج، اسقیه، اسقیات، اساقی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
وقایه. هرچه بدان چیزی را نگاه دارند و پناه دهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- لازم الوقاء، سزاوار نگاه داشتن و حفظ کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مؤنث اروق، یعنی آنکه ثنایای زبرینش بلندتر از زیرش باشد. ج، روق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اروق شود، گوسپند مادۀ شاخ دار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سُو)
سوغات:
شعرت آوردم بسوقات و بطنزم عقل گفت
نزد موسی تحفه آورده ست سحر سامری.
ابن یمین.
رجوع به سوغات شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دلو بزرگ، مؤنث اسول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اسول شود
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
مذی (مدی). (منتهی الارب). مذی. (ذیل اقرب الموارد). مذی. و آن رطوبتی باشد که از مردان و زنان در ابتدای آرزو آید تا راه آب آرزو تازه شده و بیرون آمدن آسان گردد و مجرای آن بر بالای مجرای آب آرزو است. (از بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَصْ صُ)
ستان افکندن و بر قفا انداختن. (آنندراج). افکندن زن خود را بر پشت جهت جماع، نیزه فروکردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخوق. زن یک چشم و گول. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (ازلسان العرب). ج، خوق، فراخناک. وسیع.
- بئر خوقاء، چاه فراخ. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب).
- مفازه خوقاء، بیابان فراخ.
، گرگین. (منتهی الارب).
- ناقه خوقاء، شتر مادۀ گرگین. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
مؤنث احوق. فیشلۀ حوقاء، حشفۀ کلان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
یکی از الخاط چهارگانه بدن، مرض مالیخولیا، فساد فکر، خیالبافی، و بفارسی بمعنی عشق و جنون و هوا و هوس هم گویند، خل سیاهابی از خل (خلط) های چهارگانه، سیاه مونث اسود سیاه، یکی از اخلاط چهار گانه که مقر آن طحال است، مالیخولیا وسواس، خیال فاسد، دلگیر ملالت، هوی و هوس میل شدید، عشق. یا سر (به کسر اول و تشدید یا تخفیف دوم) و سوداء. اسرار و اندیشه های باطن: ای که انکار کنی عالم درویشانرا - تونه (چه) دانی که سودا و سر است ایشانرا ک (بدایع سعدی چاپ کاویانی ص 3) توضیح بعضی سر و سودا به فتح سین اول خوانند و صحیح نیست: جانم ز سر کون بسودا در اوفتاد دل زو سبق ببرد و بغوغا در اوفتاد (عطار) یا سودا دل (قلب) دانه دل سویدای قلب
فرهنگ لغت هوشیار
مشک آب دول دل آبخوری آبکار در تتق بارگهش گاه کار مانده کش عیسی و خضر آبکار (میرخسرو)، چمانی (ساقی) فروشنده آب آب دهنده آبکش. مشک آب یا شیر، جمع اسقیه اسقیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواء
تصویر سواء
((سَ))
وسط، میانه، یکسان، برابر، جز، مگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوقات
تصویر سوقات
رهاورد
فرهنگ واژه فارسی سره