کوهی است مشهور در ولایت آذربایجان نزدیک تبریز و بعضی گویند نام دهی است متصل بدان کوه و آن کوه بدو منسوب است. (برهان). کوه آتشفشان قدیمی در 60 کیلومتری دریاچۀ ارومیه. دهانۀ آتشفشانی آن کاملاً واضح است واز جنوب و جنوب شرقی برشتۀ موسوم به سهند محدود است که سه قلۀ مرتفع آن در روی خطی 10 تا 12 کیلومتر مربع واقع شده و قلۀ مرکزی آن به ارتفاع 3700 متر است. (جغرافیای طبیعی کیهان صص 58- 59) : بخون نریمان میان را ببند برو تازیان تا بکوه سهند. فردوسی. گرگ درنده را بکوه سهند دست و پایی بیک دو شاخ افکند. نظامی
کوهی است مشهور در ولایت آذربایجان نزدیک تبریز و بعضی گویند نام دهی است متصل بدان کوه و آن کوه بدو منسوب است. (برهان). کوه آتشفشان قدیمی در 60 کیلومتری دریاچۀ ارومیه. دهانۀ آتشفشانی آن کاملاً واضح است واز جنوب و جنوب شرقی برشتۀ موسوم به سهند محدود است که سه قلۀ مرتفع آن در روی خطی 10 تا 12 کیلومتر مربع واقع شده و قلۀ مرکزی آن به ارتفاع 3700 متر است. (جغرافیای طبیعی کیهان صص 58- 59) : بخون نریمان میان را ببند برو تازیان تا بکوه سهند. فردوسی. گرگ درنده را بکوه سهند دست و پایی بیک دو شاخ افکند. نظامی
میلۀ توخالی که در زخم فروبرند تا مقداری از آن را بیرون بیاورند و ببینند از چه نوع است، لوله ای باریک که برای داخل کردن مایعی به بدن یا خارج ساختن مایعی از بدن مانند بیرون کشیدن ادرار از مثانه به کار می رود
میلۀ توخالی که در زخم فروبرند تا مقداری از آن را بیرون بیاورند و ببینند از چه نوع است، لوله ای باریک که برای داخل کردن مایعی به بدن یا خارج ساختن مایعی از بدن مانند بیرون کشیدن ادرار از مثانه به کار می رود
اسفند، در علم زیست شناسی گیاهی خودرو، با گل های سفید کوچک و دانه های ریز سیاه، در علم زیست شناسی دانۀ خوش بوی این گیاه که آن را برای دفع چشم زخم در آتش می ریزند، اسپندارمذ
اسفند، در علم زیست شناسی گیاهی خودرو، با گل های سفید کوچک و دانه های ریز سیاه، در علم زیست شناسی دانۀ خوش بوی این گیاه که آن را برای دفع چشم زخم در آتش می ریزند، اِسپَندارمَذ
رنگی باشد بزردی مائل مر اسب را. (برهان) (آنندراج). رنگی است مر اسب و اشتر را. (جهانگیری). اسب زرده. (فرهنگ اسدی) (السامی) : بدان زمان که بر ابطال تیره گون گردد همه کمیت نماید ز خون سیاه سمند. منجیک. به پیش اندر آید گرفته کمند نشسته ابر اسب تازی سمند. فردوسی. دلاورترین اسبان کمیت است... و باهنرتر سمند. (نوروزنامه) ، اسب مطلق. (فرهنگ رشیدی). اسب آن رنگ سمنددارد. (آنندراج) : ز پشت سمندش بیازید دست بپرسیدن مرد یزدان پرست. فردوسی. نهادند زین بر سمند جهان خروش آمد از دیدگه در زمان. فردوسی. تا زمان بیندش دایم هوشیار گاه بر شبدیز و گاهی بر سمند. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 123). سمندش چو آن زشت پتیاره دید شمید و هراسید و اندردمید. اسدی. قاعده بزم ساز بر گل و نقل و نبید کز سفرت سوده شد نعل کمیت و سمند. سوزنی. در میان آب و آتش کاین سلاح است این سمند شیرمردان چون سلحفات و سمندر ساختند. خاقانی. من که خاقانیم ار نعل سمندش بوسم بخدا کافسر خاقان بخراسان یابم. خاقانی. سمندش کشتزار سبز را خورد غلامش خوشه دهقان تبه کرد. نظامی. ز تاج مرصع بیاقوت و لعل ز تازی سمندان پولادنعل. نظامی. بنده باش و بر زمین رو چون سمند چون جنازه نی که بر گردن نهند. مولوی. بگرد پای سمندش نمیرسد مشتاق که دست بوس کنم تا بدان دهن چه رسد. سعدی. سمند دولت اگر چند سر کشیده رود ز همرهان بسرتازیانه یاد آرید. حافظ. - سمند سخن: سمند سخن تا بجایی براند که قاضی چو خر در وحل بازماند. سعدی. ، تیر پیکان دار. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). تیر پیکان. (ناظم الاطباء)
رنگی باشد بزردی مائل مر اسب را. (برهان) (آنندراج). رنگی است مر اسب و اشتر را. (جهانگیری). اسب زرده. (فرهنگ اسدی) (السامی) : بدان زمان که بر ابطال تیره گون گردد همه کمیت نماید ز خون سیاه سمند. منجیک. به پیش اندر آید گرفته کمند نشسته ابر اسب تازی سمند. فردوسی. دلاورترین اسبان کمیت است... و باهنرتر سمند. (نوروزنامه) ، اسب مطلق. (فرهنگ رشیدی). اسب آن رنگ سمنددارد. (آنندراج) : ز پشت سمندش بیازید دست بپرسیدن مرد یزدان پرست. فردوسی. نهادند زین بر سمند جهان خروش آمد از دیدگه در زمان. فردوسی. تا زمان بیندش دایم هوشیار گاه بر شبدیز و گاهی بر سمند. ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 123). سمندش چو آن زشت پتیاره دید شمید و هراسید و اندردمید. اسدی. قاعده بزم ساز بر گل و نقل و نبید کز سفرت سوده شد نعل کمیت و سمند. سوزنی. در میان آب و آتش کاین سلاح است این سمند شیرمردان چون سلحفات و سمندر ساختند. خاقانی. من که خاقانیم ار نعل سمندش بوسم بخدا کافسر خاقان بخراسان یابم. خاقانی. سمندش کشتزار سبز را خورد غلامش خوشه دهقان تبه کرد. نظامی. ز تاج مرصع بیاقوت و لعل ز تازی سمندان پولادنعل. نظامی. بنده باش و بر زمین رو چون سمند چون جنازه نی که بر گردن نهند. مولوی. بگرد پای سمندش نمیرسد مشتاق که دست بوس کنم تا بدان دهن چه رسد. سعدی. سمند دولت اگر چند سر کشیده رود ز همرهان بسرتازیانه یاد آرید. حافظ. - سمند سخن: سمند سخن تا بجایی براند که قاضی چو خر در وَحَل بازماند. سعدی. ، تیر پیکان دار. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). تیر پیکان. (ناظم الاطباء)
ژرژ (1804- 1876م،)، وی رمان نویس فرانسه و متولد در پاریس است، تألیفات وی روح زنده و احساسات تازه ای بنفس میدهند، وی تصوری افسانه آمیز و روانشناختی و مطبوع و دلپذیر خارج از یک سبک کاملاً هنری و معقد و پیچیده ای دارد
ژرژ (1804- 1876م،)، وی رمان نویس فرانسه و متولد در پاریس است، تألیفات وی روح زنده و احساسات تازه ای بنفس میدهند، وی تصوری افسانه آمیز و روانشناختی و مطبوع و دلپذیر خارج از یک سبک کاملاً هنری و معقد و پیچیده ای دارد
مخفف ’اسپند’ که کوهی بوده است در سیستان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام کوهی هم هست. (برهان). نام کوهی. (غیاث) (شرفنامه). نام کوهی بوده به سیستان و در آن حصاری محکم که رعد غماز و گروهی دزدان در آن راه زنی میکرده اند. (آنندراج) (انجمن آرا). نام کوهی است در سیستان. (فرهنگ ایران باستان ص 79) (یشتها ج 1 ص 70) : بخون نریمان میان را ببند برو تازیان تا بکوه سپند. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 233). تن خود بکوه سپند افکنی بن و بیخ آن بدرگان برکنی. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 234). یکی شهر بد پشت اسپندکوه بسی رهزنان گشته آنجا گروه. اسدی
مخفف ’اسپند’ که کوهی بوده است در سیستان. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام کوهی هم هست. (برهان). نام کوهی. (غیاث) (شرفنامه). نام کوهی بوده به سیستان و در آن حصاری محکم که رعد غماز و گروهی دزدان در آن راه زنی میکرده اند. (آنندراج) (انجمن آرا). نام کوهی است در سیستان. (فرهنگ ایران باستان ص 79) (یشتها ج 1 ص 70) : بخون نریمان میان را ببند برو تازیان تا بکوه سپند. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 233). تن خود بکوه سپند افکنی بن و بیخ آن بدرگان برکنی. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 234). یکی شهر بد پشت اسپندکوه بسی رهزنان گشته آنجا گروه. اسدی
غربالی سیمی دارای سوراخهای نسبته بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را میبیزند. طنابی که به چوب یا درختی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند تاب ارجوحه، ریسمانی که یک سر آنرا حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین مینشینند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند به سوی خود کشند و او را بگیرند، فنی است از جمله فنون کشتی گیری پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آنرا به عربی شغزبیه نامند
غربالی سیمی دارای سوراخهای نسبته بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را میبیزند. طنابی که به چوب یا درختی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند تاب ارجوحه، ریسمانی که یک سر آنرا حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین مینشینند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند به سوی خود کشند و او را بگیرند، فنی است از جمله فنون کشتی گیری پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آنرا به عربی شغزبیه نامند
تاب، ارجوحه، ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین می نشیند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند، به سوی خود کشد و او را بگیرد، فنی است از جمله فنون کشتی گیری و آن چن
تاب، ارجوحه، ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین می نشیند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند، به سوی خود کشد و او را بگیرد، فنی است از جمله فنون کشتی گیری و آن چن