جدول جو
جدول جو

معنی سهوج - جستجوی لغت در جدول جو

سهوج
(سَ وَ /سَ)
باد سخت. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سهوج
بادسخت، آله (عقاب)
تصویری از سهوج
تصویر سهوج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سهول
تصویر سهول
سهل ها، مقابل صعب ها، آسان ها، کنایه از کم اهمیت ها، غیرقابل توجه ها، زمینهای نرم و هموار، جمع واژۀ سهل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سروج
تصویر سروج
سرج ها، زین بر پشت اسب ها، جمع واژۀ سرج
فرهنگ فارسی عمید
(قُ هَِ)
دهی است از دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، سکنۀ آن 484 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات، بنشن، انگور و مختصر میوه جات. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا قالی و جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَقْ قُ)
متغیر روی گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). گونه روی بگشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، لاغر شدن، ترشرویی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
عقاب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ هَْ وَ)
شتر مادۀ رام نرم رفتار، کمان نرم، سنگ بزرگ، پیش دالان، گنجینه، خانه خرد میان خانه کلان، یا طاق مانندی است که در آن چیزها گذارند یا سراچه ای است که بگنجینۀ کوچک ماند یا سه چهار چوب که بالای یکدیگر گستردند و در آن متاع خانه گذارند، گنجینه مانندی که در دیوار کنند، روزن و عمارتی مدور مانند گنبد یا مانند آن، سراپردۀ فنای خانه. ج، سهاء. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سرج. رجوع به سرج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ظُ)
خراشیده شدن. (آنندراج). تراشیده شدن جلد. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زن بسیار سوگند که قسم ها تراشد. (منتهی الارب). زن بسیار سوگند خورنده که شتاب کند در خوردن سوگند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَهَْ وَ)
نعت است از هوج بمعنی درازی با اندکی گولی و سبکی و شتاب زدگی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). احمق و شتاب کار و مرد بزرگ جثۀ درازبالا. (منتخب از غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَنَقْ قُ)
سبک و آهسته رفتن ستور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دوایی که شکم راند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََوْ وَ)
مرد درازگام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
دروغگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). دروغ زن. (مهذب الاسماء) ، پر. (منتهی الارب) (آنندراج) ، سیراب ساق از هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، مرد درازساق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، باد غبارانگیز. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
بیداری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوجوان تازه بدن یا درازبالای توانا. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سهب، زمین هموار و برابر با نرمی و سهولت. (آنندراج) : سهوب الفلاه، نواحی دشت که در آن راه نباشد. (منتهی الارب) : چون برق خاطف و ریح عاصف سهول و ضراب و سهوب و شعاب آن مسافت درنوردید. (ترجمه تاریخ یمینی). اگرچه طناب اطناب کشیده شود و سهوب اسهاب پیموده گردد آخرالامر قلم تحریر بشکنند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 23)
لغت نامه دهخدا
(رَهَْ وَ)
راهوار. (دهار) (مهذب الاسماء). معرب رهوار. (یادداشت مؤلف) (از المعرب جوالیقی ص 156). و مما اخذوه (ای العرب) من الفارسیه الرهوج الهملاج و اصله رهوار. (ابن درید در جمهره از سیوطی در المزهر). رجوع به رهوه و رهوار شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
سست. ضعیف. نرم و نازک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی است از دهستان دشت آب بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 33هزارگزی جنوب بافت. آب آن از رودخانه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان برزاوند شهرستان اردستان، در 21500 گزی جنوب شرقی اردستان و 8 هزارگزی شمال شرقی راه اردستان به نائین در منطقۀ کوهستانی معتدل هوایی واقع است. سکنۀ آن 1037 تن و آبش از قنات و محصولات عمده اش غلات و کتیرا و خشکبار و شغل مردمش زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سهل. (دهار) (آنندراج) (منتهی الارب) : چون برق خاطف و ریح عاصف سهول و ضراب و سهوب و شعاب آن مسافت درنوردید. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
اشتباهاً، از روی غفلت و فراموشی، پاسی از شب، آغاز شب، نا آگاهانه از روی سهو اشتباها مقابل عمدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهود
تصویر سهود
ریدک ریتک نوجوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهوق
تصویر سهوق
دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهوک
تصویر سهوک
پارسی تازی شده سیهوج گرد باد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهول
تصویر سهول
جمع سهل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهوه
تصویر سهوه
پستو، خرسنگ، درپوشه، خوان، سه پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سروج
تصویر سروج
جمع سرج، زین ها پالان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحوج
تصویر سحوج
پوست خراشید گی سوگند خورنده زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوج
تصویر اهوج
گول، دراز بالا، بی باک شوریده مغز کم خرد سبکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهو
تصویر سهو
غافل شدن، فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سهوا
تصویر سهوا
ندانسته
فرهنگ واژه فارسی سره