جدول جو
جدول جو

معنی سنگنک - جستجوی لغت در جدول جو

سنگنک
(سَ گِنَ)
حب البقر. گاودانه. قسمی خلر. قسمی از حبوبات درشت تر از ماش و خردتر از خلر برنگ تیره نزدیک بسیاهی که بیشتر به گاو دهند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگناک
تصویر سنگناک
سنگلاخ، زمین پرسنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگرک
تصویر سنگرک
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، پسکک، شخکاسه، یخچه، ژاله، سنگک، پسنگک، آب بسته، شهنگانه، سنگچه
کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، کلیچۀ خیمه، سنگور، بادریسه، سپندوز، چناب، شنگرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگک
تصویر سنگک
نوعی نان که در تنور بر روی سنگ ریزه پخته می شود
سنگ خرد، سنگ کوچک
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، ژاله، شخکاسه، آب بسته، پسکک، یخچه، پسنگک، شهنگانه، سنگچه، سنگرک برای مثال ویحک ای ابر بر گنهکاران / سنگک و برف باری و باران (عنصری - ۳۶۸)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
بادریسۀ دوک که به عربی فلکه خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زمینی که دارای سنگ باشد. (ناظم الاطباء) :
این چنین اسبی تواند برد بیرون مر مرا
از چنین وادی به قاعی سنگناک و نیش زن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
سنگچه که تگرگ و ژاله باشد. (برهان) (آنندراج). ژاله. (الفاظ الادویه). سنگچه. (جهانگیری) ، بادریسه و آن چرم یا چوبی باشد مدور که در گلوی دوک محکم کنند وبه عربی فلکه خوانند. (آنندراج) (برهان). بادریسه دوک و سنگوک نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). بادریسۀ دوک که آنرا سنکوره و شولک نیز گویند. بهندش بهرکی خوانند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
قریه ای است سه فرسخی جنوب شیراز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
مخفف سنگین:
ترازوی همت روان میکنم
سبک سنگن خسروان میکنم.
نظامی.
رجوع به سنگین شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
مصغر سنگ. (از برهان) (فرهنگ رشیدی) ، (از: سنگ + ک، پسوند شباهت) نانی که بر سنگ پخته میشود. امروزه نیز سنگک گویند. نام نانی است که چون خمیرآنرا بر روی تنوری که پر از سنگ ریزه است اندازند به این اسم موسوم شده است. (از آنندراج) :
بیش است از تو در سر روزی هوای تو
سنگک بسینه سنگ زند از برای تو.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، تگرگ. ژاله. (برهان). (از سنگ + ک، پسوند شباهت) طبری (سنگ تریک) (تگرگ) ، مازندرانی کنونی ’سنگ تریک ’’ تگرگ’ (تریک، تگرگ). ’واژه نامه ص 443’. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ژاله. (جهانگیری). تگرگ. ژاله. سنگچه. (فرهنگ رشیدی). یخچه. (یادداشت بخط مؤلف) :
ویحک ای ابر بر گنه کاران
سنگک و برف باری و باران.
عنصری.
برویاند هزاران سنبل و گل
بعون آفتاب از سنگ و سنگک.
عنصری (از فرهنگ رشیدی).
ز فیض دست تو گر ابر رشحه ای یابد
همه لاّلی بارد ز ابرنه سنگک.
دیوان شمس فخری (ویراستۀ کیا ص 255).
، نام نوعی از غله است و آن سیاه و کوچک میباشد. (برهان). نام غله ای است که آنرا سنک نیز خوانند. (جهانگیری) ، نام مرغی است کوچک و شکاری از جنس سیاه چشم که آنرا ترمتای گویند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنگناک
تصویر سنگناک
پر سنگ (زمین) سنگلاخ
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ کوچک و نوعی نان را هم گویند که بر روی تنور سنگی طبخ میشود سنک کوچک سنگ خرد، تگرگ، ژاله، نانی که از آرد گندم بروی ریگ (سنگ خرد) گرم در داخل تنور پزند، نوعی غله سیاه و کوچک خلر، پرنده ایست شکاری از دسته سیاه چشمان ترمتای طمتایی سنگدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگک
تصویر سنگک
((سَ گَ))
نانی که بر روی سنگ های خردوداغ در داخل تنور می پزند، سنگ کوچک، تگرگ، ژاله
فرهنگ فارسی معین