جدول جو
جدول جو

معنی سوبهار - جستجوی لغت در جدول جو

سوبهار(بَ)
نام بتخانه ای بوده است حوالی غزنین. با شین هم بنظر آمده و آنرا شابهار نیز گویند. (برهان) (فرهنگ رشیدی) :
بیامد به بت خانه سوبهار
یکی خانه دید از خوشی چون بهار.
اسدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوبیار
تصویر خوبیار
(دخترانه)
یارخوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شابهار
تصویر شابهار
(پسرانه)
نام دشتی در نواحی کابل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوبهار
تصویر نوبهار
(دخترانه)
معشوق، زن زیبارو، آغاز فصل بهار، فصل بهار، نام آتشکده ای در بلخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سبزبهار
تصویر سبزبهار
(دخترانه)
نام یکی از الحان قدیم ایرانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از نوبهار
تصویر نوبهار
اول بهار، آغاز فصل بهار
گل، شکوفه یا سبزۀ تازه روییده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبهار
تصویر نوبهار
معشوقۀ زیبا، در اصل نام معبدی بودایی در بلخ بوده که بت های زیبا در آن قرار داشته است
شبستان، حرم سرا، برای مثال فرودآمد از تخت سام سوار / به پرده درآمد سوی نوبهار (فردوسی - ۱/۱۶۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوبهاری
تصویر نوبهاری
مربوط به نوبهار، در موسیقی لحنی از سی لحن باربد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوسمار
تصویر سوسمار
جانور خزندۀ آبی با پاهای کوتاه و پره دار، دم بلند، بدن کشیده، سر بزرگ، آروارۀ قوی و بدن پوشیده از فلس های شاخی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوگوار
تصویر سوگوار
مصیبت دیده، ماتم زده، ماتم دار، عزادار، غمگین، سوگ دار، سوگ زده، سوگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبزبهار
تصویر سبزبهار
سبزه، گیاهان و سبزی های فصل بهار
زمین سبز و خرم در فصل بهار
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ)
نووه. وهاره. نام هیکلی در بلخ از معابد بودائی. (یادداشت مؤلف). نام آتشکدۀ بلخ است، و آن را برمک که نخستین برامکه بود ساخت و سقف و دیوار آن را به دیبای الوان آراسته گردانید. و نام بتخانه ای هم هست، و بعضی گویندهمان خانه بزرگ که در بلخ ساخته بودند و در آن عبادت آتش می کردند. (از برهان قاطع). بعضی گفته اند نوبهار نام آتشکده ای است به بلخ که لهراسب بعد از وداع تخت و تاج مجاور آن شد و آبای برامکه تا ظهور اسلام هیربد آن بودند، و به معنی مطلق آتشکده نیست بلکه بهار به معنی مطلق آتشکده است. (رشیدی). مردم ایران از شهرهای دور و نزدیک به زیارت و تماشای آن خانه می آمدند، در حوالی آن خانه رفیع و گنبد وسیع سیصدوشصت مقصورۀ معموره بود که خدام و سدنه در آنها مقام داشته اند و از زمینها و پوششها که در آن کرده بودند اولوالابصار در آن حیران بوده اند، از آن جمله گفته اند که باد چون وزیدی حریری که بر علم قبۀ آن کشیده بودندی چنان برآوردی که آن را در شهر ترمد بدیدندی و از بلخ تا ترمد دوازده فرسخ فاصله دارد، و متولی و خدمتکاران نوبهار را برمک می خواندند... و چون لهراسب پیر شدو شاهنشاهی ایران را به پسرش گشتاسب فراگذاشت از تختگاه خود که همانا شادیاخ نشابور بوده به نوبهار رفته به طاعت و عبادت یزدان پرداخت... (از انجمن آرا). نوبهار خانه ای بود در بلخ و قبل از اسلام نزد فرس معظم و گرامی بود. (از تاج ص 99 و 303) : و اندر بلخ بناهای خسروان است، نقش ها و کارکردهای عجب و ویران گشته و آن را نوبهار خوانند. (حدود العالم). نوبهار بلخ که آتشکدۀ قدیم است بر ایشان [برمکیان] وقف است. (تاریخ بخارا). نوبهار بلخ را دقیقی و نظامی و گروهی از مورخان عرب و ایران و فرهنگ نویسان آتشکده ای ازآن زردشتیان پنداشته اند، و آن خطاست. نوبهار بدین مفهوم رابطه ای با بهار [فصل نخستین سال] ندارد و اینکه عمر بن الازرق کرمانی آن را ’ربیع الجدید’ ترجمه کرده درست نیست، بلکه اصل آن نه وه وی هه ره است در سانسکریت. جزو اول هم ریشه و به معنی نو (تازۀ) فارسی است و جزو دوم که در فارسی ’بهار’ شده به معنی دیر و معبد است و جمعاً به معنی دیر نو و معبد جدید است. از اخبار برخی از مورخان مستفاد می گردد که نوبهار معبدی بودائی در بلخ بود، از آن جمله است خبر عمر بن الازرق مذکور که یاقوت حموی و ابن الفقیه از او نقل کرده اند. خاندان برمکیان تولیت نوبهار را دارا بودند و در اراضی وسیع و موقوفات بسیار متعلق به دیر ریاست روحانی داشتند و آنان بودائی بودند و در اواخر قرن اول هجری به اسلام گرویدند و بعدها در دربار خلفای عباسی به وزارت رسیدند. گاهی ’نوبهار’ را به تخفیف ’بهار’ آورده اند. (از حاشیۀ برهان چ معین). رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن درادبیات پارسی ص 317 و صص 320- 327 و احوال و آثار رودکی ص 25 و فهرست اعلام آن و مجمل ص 51 و یشت ها ج 2 صص 32- 34 و 266 و تاریخ جهانگشا ج 1 ص 103 و الوزراء و الکتّاب ص 147 و معجم البلدان شود:
به بلخ گزین شد [لهراسب] بر آن نوبهار
که یزدان پرستان بدان روزگار
مر آن خانه را داشتندی چنان
که مر مکه را این زمان تازیان.
دقیقی.
چنین گفت با موبدان شهریار
که انطاکیه ست این اگر نوبهار.
فردوسی.
نوبهار بلخ را در چشم من حشمت نماند
تا بهار گوزگانان پیش من بگشود بار.
فرخی.
آورد نوبهار بتان را و هیچ بت
مانند تو به خوبی در نوبهار نیست.
مسعودسعد.
ساحتت آب قندهار ببرد
صفه ات بیخ نوبهار بکند.
انوری
لغت نامه دهخدا
(نَ بَ)
دهی است از دهستان شادکان بخش ششتمد شهرستان سبزوار، در 36هزارگزی جنوب شرقی ششتمد و 13 هزارگزی مشرق راه سبزوار به ششتمد، در جلگۀ گرمسیری واقع است و 311 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه، شغل مردمش زراعت و مالداری و قالیچه بافی است. مزرعۀ حسن آبادجزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوبهاری
تصویر نوبهاری
منسوب به نوبهار: مربوط به نوبهار، نوایی است از موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است از طبقه خزندگان دارای چهار دست و پا و دم دراز و حشرات را میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوکوار
تصویر سوکوار
مصیبت زده ماتم دار، اندوهگین غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگدار
تصویر سوگدار
سوگوار عزادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگوار
تصویر سوگوار
ماتمزده، عزادار مصیبت زده، ماتم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سربدار
تصویر سربدار
آماده جهت بالا رفتن بالای دار
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه شغلش خرید و فروش گوسفند است گله دار گوسفند دار، شخصی که در میدانهای بار فروشی دو سر چوب قپان را روی دوش گیرد، (اصطلاحا) قپاندار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روبکار
تصویر روبکار
دم دست و نزدیک و مشرف
فرهنگ لغت هوشیار
بر خورد ناگهانی تصادم ناگهانی رسیدن به شخصی ناموافق یا جانوری درنده یا امری ناملایم، گرفتار مبتلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبهار
تصویر نوبهار
آغاز فصل بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نوبهاری
تصویر نوبهاری
منسوب به نو بهار، نام نوایی از موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوسمار
تصویر سوسمار
جانوری است خزنده، دارای چهار دست و پای کوتاه ودم دراز و دهان فراخ با دندان های ریز، سوسمارها انواع مختلف دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوگوار
تصویر سوگوار
مصیبت زده، اندوهگین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوبدار
تصویر چوبدار
کسی که کارش خرید و فروش گوسفند است، گله دار، اصطلاحاً قپاندار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نوبهار
تصویر نوبهار
((نُ بَ))
آغاز فصل بهار، نام آتشکده ای در بلخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چوبکار
تصویر چوبکار
نجار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوسمار
تصویر سوسمار
تمساح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوگوار
تصویر سوگوار
Grieving
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سوگوار
تصویر سوگوار
скорбный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوگوار
تصویر سوگوار
trauernd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوگوار
تصویر سوگوار
скорботний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سوگوار
تصویر سوگوار
pogrążony w smutku
دیکشنری فارسی به لهستانی