جدول جو
جدول جو

معنی سود - جستجوی لغت در جدول جو

سود
درآمدی که در معامله یا تولید نصیب فرد می شود، مقابل زیان، نفع، فایده
ماده ای سفید، جامد، جاذب رطوبت و سوزاننده که در آب با تولید حرارت حل می شود و در بیشتر خواص شبیه پتاس می باشد، سود سوزان
جمع واژۀ اسود، سیاه ها
تصویری از سود
تصویر سود
فرهنگ فارسی عمید
سود
(سَ وَ)
سبد و آن ظرفی است که از چوبهای باریک و نرم بافند. (برهان). سبد. (آنندراج) (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
سود
(تَ نَفْ فُ)
مهتر شدن، (منتهی الارب)، مهتر گردیدن، (از ناظم الاطباء)،
- ایام السود، روزگار بدبختی و نامساعدی ومنحوس، (ناظم الاطباء)،
- سودالاکباد، دشمنان، (ناظم الاطباء)،
- سودالبطون، لاغر، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سود
(قَ نَ / نُ کَ دَ)
آسودن، زندگی کردن، مخفف آسود:
من نیارم در جهان بی آب سود
زآنکه زاد و بود من در آب بود،
عطار (منطق الطیر)
لغت نامه دهخدا
سود
در مقابل زیان و به عربی نفع گویند، (برهان)، پهلوی ’سوت’ (نفع، فایده)، ریشه اوستایی ’ساو’ (فایده بردن)، رجوع شود به نیبرگ ص 209، بلوچی ’سوت’، ’سیت’، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، نفع، فایده، ضد زیان، حاصل، منفعت، انتفاع، (ناظم الاطباء)، نفع، فایده، مقابل زیان، (آنندراج) :
مرا امروز توبه سود دارد
چنان چون دردمندان را شنوشه،
رودکی،
سخن کاندرو سود نه جز زیان
نباید که رانده شود بر زبان،
ابوشکور،
تکاپوی مردم بسود و زیان
بتا و مگر هر سویی تازیان،
ابوشکور،
کیست کش وصل تو ندارد سود
کیست کش فرقت تو نگزاید،
دقیقی،
بتن جامه بدرید و زاری نمود
همی گفت از این کار ناری چه سود؟،
فردوسی،
که بازاریان میوه دانند سود
کدیور بود مرد کشت و درود،
فردوسی،
گاه توبه کردن آمد از مدایح وز هجی
کز هجی بینم زیان و از مدایح سود نی،
منوچهری،
نتوانیم که از ماه و ستاره برهیم
ز آفتاب و مهمان سود ندارد هربی،
منوچهری،
دل برد و مرا نیز بمردم نشمرد
گفتار چه سود است که ورغ آب برد،
فرخی،
مایه نگاه می باید داشت و سود طلب کرد، (تاریخ بیهقی)، عاقبت کار بازنمودیم سود نداشت، (تاریخ بیهقی)، گرد عالم گشتن چو سود پادشاه ضابط باید، (تاریخ بیهقی)،
وام دم توست و بدین سود نیست
خویش دهی باز همی جز کلام،
ناصرخسرو،
بیداریت آن روز ندارد پسرا سود
دستت نگرد چیز مگر طاعت و کردار،
ناصرخسرو،
هر آن کس که نادان و بی رأی و بن
نه در کار او سود، نی درسخن،
اسدی،
همه کس پی سود باشد دوان
نخواهد کسی خویشتن را زیان،
اسدی،
نه از او میوه خوب و نه سایه
نه از او سود خوش نه سرمایه،
سنایی،
اگر حاتم سخی بوده چه سودت دارد ای خواجه
تو حاتم گرد یک چندی بنه حاتم ستایی را،
سنایی،
بیچاره سوگند میخورد و سود نداشت، (کلیله و دمنه)، که زیان دیگران را دیده باشد و سود تجارب ایشان برداشته، (کلیله ودمنه)،
چو او بمیرد آنگاه مرثیت گویم
چو نشنود که چه گویم چه سود گفتارم،
سوزنی،
پند من است حلقۀ گوشش ولی چه سود
حلقه بگوش او نکند گوش پند او،
خاقانی،
صدرنگ بیامیزم چه سود که در تو
مهری که نبوده ست سرشتن نتوانم،
خاقانی،
ولیکن چه سود است کاین کار بود
تأسف ندارد دگر هیچ سود،
نظامی،
چه سود است مردن نشاید بزور
که پیش از اجل رفت نتوان بگور،
نظامی،
تا توانستم ندانستم چه سود
چونکه دانستم توانستم نبود،
عطار،
از وصف تو هر شرح که دادند محالست
وز عشق تو هر سود که کردند زیانست،
عطار،
از مایۀ بی سود نیاساید مرد
مار از دم خویش چیز نتواند خورد،
سعدی،
بد شد آخر چو اصل او بد بود
تخم بد در زمین نیک چه سود،
مکتبی،
برای ماست گر ایمان و کفر بخشد سود
خدای را چه که ما مؤمنیم یا کافر،
قاآنی،
، ظفر و فتح، ترقی، بهره، ربا، مرابحه، (ناظم الاطباء)، (اصطلاح فقه) ربا که گرفتن زیادت است در قرض، مأخوذ از معنی اول است یا آنکه در اصل به معنی ربا است و بعد از آن به معنی مطلق نفع و فایده استعمال یافته است، (آنندراج)، صحبت مسرت انگیز، سور که جشن و شادمانی و میزبانی باشد، (برهان)، ضیافت، جشن، مهمانی و شادمانی و سور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سود
مهتری، داوری، (ناظم الاطباء)، مهتری، (منتهی الارب)،
جمع واژۀ اسود به معنی سیاه، (غیاث) (آنندراج) :
تا بزاید در جهان جان وجود
بس نماید اختلاف بیض و سود،
مولوی
لغت نامه دهخدا
سود
اکسید سدیوم که حاصل میشود از خاکستر نباتات بحری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سود
نفع و فایده، حاصل و منفعت اکسیدی که از ترکیب اکسیژن با سودیوم حاصل میشود، جسمی است سفید و جامد و جاذب الرطوبه و محرق که در آب بمقدار زیاد حل میشود و در بیشتر خواص شبیه پتاسیم میباشد و آنرا سودسوزان هم میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
سود
فایده، نفع، ربح، حاصل، محصول، فتح، پیروزی
تصویری از سود
تصویر سود
فرهنگ فارسی معین
سود
فایده، نفع، منفعت
تصویری از سود
تصویر سود
فرهنگ واژه فارسی سره
سود
استفاده، بهره، دخل، ربح، صرف، صرفه، عایدی، فایده، فرع، مداخل، منفعت، نتیجه، نزول، نفع، محصول، حاصل، ثمره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سود
نوعی آفت پنبه که سبب سوختن و خشک شدن برگ ها گردد و گیاه را
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسود
تصویر بسود
(پسرانه)
دارای فایده (نگارش کردی: بهسوود)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حسود
تصویر حسود
کسی که به دیگران حسد می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسود
تصویر اسود
سیاه، رنگی مانند رنگ زغال، هر چیزی که به رنگ زغال باشد، آنکه پوست بدنش سیاه باشد، حبشی، زنگی، تیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسود
تصویر اسود
اسدها، شیرها، جمع واژۀ اسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسود
تصویر اسود
سیاه، بزرگتر قوم، ماهی سیاه، بزرگ، ضد ابیض زشت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسود
تصویر حسود
بدخواه، رشگین، کینه ور، تنگ چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسود
تصویر تسود
زن کردن سیاه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسود
تصویر حسود
((حَ))
کسی که به برتری دیگران رشک می برد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسود
تصویر اسود
((اَ وَ))
سیاه، سیاه چرده، مار بزرگ سیاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حسود
تصویر حسود
رشکوند، چشم تنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حسود
تصویر حسود
Envious, Jealous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حسود
تصویر حسود
envieux, jaloux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از حسود
تصویر حسود
завистливый , ревнивый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حسود
تصویر حسود
neidisch, eifersüchtig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حسود
تصویر حسود
заздрісний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حسود
تصویر حسود
zazdrosny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از حسود
تصویر حسود
嫉妒的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از حسود
تصویر حسود
invejoso, ciumento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از حسود
تصویر حسود
invidioso, geloso
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از حسود
تصویر حسود
envidioso, celoso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از حسود
تصویر حسود
jaloers
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از حسود
تصویر حسود
อิจฉา , อิจฉา
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از حسود
تصویر حسود
iri, cemburu
دیکشنری فارسی به اندونزیایی