شاماکچه. (منتهی الارب) ، جامه ای است از صوف سیاه. (منتهی الارب). بقیر. واصل آن بفارسی شبی است و آن پیراهن است. (از اقرب الموارد). رجوع به بقیر و المعرب جوالیقی ص 182 شود
شاماکچه. (منتهی الارب) ، جامه ای است از صوف سیاه. (منتهی الارب). بقیر. واصل آن بفارسی شبی است و آن پیراهن است. (از اقرب الموارد). رجوع به بقیر و المعرب جوالیقی ص 182 شود
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان. دارای 650 تن سکنه است. آب آن از رود خانه بهمن شیر. محصول آنجا خرما و سبزیجات. شغل اهالی غرس نخل، ماهیگیری، کارگر شرکت نفت و حصیربافی. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ عیدان هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آبادان. دارای 650 تن سکنه است. آب آن از رود خانه بهمن شیر. محصول آنجا خرما و سبزیجات. شغل اهالی غرس نخل، ماهیگیری، کارگر شرکت نفت و حصیربافی. راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ عیدان هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
ظاهراً مصحف جخج. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین). علتی است که آنرا تنگی نفس گویند و به عربی ضیق النفس خوانند. (برهان). ربو. سنخچ: از غم و غصه دل دشمنت باد گاه در تاپاک و گاهی در سنخج. منصور منطقی
ظاهراً مصحف جخج. (حاشیۀ برهان قاطعچ معین). علتی است که آنرا تنگی نفس گویند و به عربی ضیق النفس خوانند. (برهان). ربو. سنخچ: از غم و غصه دل دشمنت باد گاه در تاپاک و گاهی در سنخج. منصور منطقی
حسین بن شعیب بن محمد سنجی در زمان خود یکی از فقهای مرو و شافعی مذهب بود. نسبت وی به سنج که از قرای مرو است میباشد. او راست: شرح فروع ابن حداد، شرح تلخیص ابن القاص و کتاب المجموع که غزالی در الوسیط از آن نقل کرده است. وفات وی بسال 432 هجری قمری است. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 249)
حسین بن شعیب بن محمد سنجی در زمان خود یکی از فقهای مرو و شافعی مذهب بود. نسبت وی به سنج که از قرای مرو است میباشد. او راست: شرح فروع ابن حداد، شرح تلخیص ابن القاص و کتاب المجموع که غزالی در الوسیط از آن نقل کرده است. وفات وی بسال 432 هجری قمری است. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 249)
جمع واژۀ سنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) : خواست از ری خسرو ایران مرا بر پشت پیل خود ز تو هرگز نیندیشید در چندین سنین. منوچهری. بستۀ فرمان تو شهور و سنین است بندۀ فرمان تو زمین و زمانست. مسعودسعد. بخدایی که صنع و حکمت او ماند از گردش شهور و سنین. مسعودسعد. گر بمثل روز رزم رخش تو نعل افکند یاره کند در زمانش دست شهور و سنین. خاقانی. برای مجلس انست گلی فرستادم که رنگ و بوی نگرداندش شهور و سنین. سعدی. ، سالهای قحط. (غیاث) (از اقرب الموارد) ، قحط. (غیاث اللغات)
جَمعِ واژۀ سنه. (منتهی الارب) (آنندراج) (غیاث) : خواست از ری خسرو ایران مرا بر پشت پیل خود ز تو هرگز نیندیشید در چندین سنین. منوچهری. بستۀ فرمان تو شهور و سنین است بندۀ فرمان تو زمین و زمانست. مسعودسعد. بخدایی که صنع و حکمت او ماند از گردش شهور و سنین. مسعودسعد. گر بمثل روز رزم رخش تو نعل افکند یاره کند در زمانش دست شهور و سنین. خاقانی. برای مجلس اُنست گلی فرستادم که رنگ و بوی نگرداندش شهور و سنین. سعدی. ، سالهای قحط. (غیاث) (از اقرب الموارد) ، قحط. (غیاث اللغات)