جدول جو
جدول جو

معنی سنطلیل - جستجوی لغت در جدول جو

سنطلیل
(سَ طَ)
درازبالا. (منتهی الارب) (آنندراج). چنین ضبط شده و صواب سنطیل است. (تاج العروس) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنسفیل
تصویر سنسفیل
شنگ، گیاهی بیابانی و خودرو با برگ های باریک خوراکی، اسفلنج، اسپلنج، ریش بز، لحیة التیس، مکرنه، دم اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شنگلیل
تصویر شنگلیل
زنجبیل، گیاهی پایا، با برگ های دراز و باریک شبیه برگ نی، گل هایی خوشه ای و زرد رنگ و ساقه ای معطر که مزه ای تند دارد و به عنوان ادویه و دارو به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیل
تصویر سلیل
فرزند ذکور، پسر، بچۀ شتر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
موضعی است در پامیر. (فرهنگ فارسی معین). شهری (از حدود ماوراءالنهر) بر دامن کوه است. معدن بیجاده بدخشی ولعل اندرین کوه است و بنزدیکی معدن آبی است گرم و ایستاده چنانکه دست از گرمی در وی نتوان کرد و از معدن تا تبت یک روز و نیم راه است. (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان مایوان حومه شهرستان قوچان. دارای 389 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، مختصر انگور و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
سندل. شهری به هند:
بمردی جهان را گرفته بدست
ورا سندلی بود جای نشست.
فردوسی.
همی خواست فرزانۀ گو که گو
بود شاه و در سندلی پیشرو.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(سَ طَ لَ)
درازی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ)
زنجبیل. (برهان) (فهرست مخزن الادویه). ظاهراً مصحف شنگبیل. شنگویر، شنگبیز، شنگویل و شنگبیل، بوزن و بمعنی زنجبیل که معرب آن است. (رشیدی). رجوع به شنگبیز شود. (حاشیۀبرهان چ معین). زنجبیل. زنجفیل. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عَ طَ)
دفزک. (منتهی الارب) ، نیک دراز. (منتهی الارب). عرطل. و رجوع به عرطل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ)
ریش پهن بزرگ. (برهان) (ناظم الاطباء) (جهانگیری). ریش دراز. (فرهنگ رشیدی) : رجل کنفلیل اللحیه، مرد سطبر و انبوه ریش. لحیه کنفلیله، ریش انبوه سطبر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنتور و نوعی از ساز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَ طَ)
سر نرۀ بزرگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
نوعی از گنجشک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
ابوالحسن احمد. یکی از عالمان همزمان ابن الندیم است. ابن الندیم گوید: او دوست من بوده و بارها بمن فهماند که او را صناعت اکسیر درست شده است، لکن من آثار این دعوی را در او ندیدم، چه او همیشه فقیر و بدبخت بوده و او راست: ’کتاب شرح نکت الرموز’ و ’کتاب الشمس’ و ’کتاب القمر’ و ’کتاب مسعف الفقراء’ و ’کتاب الاعمال علی رأس الکور’. (از الفهرست ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(خَ شَ)
شتر تیزرو و ستبر و سخت و درگذرنده. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(خَ طَ لَ)
گلۀ شتر و گاو، پاره ای از ابر. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
خون رایگان رفته، شیرین، بوریا، یا از برگ درخت بوی جهودان یا ازشاخ نخل یا از پوست آن بافته. ج، اطلّه، طلّه، طلل. (منتهی الارب). حصیر. (مهذب الاسماء). حصیری که از برگ خرما و جز آن بافته باشند. (منتخب اللغات)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
درازبالا. (آنندراج). طویل. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ بُ)
نام نوایی از موسیقی. (بهار عجم) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طلیل
تصویر طلیل
شگفت انگیز و نیکو: مرد، شگفت آور هر چیز، خونرایگانی، شبنم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیل
تصویر سلیل
تیغ آخته، خوار گشته، می ناب، کوهان اشتر، نو زاده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سنتور در فرهنگ عربی به فارسی لاروس این واژه را یونانی دانسته که درست نیست سنتور یکی از ساز های باستانی ایرانی است
فرهنگ لغت هوشیار
کرسی را گویند که کفش و پای افزار بر بالای آن گذارند، چهار پایه پشتی دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندیل
تصویر سندیل
ماهی زهره از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنطیل
تصویر سنطیل
دراز بلند دراز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنقیل
تصویر سنقیل
فرمخورک از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنسفیل
تصویر سنسفیل
شنگ از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیل
تصویر سلیل
((سَ))
برکشیده (شمشیر و مانند آن)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیل
تصویر سلیل
بچه، فرزند (آدمی و جانوران)، شراب خالص، کوهان شتر، محل روان شدن آب در وادی، درخت تاک، مغز حرام، نخاع
فرهنگ فارسی معین
شراب ناب، رحیق
متضاد: درد، تاک، رز، مغزحرام، نخاع، فرزند، پسر، ابن، بچه شتر
فرهنگ واژه مترادف متضاد