جدول جو
جدول جو

معنی سنمار - جستجوی لغت در جدول جو

سنمار
(سِ نِمْ ما)
ماه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ماه و قمر. (ناظم الاطباء) ، مردی که بشب خواب نکند، دزد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سنمار
(سِ نِمْ ما)
معماری رومی که قصر خورنق را برای نعمان بن منذر بساخت. نعمان برای آنکه وی کاخی نظیر آن یا بهتر از آن برای دیگری نسازد دستور داد تا او را از فراز کاخ بر زمین افکندند و ’جزاء سنمار’ (پاداش سنمار) از این رو در عرب مثل شده است. (فرهنگ فارسی معین). نام شخصی بود رومی که قصر خورنق را او ساخته است. و سنمار خورنق را چنان ساخته بود که در شبانروزی بچند رنگ مختلف میشد،صبح دم کبود بود و در نیم روز سفید مینمود و بوقت عصرزرد میشد. چون تمام گردید او را خلعتی فاخر و نعمتی وافر دادند. از آن بغایت خوش وقت شد و گفت: اگر میدانستم که ملک این چنین احسان میکند عمارتی به از این میساختم، چنانکه آفتاب بهر طرف که سیر نماید آن قصر بدان جانب میل کند. نعمان بتصور آنکه مبادا برای دیگری از ملوک بهتر از این بسازد حکم فرمود تا او را بربالای قصر برده بزیر انداختند. (برهان) (آنندراج). بضرورت شعر به سکون و مخفف میم آمده است:
بخشش خورشید تام باشد از عمر
گربکشندم بسان سنجر و سنمار.
؟ (از لغت نامه اسدی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمار
تصویر نمار
ایما، اشاره، رمز
فرهنگ فارسی عمید
جایی در دریا که گودی آن کم باشد و کشتی در آنجا به گل نشیند و نتواند حرکت کند، بندر، برای مثال دمان همچنان کشتی مارسار / که لرزان بود مانده اندر سنار (عنصری - ۳۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمار
تصویر سمار
سامرها، افسانه گوها، قصه گوها، مجالس افسانه گویان، جمع واژۀ سامر
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
بخش کوهستانی شمال شرقی سوریه که سکنۀ آن کردان یزیدی هستند. نهر خابور آنرا مشروب میسازد وآن جز وی از دیار ربیعه است. (فرهنگ فارسی معین).
- جبل سنجار، کوهی است که کشتی نوح بر آن فرودآمده است. (از معجم البلدان).
- یوم سنجار، از ایام عرب است و مربوط به هجوم تغلب برقیس. (مجمع الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
(سُنْ نا)
گربه. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ ما)
جمع واژۀ سامر. افسانه گویندگان. (از آنندراج) ، کسانی که شب نخوابند و با ندیم خود صحبت کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
مالیات فوق العاده. نماری. از اصطلاحات عهد ایلخانان است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
جمع واژۀ نمر. رجوع به نمر شود، جمع واژۀ نمره. رجوع به نمره شود
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
همراه و رفیق پس در این صورت دو کس که با هم بجایی روند هم سنگار یکدیگر باشند وهمچنین اگر در کشتی در دریا با هم براه روند نیز هم سنگار خواهند بود. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج)
لغت هندی الاصل است به معنی آرایش که زنان کنند و آنرا بفارسی هرهفت گویند، زیرا که تمام آن از هفت چیز میباشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بخشی از شهرستان قصرشیرین، واقع در قسمت جنوبی شهرستان، از طرف شمال به بخش مرکزی قصرشیرین، از جنوب به بخش صالح آباد و مهران (شهرستان ایلام)، از مشرق به بخش ایران و گیلان شاه آباد و از مغرب به کشور عراق محدود است، قسمت شرقی کوهستانی و قسمتهای مرکزی و غربی تپه ماهور و هوای بخش گرمسیر است، این بخش از 18 آبادی تشکیل شده و حدود 5000 تن سکنه دارد، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
زن پسر که بترکی گلن خوانند. (برهان) (جهانگیری) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام بنایی بوده رومی که سه دیر و خورنق را او ساخته بود، گویند از نسل سام بن نریمان است و عربان بتقدیم نون بر میم سنمار گویند. (برهان) (از آنندراج). معماری که بحکم نعمان بن منذر پادشاه برای بهرام گور قصر خورنق ساخته بود و بعد تمام شدن آن قصر نعمان معمار مذکور را از بالای آن قصر بزیر بیانداخت تا مثلش بجای دیگر نسازد. و به عربی سنّمار گویند. (غیاث) :
چابکی چربدست و شیرین کار
سام دستی و نام او سمنار.
نظامی.
کرده شاگردی خرد بدرست
بود سمنارش اوستا و نخست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
شهرکی است خرد از ناحیت کوه قارن (به دیلمان) و از وی آهن و سرمه و سرب بسیار خیزد، (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
گاهی اپیدرم کارپل های یک تخمدان در میوه های آکن متسع شده و میوۀ بالدار یا سامار تولید میسازد، بعضی از این میوه ها مانند زبان گنجشک و عرعر درازند، بعضی دیگر مانند میوۀ نارون و قوس گرد میباشند، میوه های افرا از دو اکن بالدار تشکیل یافته و دی سامار نامیده میشود، (گیاه شناسی ثابتی صص 521 - 522)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خطهای پای گاو دشتی. (آنندراج) (منتهی الارب) ، فوت شدن. (آنندراج) (منتهی الارب). غایب شدن و ناپدید گشتن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آب گوارد (گوارا) و ساده یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آب خوشگوار و شیرین یافتن. (آنندراج). به آب پاکیزه و روشن رسیدن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان نمارستاق بخش نور شهرستان آمل، در 53هزارگزی جنوب غربی آمل و 18هزارگزی غرب جادۀ آمل به لاریجان واقع است و 200تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. مرتع خوش آب وهوای دریاوک جزو این ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3). و رجوع به سفرنامۀ مازندران و استرآباد ص 149 شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
زن پسر که عروس باشد و بترکی گلن خوانند و بهندی زرگر را گویند. (برهان) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
جمع سامر، افسانه گویان افسانه سرایان داستان پردازان شیرآبکی، دوخ (گیاهی که از آن بوریا بافند) گونه ای نی بوریاست اسل، علف حصیر، خرزهره سم الحمار
فرهنگ لغت هوشیار
موضعی است از دریا که آبش تنگ باشد و تهش گل بوده و بیم آن باشد که کشتی در آنجا بند شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نمار
تصویر نمار
جمع نمر، پلنگان یوز پلنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگار
تصویر سنگار
رفیق و همراه
فرهنگ لغت هوشیار
سمور از جانوران پالی زبان بودا پرهون زیست آرش درست این واژه (سرگردانی همیشگی) است بندی گشتن در زنجیره ای از زندگی های پی در پی و رویا رویی با رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انمار
تصویر انمار
جمع نمر، پلنگان به آب خوشگوار ارسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنار
تصویر سنار
((سَ))
جایی در دریا که عمق آن اندک بوده و کشتی در آن جا به گل نشیند، مجازاً عاشق و گرفتار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمار
تصویر نمار
((نَ یا نُ))
اشاره و ایما
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نمار
تصویر نمار
ایما و اشاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمار
تصویر نمار
اشاره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنگار
تصویر سنگار
آق سنقر
فرهنگ واژه فارسی سره
از توابع دهستان بیرون بشم چالوس، صد دینار
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان نمارستاق نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی