جدول جو
جدول جو

معنی سهری - جستجوی لغت در جدول جو

سهری
از توابع ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوری
تصویر سوری
(دخترانه)
سرخ رو، نام دختر اردوان پنجم، گل سرخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سهره
تصویر سهره
(پسرانه)
سرخه، پرنده ای خوش آواز با پرهای سبز و زرد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مهری
تصویر مهری
(دخترانه)
منسوب به مهر، منسوب به خورشید، منسوب به مهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سهره
تصویر سهره
پرنده ای کوچک و خوش آواز با پرهای زرد و سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحری
تصویر سحری
مربوط به سحر مثلاً ستارۀ سحری، خواب سحری، غذایی که روزه گیران هنگام سحر می خورند، سحرگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساری
تصویر ساری
روان، جاری، سرایت کننده، نفوذ کننده
در پزشکی مرضی که از کسی به کس دیگر برسد، واگیردار
نوعی سار کوچک و خوش آواز با پرهای سیاه و خال های سفید که کمی بزرگ تر از سارهای ملخ خوار است، برای مثال ز بلبل سرود خوش، ز صلصل نوای نغز / ز ساری حدیث خوب، ز قمری خروش زار (فرخی - ۱۴۵)
سار، شاره، شار،
دستار بزرگ و نازک که مردان هندی دور سر می بندند
تکۀ پارچۀ لطیف به عرض یک متر یا بیشتر و به طول شش یا هفت متر که زنان هندی یک سر آن را به کمر می بندند، قسمت پایین آن به شکل دامن از کمر به پایین را می پوشاند و قسمت دیگرش را دور سینه می پیچند و دنبالۀ آن را روی شانه یا روی سر خود می اندازند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپری
تصویر سپری
به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر
سپری شدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، برای مثال هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳ - ۵۰۲)
سپری کردن: سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن
سپری گردیدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
سپری گشتن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دهری
تصویر دهری
کسی که منکر وجود خداست و معتقد است دنیا ازلی و ابدی است، صانعی ندارد و پس از زندگی در این دنیا، حشر و معاد نخواهد بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سغری
تصویر سغری
پوست کفل اسب و خر، پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد، ساغری، کیمخت، چسته، زرغب
فرهنگ فارسی عمید
(سُ / سِ)
نوعی است از خرما. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دهی است از دهستان میشه پارۀ بخش کلیبر شهرستان اهر. سکنۀ آن 212 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
کمانی زبانزد هندسه گونه ای چنبره (منحنی) که به کمان کشیده همانند است منسوب به سهم، یا شلجمی شکلی که هر نقطه آن از یک نقطه ثابت به نام کانون و یک خط ثابت به نام هادی به یک فاصله میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شهری
تصویر شهری
ساکن شهر، شهر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ظهری
تصویر ظهری
هنگام ظهر میانه روز. پس گوش انداخته از یاد برده پشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قهری
تصویر قهری
اضطراری و جبری
فرهنگ لغت هوشیار
پسر ساده، نوکر، ملازم، فدایی، منسوب به گوهر: آنچه از جواهر ساخته شده باشد، جواهر نشان مرصع: همان گوهری تخت و دیبای چین همان یاره و گرز و تیغ و نگین، اصیل با اصل و نسب پاک نژاد: و ندیم باید که گوهری و فاضل و نیکو سیرت... بود. یا اسب گوهری. اسب اصیل و نجیب، دارای جوهر (شمشیر و غیره) : آن گوهری حسامم در دست روزگار کاخر برونم آرد یک روز در وغا. (مسعود سعد)، گوهر فروش جواهری، جوانمرد سخی، طبیعی فطری: گرمی از شمس گوهری باشد حاجت آمد مرا بگوهر تو. (سوزنی)، ذاتی مقابل عرضی، آنچه که مانند گوهر شفاف و درخشان باشد: هم از آب حیوان اسکندری زلالی چنین ساختم گوهری. (نظامی)، عنصری آخشیجی: اگر بهستی مثلث کنیش گردد شی که هر که شی بود گوهری بود ناچار. (ناصر خسرو)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیری
تصویر سیری
عدم رغبت به طعام، پری و سرشاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفری
تصویر سفری
منسوب به سفر: لوازم سفری، عازم سفر مسافر: هزار مرد سفری گشتند
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته سبکبالان از دسته مخروطی نوکان از خانواده گنجشکان که شبیه به بلبل و بسیار خوش آواز است و پرهایش زرد آمیخته به سبز و دارای منقاری کوتاه و پاهایی کوتاه و ضعیف و دمی هلالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوری
تصویر سوری
سرخ رنگ، گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکری
تصویر سکری
مونث سکران مست زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغری
تصویر سغری
کفل اسب و دیگر چارپایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخری
تصویر سخری
مطیع و فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
سپیده دم، پسشام خوراکی است که در رمضان پیش از بامداد خورند و درست آن در تازی سحور است منسوب به سحر، غذایی که روزه داران بهنگام سحر خورند (در ماه رمضان و جز آن)
فرهنگ لغت هوشیار
آخر و تمام وانتها بسر رسیدن و تمام شدن و به آخر رسیدن، تمام شده، پایمال و ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهری
تصویر زهری
مرز شیک (مقاربتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساری
تصویر ساری
اثر کننده و در رونده به همه اجزای چیزی، سرایت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهری
تصویر دهری
کسیکه منکر وجود خدا باشد
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مهر محبتی، نوعی ازچنگ: مهری یکی پیر نزار آوا بر آورده بزار چون تند اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته. (خاقانی)، نامی است از نامهای زنان. منسوب به مهر، کیسه مهر برنهاده، قطعه ای گل خشکیده که ازخاک کربلا و نجف آرند و شیعه آنرا بهنگام نماز سجده گاه خود سازند، قطعه سنگ کلوخ چوب یا برگ که شیعه بهنگام نماز سجده گاه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساری
تصویر ساری
سرایت کننده، رونده در شب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساری
تصویر ساری
نوعی لباس لطیف و بلند که زنان هندوستان و پاکستان پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ساری
تصویر ساری
پرنده ای است کوچک و خوش آواز، دارای پرهای سیاه و خال های سفید
فرهنگ فارسی معین
((دَ))
کسی که زمان را ازلی و ابدی می داند و همه حوادث را ناشی از زمان می داند، ملحد، طبیعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زهری
تصویر زهری
سمی
فرهنگ واژه فارسی سره