- سواد
- کالبد تن، کره زمین، و بمعنای سیاهی
معنی سواد - جستجوی لغت در جدول جو
- سواد
- توانایی خواندن و نوشتن، مجموعۀ آگاهی ها از چیزی، معلومات، منسوخ، رونوشت، مسوده،
پیرامون شهر و حوالی آن، سیاهی شهر از دور،
کنایه از گروهی از مردم، جماعت، مقابل بیاض، سیاهی، سرزمین، مملکت
سواد اعظم: شهر بزرگ، پایتخت
سواد داشتن: باسواد بودن، توانایی خواندن و نوشتن داشتن
- سواد
- سیاهی، نوشته، رونوشت، شبح، سیاهی شهر که از دور دیده شود، در فارسی به معنای خواندن و نوشتن، معلومات، آگاهی های علمی و ادبی
سواد کسی نم کشیدن: کنایه از سواد درستی نداشتن
- سواد
- Literacy
- سواد
- грамотность
- سواد
- Alphabetisierung
- سواد
- грамотність
- سواد
- alfabetyzacja
- سواد
- alfabetização
- سواد
- alfabetizzazione
- سواد
- alfabetización
- سواد
- alphabétisation
- سواد
- geletterdheid
- سواد
- साक्षरता
- سواد
- melek huruf
- سواد
- قراءةٌ وكتابةٌ
- سواد
- אוריינות
- سواد
- 読み書き能力
- سواد
- okuryazarlık
- سواد
- ufanisi wa kusoma
- سواد
- การรู้หนังสือ
- سواد
- সাক্ষরতা
- سواد
- خواندگی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دفاع کننده
پرسش
ماتکان
اداره، اداره کل، مقر
میرش مردن (فعل سوم شخص مفرد فعل دعایی از بودن) بود باشد
شتابنده تیز رو، کرم ریزه