- سواحل
ساحل ها، کناره های رود یا دریا، زمینهای نزدیک دریا، جمع واژۀ ساحل
معنی سواحل - جستجوی لغت در جدول جو
- سواحل (سَ حِ)
جمع واژۀ ساحل. رجوع به ساحل شود.
- سواحل العبید، بنده کنار. (یادداشت بخط مؤلف).
- سواحل العاج، پیلسته کنار. (یادداشت بخط مؤلف).
- سواحل الذهب، زر کنار. (یادداشت بخط مؤلف)
- سواحل العبید، بنده کنار. (یادداشت بخط مؤلف).
- سواحل العاج، پیلسته کنار. (یادداشت بخط مؤلف).
- سواحل الذهب، زر کنار. (یادداشت بخط مؤلف)
- سواحل
جمع ساحل
- سواحل ((سَ حِ))
کرانه های دریا. جمع ساحل
- سواحل
ساحل ها، کناره ها، کرانه ها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پرسش، طلب کردن، درخواست کردن، درخواست، گدایی
سؤال و جواب: پرسش و پاسخ، در ادبیات در فن بدیع شاعر در یک یا چند بیت مضمونی را به طریق سؤال و جواب بیان کند، مراجعهبرای مثال گفتم غم تو دارم گفتا غمت سرآید / گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید (حافظ - ۴۷۰)
سؤال و جواب: پرسش و پاسخ، در ادبیات در فن بدیع شاعر در یک یا چند بیت مضمونی را به طریق سؤال و جواب بیان کند، مراجعه
(رَ حِ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ راحله. (دهار) (اقرب الموارد) (معجم متن اللغه) (آنندراج). شتران قوی و تندرو. رجوع به راحله شود:
نگه کردم به گرد کاروانگاه
به جای خیمه و جای رواحل.
منوچهری
نگه کردم به گرد کاروانگاه
به جای خیمه و جای رواحل.
منوچهری
(نَ حِ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ناحله. رجوع به ناحلهشود، جمع واژۀ ناحل، به معنی تیغ تنک باریک. (آنندراج). السیوف النواحل، شمشیرهائی که بر اثر کثرت استعمال دم آن ساییده شده است. (اقرب الموارد)
