جدول جو
جدول جو

معنی سو - جستجوی لغت در جدول جو

سو
طرف، جانب، کنار، نزد
روشنایی، روشنی، تابناکی
سود، نفع
H2O، آب در ترکی
تصویری از سو
تصویر سو
فرهنگ فارسی عمید
سو(سُ)
نام چشمه ای است در ولایت طوس و به چشمۀ سبز اشتهار دارد. (برهان) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
سو
سوی، ’سوی’ پهلوی ’سوک’ (طرف، جهت) و ’سوک’، (اشتقاق اللغه، هوبشمان ص 748)، رجوع به نیبرگ ص 204 و ’سوک’ شود، معرب آن سوق در چهار سوق، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، جانب، طرف، (برهان)، جانب چنانکه این سو و آن سو، (آنندراج)، کنار، خارج، سمت، جهت:
یک سو کنمش چادر یک سو نهمش موزه
این مرده اگر خیزد ورنه من و چلغوزه،
رودکی،
گنبدی نهمار بربرده بلند
نش ستون از زیر و نز بر سوش بند،
رودکی،
نه بیغاره دیدند بر بدکنش
نه درزیش راایچ سو سرزنش،
بوشکور،
من و بیغولککی تنگ به یکسو ز جهان
عربی وار بگریم بزبان عجمی،
آغاجی،
بدو گفت زآن سو که تابنده شید
برآید یکی پرده بینم سپید،
فردوسی،
از ایران سوی زابلستان کشید
ابا پیلتن سوی دستان کشید،
فردوسی،
وز دگر سو خبر افتاد که علی تگین گذشته شد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 453)، و رعیت می نالیدند که از چهار سو دشمنان سر برآوردند، (فارسنامه ابن البلخی ص 87)، سوی ملوک یمن نامه فرستاد که اسود دروغ زن است، بکشیدش، (مجمل التواریخ و القصص)،
پس اکنون گر سوی دوزخ گرایی بس عجب نبود
که سوی کل خود باشد همیشه جنبش اجزا،
سنایی،
و روی پسر سوی پشت مادرباشد، (کلیله و دمنه)،
سخن بصدر تو کمتر نبشته ام زیرا
نگفت کس که سوی عنصری ترانه نویس،
مجیرالدین بیلقانی،
پای طلبم سست شد از سخت دویدن
هر سو که شدم راه بسوی تو ندیدم،
خاقانی،
من خود مکنم طمع که شش بار
در شش سوی هفتخوان ببینم،
خاقانی،
چو آیی سوی خاقانی دم نزع
بدید تو دود جانم ز دیده،
خاقانی،
- آن سو و این سو، زآن سو وزین سو، از این طرف و آن طرف، از این جهت و آن جهت:
چنین بود هر دو سپه هم گروه
نه زآن سو ستوه و نه زین سو شکوه،
فردوسی،
سروبنان جامۀ نو دوختند
زین سو و آن سو به لب جوبیار،
منوچهری،
خرد عاجز است از تو زیرا که جهل
از این سو و آن سو ترا میکشد،
ناصرخسرو،
- به یکسو شدن، جدا شدن به کناری رفتن، بیرون شدن:
بیا تا بدانش به یکسو شویم
ز لشکر وگر چند ازین لشکریم،
ناصرخسرو،
- به یکسو گشتن، یکسره شدن، فیصل یافتن:
با سر زلفش نگشته کار به یکسو
خط چه بلا بود و بر چه کار برآمد،
سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 369)،
- بیرون سو:
آنچه برون سو بری همی بطبیعت
دیدن بیرون سو اندرون پندار،
سوزنی،
- درون سو و بیرون سو، داخل و خارج،
- یکسو بودن، ضد مخالف، سوی دیگر بودن:
داند همه چیزی جزاز آن چیز که راهش
یکسو بود از ملت پیغمبر مختار،
فرخی،
- یکسو شدن، بکنار شدن، بر کنارشدن، عزل شدن: چون بیفرمان ما هجرت کرد از خدمت یکسو شد، (قصص الانبیاء ص 133)،
-، یکسره شدن، فیصل یافتن، تمام گشتن: چون کار الپتگین یکسو شد اسکانی متواری گشت و ترسان و هراسان همی بود، (چهارمقاله)،
- یکسو فکندن، رها کردن، دور انداختن:
یک سو فکن دو زلفش و ایمانت تازه گردان
کاندر حجاب کفرش ایمان تازه بینی،
خاقانی،
- یکسو نهادن، رها کردن، ترک گفتن، کنارگذاشتن:
گفتار زیانست ولیکن نه مر آن را
تا سود به یکسو نهی از بهر زیان را،
ناصرخسرو،
جواب داد که امشب عتاب یکسو نه
که دوستی را یارا کند عتاب تباه،
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 494)،
هرکه طمع یکسو نهد کریم و بخیلش یکی نماید، (گلستان)،
یکدم آخر حجاب یکسو نه
تا برآساید آرزومندی،
سعدی،
، مخفف سودباشد که در مقابل زیان است، (برهان)، سود، (جهانگیری)، مثل، مانند، (برهان)، مانند، سان، (جهانگیری)، مانند، مرادف سان، (آنندراج)، طبری ’سو’ (روشنی)، گیلکی ’سو’ روشنایی، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، روشنایی، (برهان) (فرهنگ اوبهی) (جهانگیری)، روشن، روشنی، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سو
بترکی آب را گویند، (برهان) (جهانگیری)، در ترکی به معنی آب و شراب، (آنندراج) (غیاث اللغات) :
تن گرچه سو و اکمک از ایشان طلب کند
کی مهر شه به آتسز و بغرا برافکند،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
سو
پهلوی، جانب، طرف، خارج، کنار، جهت
تصویری از سو
تصویر سو
فرهنگ لغت هوشیار
سو
نور، روشنایی
تصویری از سو
تصویر سو
فرهنگ فارسی معین
سو
جانب، طرف
تصویری از سو
تصویر سو
فرهنگ فارسی معین
سو
طرز، روش
تصویری از سو
تصویر سو
فرهنگ فارسی معین
سو
آب
تصویری از سو
تصویر سو
فرهنگ فارسی معین
سو
ارفاق، طرف، جنب
تصویری از سو
تصویر سو
فرهنگ واژه فارسی سره
سو
جانب، جهت، راستا، زی، نزد، کنار، سمت، سون، سوی، صوب، طرف، قبل، گوشه، وجه، پرتو، روشنایی، نور، سود، منفعت، نفع، خیال، گمان، توان بینایی، دید
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سو
عادتی را از کسی ارث بردن، ریشه، اصل و تبار، سایش تیز کردن ابزار در اثر سایش، کنج زاویه، طرف، جهت، روشنی آتش افروختن، شکار در شب، پسوندی است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوریا
تصویر سوریا
(دخترانه)
ثریا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوشیانس
تصویر سوشیانس
(پسرانه)
سوشیانت، نجات دهنده، هر یک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوگند
تصویر سوگند
(دخترانه)
شاهد گرفتن خدا یا بزرگی را گویند، قسم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوگلی
تصویر سوگلی
(دخترانه)
مورد محبت و علاقه بسیار، محبوب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوگل
تصویر سوگل
(دخترانه)
سوگلی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوفیا
تصویر سوفیا
(دخترانه)
سوفیه نام پایتخت بلغارستان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوفی
تصویر سوفی
(دخترانه)
حکیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوفرا
تصویر سوفرا
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری اهل شیراز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوشیانت
تصویر سوشیانت
(پسرانه)
سوشیانس، نجات دهنده، هر یک از موعدان دین زرتشتی که در آخرالزمان ظهور می کنند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سولینا
تصویر سولینا
(دخترانه)
رسمی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوسنک
تصویر سوسنک
(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوسن
تصویر سوسن
(دخترانه)
گلی درشت و خوشه ای به رنگهای سفید یا کبود یا زرد و حنایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوسا
تصویر سوسا
(دخترانه)
مرکب از سو (روشنایی، نور) + سا (پسوند شباهت و همانندی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوژا
تصویر سوژا
(دخترانه)
گیاه سویا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوزان
تصویر سوزان
(دخترانه)
سوزنده، ملتهب، سوزاننده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سورین
تصویر سورین
(پسرانه)
توانا، دلیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سولماز
تصویر سولماز
(دخترانه)
همیشه شاداب، زنی که پیر و پژمرده نمی شود، همیشه شاداب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوما
تصویر سوما
(پسرانه)
در گویش مازندران نهر آب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سومیتا
تصویر سومیتا
(دخترانه)
لطف و محبت، مهربانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سونا
تصویر سونا
(دخترانه)
مرغ آبزی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سونیا
تصویر سونیا
(دخترانه)
خرد، عقل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سویل
تصویر سویل
(دخترانه)
دوست داشته شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سومیا
تصویر سومیا
(دخترانه)
محبوب، دوست داشتنی
فرهنگ نامهای ایرانی