هر چیز کم و اندک و به عربی قلیل خوانند و بزبان طوسی به معنی کوچک و اندک و ناقص آمده است، (برهان)، سخت اندک، (از فرهنگ رشیدی) : آنچه کرده ست زآنچه خواهد کرد سختم اندک نماید و سوتام، فرخی، با گور و آهو که شه گرفته ست باشد شمار نبات سوتام، فرخی، ز رنجی در فزونی گشته دستام در صبر و جدایی گشته سوتام، (ویس و رامین)، از سخا سوتام باشد نام گنجی نزد تو وز کرم نزد تو باشد مدحت سوتام تام، قطران، بس بی خطر و خوار کام یابی زین جای بی آرام و سوتام، ناصرخسرو
هر چیز کم و اندک و به عربی قلیل خوانند و بزبان طوسی به معنی کوچک و اندک و ناقص آمده است، (برهان)، سخت اندک، (از فرهنگ رشیدی) : آنچه کرده ست زآنچه خواهد کرد سختم اندک نماید و سوتام، فرخی، با گور و آهو که شه گرفته ست باشد شمار نبات سوتام، فرخی، ز رنجی در فزونی گشته دستام در صبر و جدایی گشته سوتام، (ویس و رامین)، از سخا سوتام باشد نام گنجی نزد تو وز کرم نزد تو باشد مدحت سوتام تام، قطران، بس بی خطر و خوار کام یابی زین جای بی آرام و سوتام، ناصرخسرو
دهنه، لگام، سر افسار، آنچه از ساز و برگ اسب که با طلا و نقره و جواهر زینت داده باشند، برای مثال هزار اسب مرصّع گوش تا دم / همه زرّین ستام و آهنین سم (نظامی۲ - ۳۰۲)
دهنه، لگام، سر افسار، آنچه از ساز و برگ اسب که با طلا و نقره و جواهر زینت داده باشند، برای مِثال هزار اسب مرصّع گوش تا دم / همه زرّین ستام و آهنین سُم (نظامی۲ - ۳۰۲)
ساخت و یراق زین اسب مطلقاً، لجام و سرافسار محلی بزر و نقره. (برهان). ساخت زین یعنی لجام و یراق زین اسب محلی بزر و نقره. (انجمن آرا). ساخت مرکب. (رشیدی). زیوری است که به اسب تعلق دارد. (غیاث). استام. اوستام: بر اسبی نشانده ستامی بزر بزر اندرون چند گونه گهر. فردوسی. درزمان سوی تو فرستادی رخش با زین خسروی و ستام. فرخی. بهایی بر آن رنگهای شگفت نوندی بر آن بر ستامی گران. فرخی. رسولدار برد دویست هزار درم و اسبی با ستام زر و پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). شو بر فلک سوار ز همت که بر فلک انجم ز بهره زینت زین و ستام توست. سوزنی. ز خاک سمش فلک، زرکند که تا گردد ستام و گام و رکاب براق او زرکند. سوزنی. یعنی مرا ببین که سزم نعل مرکبت چون شهریار راد به تو مرکب و ستام. سوزنی. نه جنیبت نه ستام و نه سلاح نر وشاقان نفری خواهم داشت. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 185). جمله بازین و لگام و جل و ستام. (سندبادنامه ص 309). - زرین ستام، یراق و ساخت زین: از اسبان تازی بزرین ستام ورا بود بیورکه بردند نام. فردوسی. تا ندیدم مرکبت رامن ندانستم که هست باد را سیمین رکاب و کوه را زرین ستام. فرخی. همه گوهرین ساز و زرین ستام بلورین طبق بلکه بیجاده جام. نظامی. - ، دارای ستام زرین: هزار اسب مرصعگوش تا دم همه زرین ستام و آهنین سم. نظامی. - پرستام، جای آکنده از ستام: همه رزمگه پر ستام و کمر پر از آلت لشکر و سیم و زر. فردوسی. و رجوع به استام و اوستام شود. ، آستان در خانه. (برهان) (جهانگیری)
ساخت و یراق زین اسب مطلقاً، لجام و سرافسار محلی بزر و نقره. (برهان). ساخت زین یعنی لجام و یراق زین اسب محلی بزر و نقره. (انجمن آرا). ساخت مرکب. (رشیدی). زیوری است که به اسب تعلق دارد. (غیاث). استام. اوستام: بر اسبی نشانده ستامی بزر بزر اندرون چند گونه گهر. فردوسی. درزمان سوی تو فرستادی رخش با زین خسروی و ستام. فرخی. بهایی بر آن رنگهای شگفت نوندی بر آن بر ستامی گران. فرخی. رسولدار برد دویست هزار درم و اسبی با ستام زر و پنجاه پارچه جامۀ نابریده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 44). شو بر فلک سوار ز همت که بر فلک انجم ز بهره زینت زین و ستام توست. سوزنی. ز خاک سُمْش فلک، زرکند که تا گردد ستام و گام و رکاب براق او زرکند. سوزنی. یعنی مرا ببین که سزم نعل مرکبت چون شهریار راد به تو مرکب و ستام. سوزنی. نه جنیبت نه ستام و نه سلاح نر وشاقان نفری خواهم داشت. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 185). جمله بازین و لگام و جل و ستام. (سندبادنامه ص 309). - زرین ستام، یراق و ساخت زین: از اسبان تازی بزرین ستام ورا بود بیورکه بردند نام. فردوسی. تا ندیدم مرکبت رامن ندانستم که هست باد را سیمین رکاب و کوه را زرین ستام. فرخی. همه گوهرین ساز و زرین ستام بلورین طبق بلکه بیجاده جام. نظامی. - ، دارای ستام زرین: هزار اسب مرصعگوش تا دم همه زرین ستام و آهنین سم. نظامی. - پرستام، جای آکنده از ستام: همه رزمگه پر ستام و کمر پر از آلت لشکر و سیم و زر. فردوسی. و رجوع به استام و اوستام شود. ، آستان در خانه. (برهان) (جهانگیری)