انقطاع انقطاع فروماندن در راه از قافله. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: انقطع به (مجهولاً). (از ناظم الاطباء) ، گاوزبان، ناخنک. (ناظم الاطباء). و رجوع به شنجار و حمیرا شود لغت نامه دهخدا
انقطاع انقطاع انفصال، جدایی، بریدگی، پارگی، گسستگی، گسیختگی، انشقاق، قطع، فروکشمتضاد: اتصال، پیوستگی، وصل فرهنگ واژه مترادف متضاد
انقلاع انقلاع برکندگی برکنده شدن از بیخ کنده شدن از بیخ بر آمدن از ریشه در آمدن، بر کندگی. برکنده شدن، برکندگی فرهنگ لغت هوشیار