جدول جو
جدول جو

معنی سوسنبر - جستجوی لغت در جدول جو

سوسنبر
سیسنبر، گیاهی شبیه نعناع، با برگ های خوش بو، گل های سفید مایل به سرخی و تخم های ریز شبیه تخم ریحان که در قدیم آن را برای معالجۀ عقرب گزیده به کار می بردند
عبس، سه سنبل، هرفولیون
تصویری از سوسنبر
تصویر سوسنبر
فرهنگ فارسی عمید
سوسنبر
(سَمْ بَ)
سیسنبر. (فهرست مخزن الادویه) (ناظم الاطباء). گیاهی است سبز از تیره نعناعیان که دارای نوعی ساقۀ خزندۀ هوایی و ساقۀ زیرزمینی است و این ساقه در فواصلی ریشه تولید کرده و در مقابلش یک ساقۀ هوایی قائم خارج میشود و به این ترتیب گیاه تکثیر می یابد. برگهایش متقابل بیضوی، نوک تیز، دندانه دار و کمی پوشیده از کرک به درازی 4 تا 7 سانتیمتر و بعرض 2 تا 3 سانتیمتر است. ساقۀ سوسنبر مانند نعناع چهارگوش است و از حیث رنگ مایل به بنفش یا مایل به ارغوانی است. رنگ گلها قرمز یا کم و بیش ارغوانی مایل به بنفش است. نعناع طبی. آس بویه. سیسنبر. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
سوسنبر
گیاهی است از تیره نعناعیان که دارای نوعی ساقه خزنده هوایی و ساقه زیرزمینی است و این ساقه در فواصل ریشه تولید کرده در مقابلش یک ساقه هوایی خارج میشود و به این ترتیب گیاه تکثیر می یابد برگهایش متقابل بیضوی نوک تیز دندانه دار و کمی پوشیده از کرک به درازی 4 تا 7 سانتیمتر و به عرض 2 تا 3 سانتیمتر است. ساقه سوسنبر مانند نعناع چهار گوش است و از حیث رنگ مایل به بنفش یا مایل به ارغوانی است. رنگ گلها قرمز یا کم و بیش ارغوانی مایل به بنفش است نعناع طبی آس بویه سیسنبر
فرهنگ لغت هوشیار
سوسنبر
((سَ بَ))
گیاهی است شبیه نعناع با برگ های خوشبو و گل های سفید، سیسنبر
تصویری از سوسنبر
تصویر سوسنبر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوسنک
تصویر سوسنک
(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سیسنبر
تصویر سیسنبر
گیاهی شبیه نعناع، با برگ های خوش بو، گل های سفید مایل به سرخی و تخم های ریز شبیه تخم ریحان که در قدیم آن را برای معالجۀ عقرب گزیده به کار می بردند
عبس، سوسنبر، سه سنبل، هرفولیون، برای مثال بوی سیسنبر از حرارت خویش / عقرب چرخ را گداخته نیش (نظامی۴ - ۷۱۴)، ریخته نوش از دم سیسنبری / بر دم این عقرب نیلوفری (نظامی۱ - ۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوسنی
تصویر سوسنی
کبودرنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوسمار
تصویر سوسمار
جانور خزندۀ آبی با پاهای کوتاه و پره دار، دم بلند، بدن کشیده، سر بزرگ، آروارۀ قوی و بدن پوشیده از فلس های شاخی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ وَ دَ)
شوندر. چغندر. (دزی ج 1 ص 709)
لغت نامه دهخدا
(سو سَ نَ / نِ)
سوسن باشد. (برهان) (اوبهی) (از آنندراج). مفرد سوسن. (منتهی الارب) :
ماه فروردین بگل بر ماه دی بر باد رنگ
مهر جان بر نرگس و فصل خزان بر سوسنه.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(سو سَ)
ازایلات ساکن اطراف مهاباد. (جغرافیای سیاسی ص 109)
لغت نامه دهخدا
(سو سَ)
اسب کبود، هر شی ٔ که کبود و نیلی باشد. (غیاث) (آنندراج). رنگ کبودی که به سبزی زند. (یادداشت بخط مؤلف). برنگ گل سوسن. آسمانجونی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مْ بَ)
آفتاب گردان. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس) ، سیسنبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ بَ / بِ)
بهم پیچیده و مضاعف و دوتاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
سمندر است و آن جانوری باشد که در آتش متکون میشود. (برهان) (آنندراج). سمندر باشد که آنرا سامندر نیز گویند. (جهانگیری). رجوع به سمندر و سالامندرا شود
لغت نامه دهخدا
(زَ گَ)
سوزن ساز. آنکه سوزن سازد:
بمدح مجلس میمون تو مزین باد
جریدۀ سخن آرای پیر سوزنگر.
سوزنی.
بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخر
که از جور تو افتاده ست با کیمخت گر کارم.
سوزنی.
از سوزنگر ندیده ای زخم تبر
خواهی که نهم سر تو بر دست پدر.
سوزنی.
از عشق سوزنگر سررشتۀ تدبیر از دست بداد و آخر بخیۀ عشق او بروی آمد. (محمد عوفی).
ز سوزنگرم کار گردیدزار
ز فولاد در راه من ریخت خار.
میرزا طاهر وحید (از آنندراج).
- امثال:
از سوزنگر آهن نتوان خرید.
صد سوزن سوزنگر یک چکش آهنگر
لغت نامه دهخدا
مصحف هزوارش ’سوسیا’، پهلوی ’اسپ’، مؤلف در آخر همین ماده بحذف رای قرشت اشاره کرده با ’سوبار’ (اسوبار) به معنی سوار خلط شده، (ازحاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بلغت زند و پازند اسب را گویند و به عربی فرس خوانند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام گیاهی است که چون آنرا بشکنند از آن شیرۀ سفیدی مانند شیر برآید و آنرا در خضابها بکار برند و بعضی گفته اند که علف شتر است. ظاهراً با علف شیر که گیاه شیردار باشد، تصحیف خوانی شده است. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جانوری است مانند راسو، لیکن از او سطبرتر باشد پیه و چربی او را زنان بجهت فربه شدن خورند و بر بدن مالند، و به عربی ضب گویند و نزد شافعی مذهبان گوشت او حلال است. (برهان) (آنندراج). جانوری است که بهندی گوه گویند. (غیاث). وزغه. (بحر الجواهر). نوع کوچک آنرا که در خانه ها و دیوارها میزید به اسامی مارمولک، مالوز، کرباسه، کربسه، کربش، برق گویند. (یادداشت بخط مؤلف) :
و از وی (از مالفه پوست سوسمار خیزد که بر قبضۀ شمشیر کنند سخت بسیار. (حدود العالم).
چنان باد درآرد بخویشتن
که می گویی خورده ست سوسمار.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
گشته روی بادیه چون خانه جوشنگران
از نشان سوسمار و نقش ماران شکن.
منوچهری.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب رابجائی رسیده ست کار
که تخت عجم را کند آرزو
تفو باد بر چرخ گردون تفو.
فردوسی.
تا ز قصد دشمنان چون مار شد سرکوفته
می نداند بازگشت خانه همچون سوسمار.
عثمان مختاری.
گرچه بسی دردمید مرده دلان را بزور
همدم عیسی شود جز بدم سوسمار.
خاقانی.
نسازیم چون مار با هیچکس
خورش های ما سوسمار است و بس.
نظامی.
خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته و اندر کاسۀ سر سوسمار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سو سَ جِ)
معرب سوسنگرد، بقول یاقوت و معجم البلدان یکی از قرای بغداد است. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سوسنگرد شود
لغت نامه دهخدا
(سو سَ گِ)
شهر کوچک سوسنگرد مرکز شهرستان دشت میشان است. این شهر در 75 هزارگزی شمال باختری اهواز و کنار رود خانه کرخه واقع است. مختصات جغرافیایی آن بشرح زیر است: طول 48 درجه و 10 دقیقه، عرض 31 درجه و 33 دقیقه. هوای شهر مانند سایر نقاط جلگه ای خوزستان گرم میباشد. نام قدیمی سوسنگرد خفاجیه و ده خرابه بوده است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ بُ)
لغت تنکابن و دیلم است و ابن تلمیذ گفته به لغت طبرستان دیوار و به لغت مازندران و دامغان کوزن گیاه نامند و در تذکرۀ بغدادی باسم ’کومرثل’ نوشته و گفته نوعی از تفاح است ماهیت آن نباتی است برگ آن شبیه به برگ نارنج و ساق آن زیاده بر دو ذرع و تخم آن سیاه به قدر آلوبالو و ظاهر بیخ آن سیاه و باطن آن سفید... (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سِ تَمْ بِ)
سپتامبر. سبتمبر: و ذلک انه یخرج بین تضاعیف الورق فی شهر سبتنبر. (ابن البیطار در شرح کلمه خیارشنبر)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ بَ)
بمانند سیسنبر معطر و دافع نیش کژدم و جز آن:
ریخته نوش از دم سیسنبری
بر دم این عقرب نیلوفری.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَمْ بَ)
پهلوی ’سیسیمبر’ طبری ’سرسم’. رجوع به لکلرک 2 ص 309 شود. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سبزیی است میان پودنه و نعناع زیرا که پودنه را چون دست نشان کنند سیسنبر شود و چون سیسنبر را دست نشان کنند نعناع گردد، و بوی آن تند و تیز میباشد و در دواها بکار برند و بر گزندگی زنبور و عقرب مالند، فایده کند و آنرا به عربی نمام خوانند و نمام الملک هم میگویند. (برهان) (از غیاث) (آنندراج). گیاهی است خوشبو که در آب روید نمام هم میگویند. (منتهی الارب). سوسنبر. (فرهنگ فارسی معین) :
راست گفتی برآمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر.
فرخی.
ز خون کشته کز آن بتکده بدریا راند
چو سرخ لاله شد آبی چو سبز سیسنبر.
فرخی.
چون چغز گشت بنا گوش چو سیسنبر تو
چند تازی پس این پیرزن زشت چغاز.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 202).
گر در شوی بخانه ش بر خاکت
شمشاد و لاله روید وسیسنبر.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 148).
کلک مفتول کرد زلف ترا
برشکستش بهم چو سیسنبر.
مسعودسعد.
همه کوه چون تخت گوهرفروش
ز سیسنبر و لاله و پیلغوش.
اسدی.
و در ترقب قدوم تو اعضا و اجزا چون سیسنبر همه گوش گشته. (سندبادنامه).
بوی سیسنبر از حرارت خویش
عقرب چرخ را گداخته نیش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره نعناعیان که دارای نوعی ساقه خزنده هوایی و ساقه زیرزمینی است و این ساقه در فواصل ریشه تولید کرده در مقابلش یک ساقه هوایی خارج میشود و به این ترتیب گیاه تکثیر می یابد برگهایش متقابل بیضوی نوک تیز دندانه دار و کمی پوشیده از کرک به درازی 4 تا 7 سانتیمتر و به عرض 2 تا 3 سانتیمتر است. ساقه سوسنبر مانند نعناع چهار گوش است و از حیث رنگ مایل به بنفش یا مایل به ارغوانی است. رنگ گلها قرمز یا کم و بیش ارغوانی مایل به بنفش است نعناع طبی آس بویه سیسنبر
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سمن در بر گرفته و بوی خوشی از آن بر آید، آنکه برش همچون سمن باشد سپید تن دلبر سمنبر
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است از طبقه خزندگان دارای چهار دست و پا و دم دراز و حشرات را میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمنبر
تصویر سمنبر
((سَ مَ بَ))
آن که بدنی خوشبو و لطیف دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سیسنبر
تصویر سیسنبر
((سَ بَ))
گیاهی است شبیه نعناع با برگ های خوشبو و گل های سفید، سوسنبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوسمار
تصویر سوسمار
جانوری است خزنده، دارای چهار دست و پای کوتاه ودم دراز و دهان فراخ با دندان های ریز، سوسمارها انواع مختلف دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودبر
تصویر سودبر
ذینفع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوسمار
تصویر سوسمار
تمساح
فرهنگ واژه فارسی سره
آفتاب پرست، بزمچه، چلپاسه، حربا، مارمولک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوردن گوشت سوسمار در خواب، دلیل منفعت کند. اگر بیند که سوسمار در خانه بانگ می داشت، دلیل بود که در آن خانه آوازه مصیبت شنود. محمد بن سیرین
سوسمار، دلیل بود بر نژاد عرب و خوردن گوشت او مال و منفعت دنیا بود. اگر بیند سوسمار او را بگزید، دلیل کند که از مردی عرب او را مضرت رسد. اگر بیند سوسمار بکشت، دلیل که دشمن را قهر کند.
فرهنگ جامع تعبیر خواب