جدول جو
جدول جو

معنی سنی - جستجوی لغت در جدول جو

سنی
آهن، ریم آهن، مخفّف واژه سینی
تصویری از سنی
تصویر سنی
فرهنگ فارسی عمید
سنی
فرقه ای از مسلمانان که پیرو سنت پیغمبر و قائل به خلافت ابوبکر و جانشینان او است، اهل تسنّن، اهل سنّت
تصویری از سنی
تصویر سنی
فرهنگ فارسی عمید
سنی
رفیع، بلند، عالی، بلند مرتبه
تصویری از سنی
تصویر سنی
فرهنگ فارسی عمید
سنی(سُنْ نی)
نوعی از ماهی باشد در ملتان و گوشت آن بغایت لذیذ میشود. (برهان) (آنندراج) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
سنی(سُنْ نی)
اهل سنت و جماعت. (برهان). منسوب به سنت. مقابل شیعی:
تا هست خلاف شیعی و سنی
تا هست وفاق طبعی و دهری.
منوچهری.
وین سنّیان که سیرتشان بغض حیدر است
حقا که دشمنان ابوبکر و عمرند.
ناصرخسرو.
سنیان گویند که حاشا و کلا بلکه این دست و پا محسوس سخن گوید. (فیه ما فیه چ دانشگاه ص 107). سنیان گویند که این وقتی باشد که او یک لون نماید. (فیه مافیه دانشگاه ص 113)
منسوب به سنت که ضدّ بدعت باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
سنی(سِ)
مخفف سینی است و آن خوانی باشد که از طلا و نقره و مس و برنج سازند. (برهان) (آنندراج) ، ریم آهن. (برهان) (آنندراج) (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
سنی(سَ نَ)
آهن و فولاد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سنی(سَ نی ی)
رفیع. بلند. (آنندراج) (غیاث). مرد رفیع. (برهان). بلند. (منتهی الارب). بزرگ. گران قدر:
هست او شریف و همت او همچو او شریف
هست او سنی و همت او همچو او سنی.
منوچهری.
خدایگانا همواره قدر و همت تست
یکی سنی و رفیع و یکی بلند و خطیر.
مسعودسعد.
محلش سنی باد و دولت هنی
جهانش رهی باد و گردون غلام.
مسعودسعد.
و منزلت رفیع و درجت منیف و رتبت سنی او انحطاط و انحدار نپذیرد. (سندبادنامه ص 27). سلطان را آن فتح سنی و نجح هنی تمام گشت. (ترجمه تاریخ یمینی). همگنان را در مجلس انس بنشاند و هر یک را به عوارف سنی و عواید جسیم بنواخت. (ترجمه تاریخ یمینی).
من بدان افراشتم چرخ سنی
تا علو عشق رافهمی کنی.
مولوی.
پهلوان در ناله آمد کای سنی
مر مرا کشتی چه صورت می زنی.
مولوی.
من فقیرم از زر و از سر غنی
صدهزاران سر خلف داد آن سنی.
مولوی.
، روشن و تابان. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
سنی
اهل سنت و جماعت، غیر شیعی رفیع و بلند، گرانقدر، بزرگ
تصویری از سنی
تصویر سنی
فرهنگ لغت هوشیار
سنی((سُ نّ))
پیرو سنت پیغمبر، پیرو فرقه ای از مسلمانان که قایل به خلافت ابوبکر و جانشینان اویند
تصویری از سنی
تصویر سنی
فرهنگ فارسی معین
سنی((س))
آهن، ریم آهن
تصویری از سنی
تصویر سنی
فرهنگ فارسی معین
سنی((سَ نِ یّ))
رفیع، عالی
تصویری از سنی
تصویر سنی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حسنی
تصویر حسنی
(دخترانه)
نیک، پسندیده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اسنی
تصویر اسنی
بلندتر، عالی تر، رفیع تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حسنی
تصویر حسنی
نیک، خوب
فرهنگ فارسی عمید
(حَ سَ)
ده کوچکی است از دهستان سعیدآباد. بخش مرکزی شهرستان سیرجان شمال سعیدآباد سر راه سعیدآباد - زیدآباد. جلگه. سردسیر. سکنۀ آن 300 تن. زبان فارسی. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، میوه جات، پنبه. شغل اهالی زراعت. راه، شوسه. سرباز خانه سیرجان نزدیک این ده واقع است. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
نام قصری و منسوب به حسن بن سهل وزیر مأمون است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نی ی)
منسوب به حضرت ابومحمد امام حسن بن علی بن ابیطالب. سید حسنی مقابل سید حسینی. ج، سادات حسنی، منسوب به حسن بصری، منسوب به حسنه شرحبیل، منسوب به قریه ای از بیضای فارس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ نا)
نعت تفضیلی از سنی. سنی تر. ارفع. بلندتر. عالی تر. اعلی.
لغت نامه دهخدا
(بُ)
یکی از جمهوریهای متحد یوگسلاویست با 52000 متر مربع وسعت و 3101000 تن جمعیت اسلاو. پایتخت آن بسنه سرای یا سراژوو میباشد. این شهر با معاهدۀ برلن سال 1878 میلادی جزو عثمانی بود و سپس بوسیلۀ اتریش و هنگری اشغال و منضم بدان کشور گردید. در سال 1918م. مستقل و با صربستان متحد شد و حکومت صرب، کروات و اسلاون ’یوگوسلاوی’ را تشکیل داد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). از حال بگشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). برگردیدن و متغیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اصل آن تسنن و یکی از نونها به یاء بدل شده است. مثل تغضی از تغضض. (منتهی الارب). تغیر. (متن اللغه) (المنجد). تغیّرو فی الاساس ’ولم یتسن لم تغیّره السنون’. (اقرب الموارد) ، آسانی و نرمی کردن در کار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تسهﱡل و تیسر شخص در کار خود. (از اقرب الموارد) (از المنجد). آسان کردن کسی در کار خود. (از متن اللغه) ، افسون کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، خوشنودکردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). راضی کردن کسی را. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، تسنی چیزی، تیسر آن. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
مونث سنی چنبی روشی زن پایگاه چنبی روشن، بلند مونث سنی مقامات سنیه. مونث سنی زنی که پیرو اهل تسنن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنیم
تصویر سنیم
بلند پایه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سنه، سا ل ها شتان، خشکسال ها همزاد همسال، سونش، زمین چریده، تیزکردن تیغ جمع سنه در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سالها سنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنین و بنین
تصویر سنین و بنین
مصغر سنان و بنان نیزه و کلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنینه
تصویر سنینه
باد، همزاد، ریگتوده دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنیق
تصویر سنیق
خانه گچکاری شده، گچه ستاره ای است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنیف
تصویر سنیف
اشتر پوش، کناره بوب (فرش بساط)، کناره تشلیخ (سجاده)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنیعه
تصویر سنیعه
مونث سنیع خوبروی زن، راه کوهستانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنیع
تصویر سنیع
خوبروی مرد، بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسنی
تصویر تسنی
برگشتن، دگر شدن، نرمکاری، افسون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنی
تصویر حسنی
زن نیکو، زن نیک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسنی
تصویر اسنی
برتر بلندتر سنی تر ارفع عالیتر بلندتر اعلی، روشنتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسنی
تصویر حسنی
نیکوتر، عاقبت نیکو، کار نیک، رؤیت خدا، فیروزی، شهادت
اسماء حسنی: نام های خدا که شماره آن ها 99 است، مانند رحیم، کریم، رازق و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسنی
تصویر اسنی
((اَ نا))
سنی تر، عالیتر، بلندتر، اعلی، روشن تر
فرهنگ فارسی معین
افسانه داستان
فرهنگ گویش مازندرانی