بزبان زند و پازند دندان را گویند و به عربی سن خوانند. (برهان). این کلمه هزوارش کلمه ’دست گرو’ پهلوی به معنی سند و پیمان و رهن است و ظاهراً سند را در معنی کلمه سن عربی خوانده و به معنی دندان گرفته اند. در برهان قاطع چ کلکته آمده که زندان را گویند. (از حاشیۀ برهان چ معین)
بزبان زند و پازند دندان را گویند و به عربی سن خوانند. (برهان). این کلمه هزوارش کلمه ’دست گرو’ پهلوی به معنی سند و پیمان و رهن است و ظاهراً سند را در معنی کلمه سن عربی خوانده و به معنی دندان گرفته اند. در برهان قاطع چ کلکته آمده که زندان را گویند. (از حاشیۀ برهان چ معین)
پرنده ای است کوچک و آنرا به فارسی سار گویند و به عربی زرزور بر وزن پرزور و بترکی صغرجق خوانند. (برهان). سار که نام مرغی است خوش آواز. (فرهنگ رشیدی). جانورکی است که آنرا سار گویند. (جهانگیری)
پرنده ای است کوچک و آنرا به فارسی سار گویند و به عربی زرزور بر وزن پرزور و بترکی صغرجق خوانند. (برهان). سار که نام مرغی است خوش آواز. (فرهنگ رشیدی). جانورکی است که آنرا سار گویند. (جهانگیری)
این طرف آن طرف: یزک بر یزک سوبسو در شتاب نه در دل سکونت نه در دیده آب. نظامی. خود ندانست کآن چه واقعه بود سوبسو میدوید خاک آلود. نظامی. سوبسو میفکند و می بردش کرد یکباره خسته و خردش. نظامی
این طرف آن طرف: یزک بر یزک سوبسو در شتاب نه در دل سکونت نه در دیده آب. نظامی. خود ندانست کآن چه واقعه بود سوبسو میدوید خاک آلود. نظامی. سوبسو میفکند و می بردش کرد یکباره خسته و خردش. نظامی
چیزی را بالش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تکیه جای و بالین گردانیدن جهت کسی چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بالش گردانیدن برای کسی. (آنندراج). رجوع به توسد شود
چیزی را بالش کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). تکیه جای و بالین گردانیدن جهت کسی چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بالش گردانیدن برای کسی. (آنندراج). رجوع به توسد شود
پارچه ای که از پنبه و ابریشم بافند، (ناظم الاطباء)، پارچه ای است محرمات و چارخانه و ریزخط، (لغات دیوان نظام قاری) : دندان از دو رسته بخیۀ پیوسته و زبان از سوزندان سوسی، (دیوان نظام قاری ص 134)
پارچه ای که از پنبه و ابریشم بافند، (ناظم الاطباء)، پارچه ای است محرمات و چارخانه و ریزخط، (لغات دیوان نظام قاری) : دندان از دو رسته بخیۀ پیوسته و زبان از سوزندان سوسی، (دیوان نظام قاری ص 134)
نورسیده. نوشکفته. تازه دمیده. نورس: که آن ناشکفته گل نورسید همی گشت بر باد چون شنبلید. عنصری. ، نوجوان. جوان تازه سال. ناپخته و نامجرب. نورسیده: ز کردار این کودک نورسید ندانم که از غم چه خواهم کشید. اسدی. در تمام معانی رجوع به نورسیده شود
نورسیده. نوشکفته. تازه دمیده. نورس: که آن ناشکفته گل نورسید همی گشت بر باد چون شنبلید. عنصری. ، نوجوان. جوان تازه سال. ناپخته و نامجرب. نورسیده: ز کردار این کودک نورسید ندانم که از غم چه خواهم کشید. اسدی. در تمام معانی رجوع به نورسیده شود
نام گیاهی است که چون آنرا بشکنند از آن شیرۀ سفیدی مانند شیر برآید و آنرا در خضابها بکار برند و بعضی گفته اند که علف شتر است. ظاهراً با علف شیر که گیاه شیردار باشد، تصحیف خوانی شده است. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج)
نام گیاهی است که چون آنرا بشکنند از آن شیرۀ سفیدی مانند شیر برآید و آنرا در خضابها بکار برند و بعضی گفته اند که علف شتر است. ظاهراً با علف شیر که گیاه شیردار باشد، تصحیف خوانی شده است. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج)
دوایی است که آنرا نیلوفر هندی گویند گرم و خشک و محلل بادها و نفخ ها و بفتح اول و کسر ثالث هم بنظرآمده است. (آنندراج) (برهان). نیلوفر هندی که قسمی از نیلوفر آبی باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی شود
دوایی است که آنرا نیلوفر هندی گویند گرم و خشک و محلل بادها و نفخ ها و بفتح اول و کسر ثالث هم بنظرآمده است. (آنندراج) (برهان). نیلوفر هندی که قسمی از نیلوفر آبی باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تذکرۀ ضریر انطاکی شود