جدول جو
جدول جو

معنی سنقطار - جستجوی لغت در جدول جو

سنقطار
(سِ نِ)
وی کهبد رومی است. او را سقطری نیز گفته اند. (از المعرب جوالیقی ص 196)
لغت نامه دهخدا
سنقطار
(سِ قِ)
نقاد دانا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انقطاع
تصویر انقطاع
قطع شدن، بریده شدن، گسستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انفطار
تصویر انفطار
هشتاد و دومین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۹ آیه، انفطرت، شکافته شدن، شکاف خوردن، شکافتگی
فرهنگ فارسی عمید
مجازاتی که طی آن محکوم را تا کمر در زمین فرو می کنند و به او سنگ می زنند تا بمیرد
فرهنگ فارسی عمید
(قِ)
جمع واژۀ ساقطه. رجوع به ساقطه شود
لغت نامه دهخدا
(تُ قُ / قَ)
پاسبانی. (آنندراج) (بهار عجم). شغل پاسبانی در شب و شب پاسبانی. (ناظم الاطباء) :
گرد قصر عالی شهزاد شبها تا بروز
خون دل از دیده ریزان تنقطاری می کنم.
خان کلان (از آنندراج).
رجوع به تنقطار شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِحْ)
شکافته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (ترجمان القرآن جرجانی). پاره پاره شدن. (غیاث اللغات) : اذا السماء انفطرت. (قرآن 1/82) ، آنگاه که آسمان بشکافد و پاره گردد. (کشف الاسرار ج 10 ص 403).
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
سورۀ هشتاد ودوم قرآن، مکی و دارای نوزده آیه است
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
موافق شدن به اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به اندازه آمدن. (از اقرب الموارد). به اندازه شدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ بَ)
باز گردیدن پوست درخت و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). پوست واشدن. (مصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
فروماندن در راه از قافله. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: انقطع به (مجهولاً). (از ناظم الاطباء) ، گاوزبان، ناخنک. (ناظم الاطباء). و رجوع به شنجار و حمیرا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
از بیخ بریده شدن و برکنده گردیدن درخت و بر زمین افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). برکنده شدن درخت از ریشه. (از اقرب الموارد). از بیخ برکنده شدن. (ترجمان القرآن جرجانی). برکنده شدن. (مصادر زوزنی). از بن کنده شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِرْ)
افتادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ پَ رَ)
چکیدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). باریدن خواستن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دارندۀ سنجق. رجوع به سنجق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از سیاست که آدمی را تا کمر درخاک نشانند و بر آن سنگ باران کنند بحدی که بمیرد. (غیاث). سیاستی باشد مشهور که آدمی تا کمر در خاک نشانند و سنگ باران کنند. (برهان). سیاستی است که به عربی رجم خوانند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : هرکه در حرم پادشاه رود و با دختر پادشاهان زنا کند جزای سنگسار باشد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
کنند آن هیونان از آن سنگبار
نمانند خود را در آن سنگسار.
نظامی.
برآمد یکی ابر ظلمات رنگ
بر آن سنگساران ببارید سنگ.
نظامی.
ما نگون و سنگسار آئیم از او
ما کساد و بی غبار آئیم از او.
مولوی.
، رسخ و رسخ در لغت به معنی ثبوت باشد که از ثابت شدن است، (اصطلاح اهل تناسخ) آن است که چیزی بسه مرتبه متنزل شود یعنی روح از صورت انسان بصورت حیوان دیگر جلوه نماید و بعد از آن بصورت نباتی چمن آرا گردد و آنرا بگذارد و بصورت جماد ظهور کند. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). این لغت دساتیری است
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
نام طبیبی هندی و ابن البیطار از او روایت آرد و از جمله در شرح کلمه ریباس آمده است. رجوع به سندهشار شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگلاخ، سنگستان، سنگ باران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ قِ)
نقاد دانا. (منتهی الارب). رجوع به المعرب جوالیقی ص 196 و نشوءاللغه ص 120 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ قُ/ قَ)
پاسبان را گویند، شمع باریک و بلندی را نیز گفته اند که از سر شب تا صباح بسوزد. (برهان) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(قُ قُ)
صمغی است از اساکفه مثل قلقنت، قلقند و ازآن است زاج. (اقرب الموارد). رجوع به قلقنت شود. زاج شتر دندان. (آنندراج). قلقطار به فتح دو قاف و در ماهیت آن اختلاف است اکثر زاج اصفر و بعضی زاج سفید شتر دندان و بعضی زاج اصفر مایل به سرخی دانسته اند و بهترین آن خالص بسیار ریزه و براق مانند زرنیخ زودشکن است. (مخزن الادویه). نوعی از زاگ به رنگ زرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). زاج زرد باشد و آن را زاج شتر دندان هم میگویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قلقطار
تصویر قلقطار
یونانی تازی گشته زاگ زرد زاگ شتردندان زاج زرد زاج شتر دندان
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از مجازات که آدمی را تا کمر در خاک نشانند و بر ان سنگ باران کنند بحدی که بمیرد
فرهنگ لغت هوشیار
شکافتن شکافتگی آغاز رویش شکاف خوردن بر خود شکافتن کافتن کفتن، شکاف خوردگی شکافتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقشار
تصویر انقشار
پوست انداختن کنده شدن پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقطاع
تصویر انقطاع
فرو ماندن در راه از قافله، بریده شدن، قطع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انقعار
تصویر انقعار
برکنده گردیدن بر زمین افتادن مردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساقطات
تصویر ساقطات
جمع ساقطه، شخشیدگان مونث ساقط جمع ساقطات سواقط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استقطار
تصویر استقطار
باران خواستن، چکیده خواستن چکیده گیری سرشک گیری
فرهنگ لغت هوشیار
((سَ))
محکومی که او را تا کمر در خاک فرو می کردند و آن قدر با سنگ بر سر و رویش می کوفتند تا بمیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفطار
تصویر انفطار
((اِ فِ))
شکاف خوردن، شکاف خوردگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انقطاع
تصویر انقطاع
((اِ قِ))
بریده شدن، گسستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انقطاع
تصویر انقطاع
گسست
فرهنگ واژه فارسی سره
انفصال، جدایی، بریدگی، پارگی، گسستگی، گسیختگی، انشقاق، قطع، فروکش
متضاد: اتصال، پیوستگی، وصل
فرهنگ واژه مترادف متضاد