جدول جو
جدول جو

معنی سندوقس - جستجوی لغت در جدول جو

سندوقس
(سَ قِ)
بلغت یونانی سرنج را گویند. و آن رنگی باشد که نقاشان و مصوران بکار برند و سوختگی آتش را نافع است. (برهان) (آنندراج). اسرنج. سرنج سلیقون. زرگون. زرقون. زرجون. رصاص محرق. (از یادداشت مؤلف). رجوع به الفاظ الادویه، تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی شود
به یونانی جوشیر است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سندوس
تصویر سندوس
(دخترانه)
نام خواهر خشایارشاه پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
صمغی زرد رنگ و تلخ شبیه کهربا که از پوست درختی پیوسته سبز از تیرۀ مخروطیان به دست می آید و در طب و نقاشی به کار می رود، سندر، کنایه از زرد رنگ، برای مثال کمان را به زه کرد پس اشکبوس / تنی لرز لرزان رخی سندروس (فردوسی - ۳/۱۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صندوقه
تصویر صندوقه
نوعی دیوار که آجرها را در آن ایستاده مانند دیوارۀ صندوق، قرار دهند، به طوری که میان هر دو آجر به پهنای یک آجر خالی باشد
صندوقۀ سینه: در علم زیست شناسی کنایه از قفسۀ سینه، قسمت بالای ستون فقرات، دنده ها و استخوان جناغی که قلب و ریه ها در آن قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صندوق
تصویر صندوق
جعبۀ بزرگ چوبی یا فلزی، کنایه از محل دریافت و پرداخت پول در جاهایی مانند فروشگاه و بانک،
کنایه از خزانه، ضریحی که از چوب بر روی گور بزرگان ساخته می شود، کنایه از تابوت
صندوق پیل: هودج یا محفظه ای که در جنگ ها بر پشت فیل می گذاشتند و از داخل آن به دشمن حمله می کردند، برای مثال ز صندوق پیلان ببارید تیر / برآمد خروشیدن داروگیر (فردوسی - ۴/۲۱۹)
صندوق نسوز: صندوقی فلزی که در آتش نسوزد
فرهنگ فارسی عمید
(صَ قَ / قِ)
دیوار از دو آجر یا دو خشت که میان آن دو به پهنای آجر یا خشت تهی باشد، دیوار از خشت یا آجر یک لا که میان دو بام یا دو حائط کشند
لغت نامه دهخدا
(صُ)
تبنگو. خاشکدان. (از برهان) (صحاح الفرس). قسمی جعبه که پول و لباس و نان و غیره در آن نهند. یخدان فلزین یا چوبین به فلز پوشیده:
برفتند و صندوقها را به پشت
کشیدند و ماهار اشتر به مشت.
فردوسی.
همی داشت لختی به صندوق زهر
که زهرش نبایست جستن به شهر.
فردوسی.
خلعتهای خلیفه را بر استران در صندوقها بار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376).
جاهت به خرد باید و اجلال به دانش
تا هیچ نبایدت نه صندوق و نه حمال.
ناصرخسرو.
گوهر خود را بدزد از بن صندوق او
یوسف خود را برآر از گو زندان او.
خاقانی.
ز عشوه گرچه بر عیوق رفتند
زتخت امروز بر صندوق رفتند.
نظامی.
، تابوت. (منتهی الارب) :
نهفتند صندوق او را به خاک
ندارد جهان از چنین کار باک
به هامون نهادند صندوق اوی
زمین شد سراسر پر از گفتگوی.
فردوسی.
، مکعبی چوبین و یا خاتم که بر روی قبر امام یا امامزاده و بعضی بزرگان نهند و گرداگرد آن آیات و یا اشعار نویسد: یکی را از بزرگان ائمه پسری وفات یافت، پرسیدند که بر صندوق گورش چه نویسیم... (گلستان) ، در ادارات و بانکها اطاقی که در آن پول دریافت و یا پرداخت میشود، یک لنگه از بار انگور و مانند آن که از چوب سازند و بر دو سوی ستور استوار کنند. مخفف آن صندق است. رجوع به صندق شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
یکی از هفت خلیج مصر است که فرعون آن را بدست هامان حفر کرده است و در آن هنگام اهالی هر یک از قری نزد هامان آمدند و در برابر وجهی که میپرداختند تقاضا داشتند که آن را به قریۀ ایشان نزدیک سازد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ)
کشتی خرد. (منتهی الارب) (آنندراج). کشتی خرد و ناو کوچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ جُ / جَ)
کمر. کمربند. (برهان) (غیاث). کمربند. منطقه. (ناظم الاطباء) ، چهارذرعی. (برهان) ، علم. نشان. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام شهری است که ساج ازاو خیزد. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
از سمندور تا بخیزد عود
تا همی ساج خیزد از سندور.
خسروی
لغت نامه دهخدا
(زُ)
لغتی است در صندوق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). صندوق و تپنگو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ نِ دُسْ)
جزیره ای در دریای اژه و متعلق به دولت ترک که در کنار آسیای صغیر واقع است و 6000 تن سکنه دارد و مرکز آن هم به همین نام است. (از لاروس). جزیره بوزجه. رجوع به همین نام در قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(بُ / بَ)
تفنگ. و این مأخوذ از بندق است که بضم اول و ثالث باشد و در عربی بمعنی غلوله باشدچون از تفنگ گلولۀ آهن یا سرب می اندازند، لهذا مجازاً تفنگ را گویند که آلت انداختن است. بندق نیز گفته اند. (غیاث) (آنندراج). بندق. تفنگ. ج، بنادیق. (فرهنگ فارسی معین). تفنگ. ج، بنادیق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گیاه باباآدم که ریشه آن در طب به کار است و این نام در کرج متداول است و گویند چون گل آن به لباس چسبد آن را من دوست و سپس مندوس گفته اند. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(صُ / صَ)
نسبت است به صندوق. صندوق ساز. صندوق فروش، بشکل صندوق، آنچه بتوان آنرا در صندوق نهاد. درخور صندوق
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
ورقۀ نازک مس صیقلی که از دور درخشندگی طلا دارد. هرچه درخشندگی مصنوعی داشته اعم از مس و سرب با یک صفحۀ نازک - صاف که بدرخشد از دورمانند طلا. (از دزی ج 1 ص 693). رجوع به سندل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پارچۀ نازک از پنبه و کتان: و بر ایشان جامه های پشمین و سندوس فکنده. (مجمل التواریخ و القصص). سندس
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
دهی است از دهستان شهریاری بخش رامهر مرکز شهرستان اهواز. دارای 150 تن سکنه است. آب آن از رود رام هرمز. محصول آنجا غلات، برنج، کنجد و بزرک. شغل اهالی زراعت و راه آن در تابستان اتومبیل رو است. ساکنین از طایفۀ لرو عرب هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
سرو کوهی. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از ’تویا’ و درورنی و گلاساژ نوعی از کاغذ بکار است. زرنیخ احمر. از یونانی ’سندرش’ صمغ زردی که از درختی مخصوص در آفریقا جاری شود و نیز بنوعی از معدنیات اطلاق گردد. (از حاشیه برهان قاطع چ معین). سندر است که صمغی باشد شبیه به کاه ربا و روغن کمان را از آن پزند و فرق میان سندروس و کاه ربا این است که کاه ربا را چون در آتش نهند از آن بوی مصطکی آید و از سندروس بوی بغایت ناخوش آید. (غیاث) (برهان). صمغی است زرد که روغن کمان از آن گیرند. (انجمن آرای ناصری). صمغ زرد شفافی است که از هند آرند و بعضی گفته اند که صمغ ساج است و آن چون کهربا کاه را کشد، لیکن از کهربا در عمل جذب سست تر است و در طب بکار برند. (یادداشت مؤلف). صمغی است که برنگ زعفران زند و ابوعلی در قانون گوید: که صمغ درخت ساج است. (یادداشت مؤلف از مفردات قانون چ تهران ص 216). دزی آورده است که دو نوع است: هندی و سبتی. (از دزی ج 1 ص 693) :
مگر ایمنی از سرای فسوس
که گه سندروس است و گه آبنوس.
فردوسی.
دارد خجسته غالیه دانی ز سندروس
چون نیمه ای ز عنبر سارا بیا کنی.
منوچهری.
ز فریاد شیپور وآواز کوس
پدید آمد از سرخ گل سندروس.
نظامی.
، رنگ سرخ. (برهان) :
زمین تازه شد کوه چون سندروس
ز درگاه برخاست آوای کوس.
فردوسی.
تو گفتی که ابری برنگ آبنوس
بیامد ببارید از او سندروس.
فردوسی.
، مطلق زرد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) :
رخ لاله رخ گشت چون سندروس
به پیش سپهبد زمین داد بوس.
فردوسی.
، سنگی است از سواحل دریای خزر. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
اسم ملح طبرزد است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(حُ قَ)
حندیقه، حدقه. و نون زاید است. (اقرب الموارد). سیاهی چشم و حدقه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی گشته سرو کوهی، تبریزی، نارون سرو کوهی، صمغی که از گونه های سرو کوهی استخراج میشود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمنا از آن جهت ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده میکردند از مخلوط سندروس و روغن بزرگ روغنی به نام روغن کمان حاصل میکرده اند که از آن جهت چرب کردن کمانها استفاده میشد حجرالسندروس، تبریزی، نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندوق
تصویر بندوق
جه زاده بیج (زنازاده گویش گیلکی) تفنگ، جمع بنادیق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجوق
تصویر سنجوق
ترکی پرچم، کمربند دراز، دامن علم درفش رایت، کمر بند چهار زرعی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوق
تصویر سنبوق
پارسی تازی گشته سنبک کرجی (زورق)
فرهنگ لغت هوشیار
قسمی جعبه که پول و لباس و نام و غیره در آن نهند، یخدان فلزین یا چوبین و فلز پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بندوقی
تصویر بندوقی
تفنگدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنبوسق
تصویر سنبوسق
پارسی تازی گشته سنبوسک (قطاب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندوقه
تصویر صندوقه
کارسانه آنچه به شکل صندوق باشد، یا صندوق سینه. قفسه سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صندوق
تصویر صندوق
((صَ))
جعبه بزرگ فلزی یا چوبی که کالای نفیس را در آن گذارند، محل دریافت یا پرداخت پول در بانک یا هر اداره دیگر، جمع صنادیق، پست صندوق هایی که در کوچه و خیابان نصب می شود تا مردم پاکت های محتوی نامه را در آن اندازند، پستی ج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سندروس
تصویر سندروس
((سَ دَ))
سرو کوهی، صمغی که از گونه ای سرو کوهی استخراج می شود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمناً از آن در ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده می کرده اند، از مخلوط سندروس و روغن بزرک روغنی به نام روغن کمان حاصل می کرده اند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بندوق
تصویر بندوق
((بَ یا بُ))
بندق، تفنگ، جمع بنادیق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صندوق
تصویر صندوق
گنجه
فرهنگ واژه فارسی سره
جای لباس و اشیا نگهداشتی، جعبه ی بزرگ چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی