جدول جو
جدول جو

معنی سهیم - جستجوی لغت در جدول جو

سهیم
کسی که با دیگری از چیزی سهم ببرد، هم سهم، هم بهره
تصویری از سهیم
تصویر سهیم
فرهنگ فارسی عمید
سهیم
شریک و صاحب حصه، هم بهره
تصویری از سهیم
تصویر سهیم
فرهنگ لغت هوشیار
سهیم
((سَ))
شریک
تصویری از سهیم
تصویر سهیم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلیم
تصویر سلیم
(پسرانه)
سالم، دارای قدرت داوری و تشخیص درست، نام چندتن از پادشاهان عثمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سهیل
تصویر سهیل
(پسرانه)
روشنترین ستاره صورت فلکی سفینه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سهام
تصویر سهام
(پسرانه)
سهم ها، بهره ها
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
مقابل صحیح، نادرست، مریض، بیمار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسهیم
تصویر تسهیم
سهم بندی کردن، جزءجزء کردن، جامه یا پارچه را نقش کردن و مخطط ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
بافهم، صاحب فهم، دانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سهام
تصویر سهام
سهم٢، در علم اقتصاد برگۀ بهادار از سرمایۀ یک کارخانه یا شرکت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیم
تصویر سلیم
سالم، درست، بی عیب، برای مثال عقل سلیم، چو دزدان به هم باک دارند و بیم / رود در میان کاروانی سلیم (سعدی۱ - ۴۵)
بی آزار، آرام و مطیع، برای مثال در برابر چو گوسفند سلیم / در قفا همچو گرگ مردم خوار (سعدی - ۸۷)
ساده لوح، ساده دل، برای مثال ای سلیم آب ز سرچشمه ببند / که چو پر شد نتوان بستن جوی (سعدی - ۱۷۱)
سهل، آسان، برای مثال خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود / خوار آن خواری که بر تو زاین سپس غوغا کند (منوچهری - ۲۶)
کنایه از مارگزیده، این معنی از جهت تفال به سلامت است، برای مثال نوز نبرداشته ست مار سر از خواب / نرگس، چون گشت چون سلیم مسهّد (منوچهری - ۲۲)
در علوم ادبی در علم عروض از بحور شعر بر وزن مستفعلن مفعولات مفعولات
فرهنگ فارسی عمید
کمانی زبانزد هندسه گونه ای چنبره (منحنی) که به کمان کشیده همانند است منسوب به سهم، یا شلجمی شکلی که هر نقطه آن از یک نقطه ثابت به نام کانون و یک خط ثابت به نام هادی به یک فاصله میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهام
تصویر سهام
جمع سهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهیم
تصویر شهیم
تیزتگ، پیشوای توانا، تیز هوش
فرهنگ لغت هوشیار
ستاره ایست که در طلوع آن فواکه رسیده شوند و گرما باخر رسد، ستاره ای است معروف
فرهنگ لغت هوشیار
کهیانه سریانی تازی گشته گل سد برگ، جادو کش (فاوانیا) از گیاهان کهیله هندی دارچین ختایی از گیاهان کلانسال: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لهیم
تصویر لهیم
سختی، پتیار، مرگ، تب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نهیم
تصویر نهیم
بانگ شیر، بانگ پیل، گرسنه چشم سیری ناپذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
نیک دریابنده، دراک، تیز، با فهم و دانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیم
تصویر سقیم
بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنیم
تصویر سنیم
بلند پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیم
تصویر سلیم
درست و صاحب سلامت، بی عیب
فرهنگ لغت هوشیار
فلزیست نقره ای بیرنگ دارای جلای فلزی، ولی در مجاورت اکسیژن هوا بزودی سطح آن مکدر میگردد و آنچنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده میشود، در آب دریاها و معادن بصورت کلرور سدیم یا نیترات سدیم موجود است
فرهنگ لغت هوشیار
خون و چرک و ریمی باشد که در جراحت جمع شود تا نشتر نزنند بیرون نیاید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهیم
تصویر اهیم
شب بی ستاره سیاه شب تشنه: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
چرنده جمع سوائم (سوایم)، توضیح چارپایانی که بچرا روند بر حسب عادت مانند: شتر اسب گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تهیم
تصویر تهیم
کسی که باو تهمت زده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهیم
تصویر دهیم
سختی، بلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهیم
تصویر بهیم
سیاه و تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسهیم
تصویر تسهیم
سهم بندی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسهیم
تصویر تسهیم
((تَ))
سهم بندی کردن، پارچه را نقش دار ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سایم
تصویر سایم
((یِ))
چرنده، جمع سوایم (سوائم)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سدیم
تصویر سدیم
((سُ یُ))
فلزی است نقره ای، دارای جلای فلزی ولی در مجاورت اکسیژن خیلی زود کدر می گردد و آن چنان نرم است که با چاقو به آسانی بریده می شود و از آب سبک تراست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ستیم
تصویر ستیم
((س))
زخم، چرک و خون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فهیم
تصویر فهیم
دانا
فرهنگ واژه فارسی سره