جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با سوبسو

سوبسو

سوبسو
این طرف آن طرف:
یزک بر یزک سوبسو در شتاب
نه در دل سکونت نه در دیده آب.
نظامی.
خود ندانست کآن چه واقعه بود
سوبسو میدوید خاک آلود.
نظامی.
سوبسو میفکند و می بردش
کرد یکباره خسته و خردش.
نظامی
لغت نامه دهخدا

سو سو

سو سو
واژه ای که به هنگام نوازش کودک استعمال شده که اشاره به تشبیه.، روشنایی، چشمک ستاره، بارقه ی ضعیف نور
فرهنگ گویش مازندرانی

سوسو

سوسو
روشنایی اندک که در شب از دور به نظر آید، روشنایی کم که از چراغ به چشم بخورد
سوسو زدن: روشنایی دادن چراغ کم نور
سوسو
فرهنگ فارسی عمید