جدول جو
جدول جو

معنی سوتام - جستجوی لغت در جدول جو

سوتام
کم، اندک، برای مثال آنچه کرده ست و آنچه خواهد کرد / سختم اندک نماید و سوتام (فرخی - ۲۲۹)، کوچک، ناقص
تصویری از سوتام
تصویر سوتام
فرهنگ فارسی عمید
سوتام
هر چیز کم و اندک و به عربی قلیل خوانند و بزبان طوسی به معنی کوچک و اندک و ناقص آمده است، (برهان)، سخت اندک، (از فرهنگ رشیدی) :
آنچه کرده ست زآنچه خواهد کرد
سختم اندک نماید و سوتام،
فرخی،
با گور و آهو که شه گرفته ست
باشد شمار نبات سوتام،
فرخی،
ز رنجی در فزونی گشته دستام
در صبر و جدایی گشته سوتام،
(ویس و رامین)،
از سخا سوتام باشد نام گنجی نزد تو
وز کرم نزد تو باشد مدحت سوتام تام،
قطران،
بس بی خطر و خوار کام یابی
زین جای بی آرام و سوتام،
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
سوتام
کم اندک قلیل، ناقص
تصویری از سوتام
تصویر سوتام
فرهنگ لغت هوشیار
سوتام((سُ))
چیز کم و اندک
تصویری از سوتام
تصویر سوتام
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوام
تصویر سوام
گله و رمۀ گاو و گوسفند و اسبان و شتران در حال چریدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستام
تصویر ستام
دهنه، لگام، سر افسار، آنچه از ساز و برگ اسب که با طلا و نقره و جواهر زینت داده باشند، برای مثال هزار اسب مرصّع گوش تا دم / همه زرّین ستام و آهنین سم (نظامی۲ - ۳۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
امیر سوتای نویان از سرداران غازانخان، رجوع به ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 14، 19، 53، 54، 63، 73، 99، 103، 125 و تاریخ مغول شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ساخت و یراق زین اسب مطلقاً، لجام و سرافسار محلی بزر و نقره. (برهان). ساخت زین یعنی لجام و یراق زین اسب محلی بزر و نقره. (انجمن آرا). ساخت مرکب. (رشیدی). زیوری است که به اسب تعلق دارد. (غیاث). استام. اوستام:
بر اسبی نشانده ستامی بزر
بزر اندرون چند گونه گهر.
فردوسی.
درزمان سوی تو فرستادی
رخش با زین خسروی و ستام.
فرخی.
بهایی بر آن رنگهای شگفت
نوندی بر آن بر ستامی گران.
فرخی.
رسولدار برد دویست هزار درم و اسبی با ستام زر و پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44).
شو بر فلک سوار ز همت که بر فلک
انجم ز بهره زینت زین و ستام توست.
سوزنی.
ز خاک سمش فلک، زرکند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرکند.
سوزنی.
یعنی مرا ببین که سزم نعل مرکبت
چون شهریار راد به تو مرکب و ستام.
سوزنی.
نه جنیبت نه ستام و نه سلاح
نر وشاقان نفری خواهم داشت.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 185).
جمله بازین و لگام و جل و ستام. (سندبادنامه ص 309).
- زرین ستام، یراق و ساخت زین:
از اسبان تازی بزرین ستام
ورا بود بیورکه بردند نام.
فردوسی.
تا ندیدم مرکبت رامن ندانستم که هست
باد را سیمین رکاب و کوه را زرین ستام.
فرخی.
همه گوهرین ساز و زرین ستام
بلورین طبق بلکه بیجاده جام.
نظامی.
- ، دارای ستام زرین:
هزار اسب مرصعگوش تا دم
همه زرین ستام و آهنین سم.
نظامی.
- پرستام، جای آکنده از ستام:
همه رزمگه پر ستام و کمر
پر از آلت لشکر و سیم و زر.
فردوسی.
و رجوع به استام و اوستام شود.
، آستان در خانه. (برهان) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
چرنده. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، گوی که زیر هر دو چشم اسب است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ستام
تصویر ستام
یراق و زین اسب، لگام، دهنه و سر افسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوام
تصویر سوام
بها و قیمت، بها کردن متاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستام
تصویر ستام
((س))
زین و یراق اسب
فرهنگ فارسی معین