جدول جو
جدول جو

معنی سوس - جستجوی لغت در جدول جو

سوس
بید، حشره ای ریز با بال های باریک که نوزاد آن پارچه های پشمی را می خورد و ضایع می کند، سوسه، پیتک، پت، بیب، بیو
شیرین بیان، گیاهی علفی پایا با شاخه های بلند وگل های زرد یا کبود رنگ که بلندیش به یک متر می رسد و در ریشۀ آن غده هایی سیاه تولید می شود که دو نوع شیرین و تلخ است و نوع شیرین آن در طب به کار می رود، مهک
سوسمار، روغنی که از سوسمار بگیرند و آن را در قدیم زنان برای فربهی می خوردند یا به بدن خود می مالیدند
تصویری از سوس
تصویر سوس
فرهنگ فارسی عمید
سوس
(تَ)
در افتادن کرمک در چیزی. (منتهی الارب) ، بیمار شدن ستور. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
سوس
مخفف سوسمار است، (از برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری) :
مستغرق نعیم ویند اهل هنگ و هوش
از غم نجات یافته چون سوس از نهنگ،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
سوس
از ’سوس’ تازی، آرامی ’شوشا’، یونانی ’سس’، آشوری ’ساسو’ به معنی بید است، (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین)، کرمی باشد که جامه های ابریشمی را ضایع کند، (برهان) (غیاث)، کرمکی که در پشم افتد، (آنندراج) (بحر الجواهر) (منتهی الارب)، دیوچه، (آنندراج) (منتهی الارب) (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، بید، بیت:
سوس را با پلاس کینی نیست
کین او با پرند شوشتر است،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
سوس
اصل، طبیعت، (منتهی الارب) (برهان) (آنندراج)، گیاه خشکی است مانند اسپست، (برهان)، درختی است که بیخ آنرااصل السوس و اصابعالسوس میگویند، (برهان)، در اروپای قرون وسطی ’ریگلیسا’ و در فرانسوی ’رگلیس’ گویند، (حاشیۀ برهان قاطع از تاریخ طب لکلرک)، درختی است که بیخ آن شیرین و شاخ آن تلخ میباشد، (منتهی الارب)، به فارسی آنرا درخت مهلک گویند، (جهانگیری)، بلغت هندی نام خوک آبی است و آن حیوانی باشد مانند مشکی پر از باد و خرطومی نیز دارد، (برهان)
لغت نامه دهخدا
سوس
طبیعت، اصل
تصویری از سوس
تصویر سوس
فرهنگ لغت هوشیار
سوس
بیب، کرمی که پارچه های پشمی و ابریشمی را تباه کند
تصویری از سوس
تصویر سوس
فرهنگ فارسی معین
سوس
اصل، طبیعت
تصویری از سوس
تصویر سوس
فرهنگ فارسی معین
سوس
نام مرتعی از توابع شهرستان گرگان، تفاله سبوس، بی مو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوسا
تصویر سوسا
(دخترانه)
مرکب از سو (روشنایی، نور) + سا (پسوند شباهت و همانندی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوسن
تصویر سوسن
(دخترانه)
گلی درشت و خوشه ای به رنگهای سفید یا کبود یا زرد و حنایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوسو
تصویر سوسو
روشنایی اندک که در شب از دور به نظر آید، روشنایی کم که از چراغ به چشم بخورد
سوسو زدن: روشنایی دادن چراغ کم نور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوسن
تصویر سوسن
گیاهی پیازدار از خانوادۀ زنبق، با برگ های باریک و دراز و گل های زیبا و خوشبو به رنگ زرد، کبود یا سفید که در انواع مختلف وجود دارد
سوسن آزاد: در علم زیست شناسی نوعی سوسن که سفید رنگ است
فرهنگ فارسی عمید
حشرۀ کوچک با ل دار به رنگ سیاه یا سرخ یا قهوه ای و به انواع مختلف که چند هزار نوع از آن شناخته شده و بسیاری از آن ها از آفات کشتزار ها هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوسه
تصویر سوسه
نیرنگ و حقه، خدشه، شائبۀ ریا و نیرنگ و دروغ
بید، حشره ای ریز با بال های باریک که نوزاد آن پارچه های پشمی را می خورد و ضایع می کند، سوس، پیتک، پت، بیب، بیو
سوسه آمدن: دربارۀ کسی یا کاری چیزی گفتن که باعث اشکال و زحمت شود
فرهنگ فارسی عمید
(سو سَ)
نام یکی از دهستانهای ششگانه بخش ایذۀ شهرستان اهواز. از 73 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل گردیده است. جمعیت آن در حدود 12500 تن وقرای مهم آن چلویر، ده کهنه، شب کور، فالح، گچ کان، لولو و ممبین است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
کرمی باشد که در گندم افتد و ضایع کند. (برهان). کرم گندم. (غیاث). کرمی است که در گندم افتد و ضایع کند. آنرا کرم گندم خوار و سلیک نیز گویند. (آنندراج). شپش گندم. (دهار) :
نیاید بکار من این کار جنگ
کجا سوسه سنجد بجنگ پلنگ.
فردوسی (از آنندراج).
رجوع به سوس و سیسک شود، خدشه. (یادداشت بخط مؤلف).
- سوسه نداشتن معامله، هیچ نوع احتمال ضرر، از قبیل: دعاوی حق یا باطل ثالثی در آن نبوده و هیچگونه غل و غش و دسیسه و شیدی در آن نباشد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
پارچه ای که از پنبه و ابریشم بافند، (ناظم الاطباء)، پارچه ای است محرمات و چارخانه و ریزخط، (لغات دیوان نظام قاری) : دندان از دو رسته بخیۀ پیوسته و زبان از سوزندان سوسی، (دیوان نظام قاری ص 134)
لغت نامه دهخدا
نوعی از جعل باشد و او بیشتر در حمامها متکون میشود، (برهان) (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)، صراراللیل، جدجد، صیاح اللیل، خرچسنه، گوگال، (یادداشت بخط مؤلف)،
- امثال:
سوسک به بچه اش میگوید قربان دست و پای بلوریت
لغت نامه دهخدا
(سَ)
تیهو و آن پرنده ای باشد شبیه به کبک لیکن کوچکتر از اوست. (برهان) (از آنندراج) (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سو سَ)
گلی است معروف و آن چهار قسم می باشد: یکی سفید و آنرا سوسن آزاد میگویند، ده زبان دارد و دیگری کبود و آنرا سوسن ازرق می خوانند و دیگری زرد و آنرا سوسن ختایی می نامند و چهارم الوان میشود و آن زرد، سفید و کبود میباشد و آنرا سوسن آسمانی گویند، وبیخ آنرا ایرسا خوانند و این چهار قسم هم صحرایی و بوستانی میشود. و نام درخت چلغوزه هم هست و آنرا به عربی صنوبرالکبار و ثمر آنرا که چلغوزه باشد حب الصنوبر الکبار گویند. (برهان) (آنندراج). ریحان الکافور. کافور یهودی. (ابن بیطار). قسمی از ریاحین یعنی سپرغمها است و آن بری و بستانی هر دو باشد. (از بحر الجواهر). سوسن آسمانگون. گیاهی است از تیره سوسنی ها که جزو گیاهان تک لپه ای جام و کاسۀ رنگین است. گلی است فصلی و دارای گلهای زیبا و درشت برنگهای مختلف. اصل این گیاه از اروپا و ژاپن و آمریکای شمالی و هیمالیاست. جهت ازدیاد این گیاه معمولاً در پائیز پیازهای فرعی را از پیاز اصلی جدامیکنند و در بهار مجدداً میکارند. پیلغوش. فیلگوش. پیلگوش. زنبق رشتی. (فرهنگ فارسی معین) :
مورد بجای سوسن آمد باز
می بجای ارغوان آمد.
رودکی.
یاسمن لعل پوش سوسن گوهرفروش
بر زنخ پیلغوش نقطه زد و بشکلید.
کسایی.
راست گفتی برآمد اندر باغ
سوسنی از میان سیسنبر.
فرخی.
وآن گل سوسن مانندۀ جامی ز لبن
ریخته معصفر سوده میان لبنا.
منوچهری.
مرد دانا گفت نفس تو مثال سوسن است
بی بها امروز لیکن بابها فردا شود.
ناصرخسرو.
هرچند که هستی ای نگار دل جوی
چون لاله همه رنگ و چو سوسن همه بوی.
عبدالواسع جبلی.
نه با یاران کمر بندم چو غنچه
نه بر خصمان سنان سازم چو سوسن.
خاقانی.
چه پندم میدهد سوسن که گرد عشق کمتر گرد
مگر سوسن نمیداند که عاشق پند ننیوشد.
خاقانی.
ز سبزه یافتند آرامگاهی
که جز سوسن نرست از وی گیاهی.
نظامی.
همیشش سوسن و گل تازه بودی
ریاحین بی حد و اندازه بودی.
نظامی.
ده زبان همچو سوسنی لیکن
بر تو از رازها بوند ایمن.
کمال الدین اسماعیل.
هر دست و هر زبان که دراو نیست نفع خلق
غیر از زبان سوسن و دست چنار نیست.
مولوی.
بس که بودم چون گل نرگس دوروی و شوخ چشم
باز یک چندی زبان در کام چون سوسن کشم.
سعدی.
- سوسن آزاد:
نال دمیده بسان سوسن آزاد
بنده بر آن فال نال وار نویده.
عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 113).
برتوان چیدن ز دست سوسن آزادسیم
برتوان چیدن ز روی شنبلید زرد زر.
فرخی.
سوسن آزادو شاخ نرگس بیمار جفت
نرگس خوشبوی و شاخ سوسن آزاد یار.
منوچهری.
و امیر همچنان دستۀ شب بوی و سوسن آزاد نوشتگین را داد و... (تاریخ بیهقی).
در بوستان جاه تو شده بنده سوزنی
باده زبان چو سوسن آزاد مدح خوان.
سوزنی.
زبان سوسن آزاد و چشم نرگس را
خواص نطق و نظر داد بهر انهی را.
انوری.
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد.
حافظ.
- سوسن آزاده:
از زبان سوسن آزاده ام آمد بگوش
کاندرین دیر کهن کار سبکباران خوش است.
حافظ.
- سوسن آسمانگونی. رجوع به ایرسا شود.
- سوسن ابیض، سوسن آزاد. سوسن سفید. (فرهنگ فارسی معین).
- سوسن احمر، گلایول. (فرهنگ فارسی معین). دلبوث است. (تحفۀ حکیم مؤمن). سیف الغراب. دورحوله. سنخار. ماخاریون.
- سوسن ازرق، پیلغوش. سوسن آسمانگونی.
- سوسن اصفر، سوسن زرد. (فرهنگ فارسی معین).
- سوسن الوان، گونه ای سوسن که دارای گلهای درشت و رنگارنگ است. (فرهنگ فارسی معین).
- سوسن بری، دلبوث. دور حولی. کسیفون.
- سوسن جبلی، شامل راسن و ایرسا است. (فهرست مخزن الادویه).
- سوسن چینی، گونه ای سوسن که دارای ساقه های سبز و تند و گلهای لاجوردی است. (فرهنگ فارسی معین).
- سوسن ختایی، سوسن چینی. سوسن خوش اندام. سوسن الوان. سوسن ده زبان.
- سوسن سفید، سوسن سپید. زنبق. (ریاض الادویه). سوسن آزاد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). رازقی. (ابن بیطار) :
آن سوسن سپید بشکفته بباغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر.
منوچهری.
- سوسن سرخ، گلایول. (فرهنگ فارسی معین) :
دو لب چو نارکفیده دو برگ سوسن سرخ
دو رخ چو نار شکفته دو برگ لالۀ لال.
عنصری.
- سوسن فرفوری، زنبق ارغوانی. (یادداشت بخط مؤلف).
- سوسن کبود، سوسن چینی. (فرهنگ فارسی معین).
- سوسن کوهی، راسن:
آن قطرۀ باران ز بر سوسن کوهی
گویی که ثریاست بر این گنبد دوار.
منوچهری.
- سوسن گل دراز، سوسن سفید.
- سوسن لاجوردی، سوسن چینی.
- سوسن نرگس اندر شیراز یک گونه اسپرغم است (که) سوسن نرگس خوانند:. برگش چون برگ سوسن است و میانه چون نرگس. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوسب
تصویر سوسب
خوکه گل از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
حشره ای است سیاه یا سرخ و پردار که در جاهای نمناک پیدا میشود حشره ایست از راسته قاب بالان که بدنی کشیده و قهوه یی دارد و بالهایش نیز همرنگ بدن میباشد. دو بال جلو این جانور ضخیم و مانند دو قاب روی بالهای نازک عقب را می پوشاند. قطعات دهنی وی از نوع جونده است. سوسک بیشتر شبها از لانه خارج شده از خرده ریز غذا ها تغذیه میکند و چون حامل نطفه میکربهای مختلف است جانوری موذی و خطرناک است سپیرک سپیرو. یا سوسک طلایی. حشره ایست از راسته قاب بالان که در حدود 25 گونه از آن شناخته شده حشره ایست سنگین و کندرو برنگ طلایی مایل به قرمز شکمش مایل به سفیدی است و در انتهای شکمش نوع آلت نوک تیزی جهت حفر زمین قرار دارد. نوزاد این حشره و همچنین حشره بالغ علفخوارند و بیشتر به مزارع چغندر و چغندر قند حمله میکنند زنبور طلایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوسل
تصویر سوسل
شیزک از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سوسن گیاهی است از تیره سوسنیها که جزو گیاهان تک لپه یی جام و کاسه نگین است. گلی است فصلی و دارای گلهای زیبا و درشت به رنگهای مختلف. اصل این گیاه از اروپا و ژاپن و آمریکای شمالی و هیمالیاست. جهت ازدیاد این گیاه معمولا در پاییز پیازهای فرعی را از پیاز اصلی جدا میکنند. و در بهار مجددا میکارند پیلگوش فیلگوش پیلغوش زنبق زشتی. یا سوسن آزاد. سوسن سفید. یا سوسن آسمانگونی. سوسن چینی. یا سوسن ابیض. سوسن سفید. یا سوسن احمر. گلایول. یا سوسن اصفر. سوسن زرد. یا سوسن الوان. گونه ای سوسن که دارای گلهای درشت و رنگارنگ است. اصل این گونه سوسن از ژاپن است سوسن خوش اندام. یا سوسن بری. گونه ای سوسن که دارای گلهای سفید کوچک و بوی بسیار مطبوع است این گونه سوسن که دارای ساقه های سبز تند و گلهای لاجوردی است اصل این گونه سوسن از هیمالیا می باشد سوسن ختایی سوسن لاجوردی ایماروقالس سوسن کبود سوسن آسمان گونی سوسن آسمانجونی. یا سوسن ختایی. سوسن چینی. یا سوسن خوش اندام. سوسن الوان. یا سوسن ده زبان. سوسن سفید. یا سوسن زرد. یکی از گونه های سوسن که داری گلهای طلایی است اصل این سوسن از ژاپن است سوسن اصفر صاری زنبق سوسن ژاپنی، وج. یا سوسن ژاپنی. سوسن زرد. یا سوسن سرخ. گلایول. یا سوسن سفید. سوسنی که دارای گلهای سفید است این گونه را به مناسبت زیبایی خاصی که دارد بیشتر پرورش میدهند سوسن آزاد سوسن ابیض سوسن ده زبان سوسن گل دراز. توضیح وجه تسمیه ده زبان به این جهت است که کاسبرگها نیز همانند گلبرگها سفید و مشابه آنهایند و با توجه به این که تعدار هر یک 5 عدد است بدین نام موسوم شده. یا سوسن کبود. سوسن چینی. یا سوسن گل دراز. سوسن سفید. یا سوسن لاجوردی. سوسن چینی. یا سوسن و سیر. ناسازگاری عدم موافقت (مثلا بین آب و آتش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوسه
تصویر سوسه
نیرنگ و خدشه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوسن
تصویر سوسن
((سَ))
گلی است بابرگ های دراز و باریک و گل های خوشبو به رنگ های مختلف
فرهنگ فارسی معین
حشره ای است از راسته قاب بالان که بدنی کشیده و قهوه ای دارد و بال هایش نیز همرنگ بدنش می باشد. چند هزار نوع از آن شناخته شده و بسیاری از آن ها حامل نطفه میکروب های مختلف است. سپیرک و سپیرو نیز نامیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوسه
تصویر سوسه
((سَ یا س))
حقه، تزویر، دشواری، اشکال
فرهنگ فارسی معین
پرتوک، کورسو، نورضعیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تزویر، حقه، دسیسه، نیرنگ، خدعه، اشکال، اشکال تراشی، خدشه، دشواری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درخت سوسن درخواب، دلیل بر کنیزک بدکردار بدخوی کند. جابر مغربی
چون سوسن به خواب بیند بر درخت، به وقت خود، دلیل کند که چیزی به وی رسد، یا او را فرزندی آید. چون سوسن از درخت جدا بیند، دلیل که غم و اندوه به وی رسد. اگر زنی بیند که سوسن از درخت بکند و به شوهر داد، مرد او را طلاق دهد. اگر بیند به غلام داد، غلامش بگریزد. محمد بن سیرین
اگر بیند که کسی دسته سوسن بدو داد، دلیل که در میان ایشان گفتگو افتد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
تحریک، جاسوسی، ساییده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
ساییدن
فرهنگ گویش مازندرانی
هیزم نیم سوخته ی اجاق، پیمانه ی پر از غلات
فرهنگ گویش مازندرانی