جدول جو
جدول جو

معنی سنگرک

سنگرک
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، پسکک، شخکاسه، یخچه، ژاله، سنگک، پسنگک، آب بسته، شهنگانه، سنگچه
کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، کلیچۀ خیمه، سنگور، بادریسه، سپندوز، چناب، شنگرک
تصویری از سنگرک
تصویر سنگرک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با سنگرک

سنگرک

سنگرک
سنگچه که تگرگ و ژاله باشد. (برهان) (آنندراج). ژاله. (الفاظ الادویه). سنگچه. (جهانگیری) ، بادریسه و آن چرم یا چوبی باشد مدور که در گلوی دوک محکم کنند وبه عربی فلکه خوانند. (آنندراج) (برهان). بادریسه دوک و سنگوک نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). بادریسۀ دوک که آنرا سنکوره و شولک نیز گویند. بهندش بهرکی خوانند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا

شنگرک

شنگرک
کُماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، بادریسِه، سَنگور، چَناب، سَنگرَک، سِپَندوز، کَلیچِۀ خِیمِه
شنگرک
فرهنگ فارسی عمید

سنگوک

سنگوک
بادریسۀ دوک که به عربی فلکه خوانند. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

سنگنک

سنگنک
حب البقر. گاودانه. قسمی خلر. قسمی از حبوبات درشت تر از ماش و خردتر از خلر برنگ تیره نزدیک بسیاهی که بیشتر به گاو دهند. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

سنگرو

سنگرو
شوخ. بی حیا. (آنندراج). بیحیا. (غیاث). گستاخ. بی ادب. بی حیا. (ناظم الاطباء) :
کلیسیای جهان را من آن کهن گبرم
که خوشدلم به تماشای سنگروئی چند.
شانی تکلو (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا

سنگرد

سنگرد
دهی است از دهستان شامکان بخش ششتمد. شهرستان سبزوار. دارای 287 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. دارای دفتر ازدواج و طلاق است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

سنقرک

سنقرک
مصغر سنقر:
شاخ شکوفه فشان سنقرکانند فرد
هر نفسی بال و پر ریخته شان از قضا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا