جدول جو
جدول جو

معنی سوداکده - جستجوی لغت در جدول جو

سوداکده
سوداجای، سوداخانه، تجارتخانه، جای سوداگری، محل داد و ستد
تصویری از سوداکده
تصویر سوداکده
فرهنگ فارسی عمید
سوداکده
(سَ / سُو کَ دَ / دِ)
مکان داد و ستد. دارالتجاره. سوداجای. (فرهنگ فارسی معین). سوداخانه. (آنندراج) :
خانه آئینۀ سوداکدۀدیگر شد
عشق درچار سوی حسن دکان ساخته است.
سراج المحققین (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سودابه
تصویر سودابه
(دخترانه)
دختر زا، سود ده، از شخصیتهای شاهنامه، نام شاه هاماوران و همسر کیکاووس پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سودازده
تصویر سودازده
مالیخولیایی، آشفته، شیفته، عاشق
فرهنگ فارسی عمید
(نی یَ)
مرغی است. (مهذب الاسماء). گنجشک سیاه. (دهار). مرغکی باشد چند قبضۀ کف، خرما و انگور خورد. (از اقرب الموارد). سار ملخ خوار. رجوع به سودانی و سودانیات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
توکید. رجوع به توکید شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ دَ)
مؤاکده. ماده شتر تیزرو. (ناظم الاطباء) ، شتر مادۀ مانده در رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتر رنج بیننده در رفتار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
وادی. (مهذب الاسماء). رودخانه. بستر رود: رود بر دو ضرب است یکی طبیعی است و دیگر صناعی، اما رود صناعی آن است که رودکده های او بکنده اندو آب بیاورده اند. (حدود العالم). و رودکدۀ وی جایی فراخ شده و جایی تنگ. (حدود العالم). گوسفندان را شبان در رودکده ای بداشت... بارانی عظیم ببارید و سیلی سخت بیامد و اندر این رودکده افتاد. (قابوسنامه)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
سودابه است که زن کیکاوس باشد (برهان) : و دختر شاه هاماوران سوداوه کاوس را خدمت همی کرد. (مجمل التواریخ و القصص ص 46). رجوع به سودابه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
نام دختر پادشاه هاماوران است که زن کیکاوس باشد. (برهان). نام دختر پادشاه هاماوران بوده که بحسن مشهور و اعراب او را شعرای یمانی میگفتند و آنرا سوداوه نیز گفته اند. (آنندراج) (انجمن آرا) :
غمین گشت سودابه را پیش خواند
ز کاووس چندی سخنها براند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
برشته. سرخ کرده. تاب داده. بریان. محمص. مشوی. مشویه. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام یکی از بخشهای شهرستان شاهی است. حدود آن بشرح زیر است: از طرف شمال به بخش مرکزی شاهی، از طرف جنوب به بخش فیروزکوه ازشهرستان دماوند، از خاور به بخش دودانگه از شهرستان ساری و از باختر به بخش بندپی از شهرستان بابل. موقعیت بخش طبیعی و کوهستانی و از قسمت جنوبی آن بخطالرأس سلسله جبال البرز منتهی میشود. ارتفاع قلل آن 3500 متر است. سرچشمۀ دو رود خانه مهم تالار و بابل که قسمت اعظم قرای شهرستان های بابل، ساری و شاهی را مشروب می نماید. از ارتفاعات جنوبی این بخش و قرای مهم آن در طول دره های متعدد آن واقع گردیده است. محصول آن برنج و انواع محصولات مناطق معتدل و مرطوبی است. قسمت مرکزی مراتع زمستانی گاوداران و منبع تهیۀ چوب وزغال بوده است. راه آهن از وسط درۀ رود خانه تالار و تقریباً از وسط این بخش میگذرد. شش ایستگاه در این بخش واقع است: 1- شیرگاه 2- زیرآب. 3- پل سفید. 4- سرخ آباد. 5- ورسک. 6- دوگل. ایستگاه هفتم در گدوک فیروزکوه واقع است. بخش سوادکوه از 5 دهستان و 143 آبادی تشکیل شده است و جمعیت آن در حدود 53هزار تن بشرح زیر است: دهستان ولوپی 31 آبادی و دارای 11هزار تن جمعیت، دهستان راستوپی 55 آبادی و دارای 23هزار تن جمعیت، دهستان لفور قشلاقی 21 آبادی و دارای 8هزار تن جمعیت، دهستان کسطیان قشلاقی 16 آبادی و دارای 3هزار تن جمعیت و دهستان شیرگاه قشلاقی 20 آبادی و دارای 8هزار تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3). رجوع به التدوین و جغرافیای سیاسی کیهان شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ بَ تَ / تِ)
آنکه سودا در مزاج او تأثیر کرده باشد. (آنندراج). دیوانه. (شرفنامۀ منیری) :
سودازده با قمر نسازد
صفرازده را شکر نسازد.
نظامی.
سودازده ای کز همه عالم بتو پیوست
دل نیک بدادت که دل از وی بگسستی.
سعدی.
ف تنه شاهد سودازدۀ باغ و بهار
عاشق نغمۀ مرغان سحر بازآمد.
سعدی.
روزگاریست که سودازدۀ روی توام
خوابگه نیست بجز خاک سر کوی توام.
سعدی.
در سنبلش آویختم از روی نیاز
گفتم من سودازده را کار بساز.
حافظ.
تابود نسخۀ عطری دل سودازده را
از خط غالیه سای تو سوادی طلبیم.
حافظ.
تا سر زلف تو در دست نسیم افتاده ست
دل سودازده از غصه دو نیم افتاده ست.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(فَ حَ لَ)
ود. وداد. موده. مودده. دوست داشتن کسی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آرزو بردن. (منتهی الارب). آرزو کردن. (المصادر زوزنی). رجوع به وداد و ود شود
لغت نامه دهخدا
نرم وساده وهموارولغزنده شده: انه صرح ممرد من قواریرظن طارمی است ازآبگینه پاک ساخته ونسوداده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودا زده
تصویر سودا زده
مالیخولیایی، دیوانه مجنون، عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودا کده
تصویر سودا کده
مکان داد و ستد دار التجاره سوداجای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودازده
تصویر سودازده
((~. زَ دَ یا دِ))
دیوانه، عاشق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سودا کده
تصویر سودا کده
مرکز تجاری
فرهنگ واژه فارسی سره
خیال زده، خیالی، آشفته، شیفته، سودایی، مالیخولیایی، دیوانه، مجنون
متضاد: عاقل، عاشق
متضاد: معشوق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوادکوه مشتمل بر دو بلوک و حدود یک صد پارچه آبادی استاز جنوب
فرهنگ گویش مازندرانی