سوبسو سوبسو این طرف آن طرف: یزک بر یزک سوبسو در شتاب نه در دل سکونت نه در دیده آب. نظامی. خود ندانست کآن چه واقعه بود سوبسو میدوید خاک آلود. نظامی. سوبسو میفکند و می بردش کرد یکباره خسته و خردش. نظامی لغت نامه دهخدا
سو سو سو سو واژه ای که به هنگام نوازش کودک استعمال شده که اشاره به تشبیه.، روشنایی، چشمک ستاره، بارقه ی ضعیف نور فرهنگ گویش مازندرانی
سوسو سوسو روشنایی اندک که در شب از دور به نظر آید، روشنایی کم که از چراغ به چشم بخوردسوسو زدن: روشنایی دادن چراغ کم نور فرهنگ فارسی عمید