جدول جو
جدول جو

معنی سندروسی - جستجوی لغت در جدول جو

سندروسی
(سَ دَ)
محمد بن محمد الحسنیی السندروسی (1172 هجری قمری). از فضلای طرابلس شام. وی مدتی در آنجا مفتی مذهب حنفیه بوده است. او راست: الکشف الالهی در حدیث و اسمای صحابه. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 983)
لغت نامه دهخدا
سندروسی
(سَ دَ)
منسوب به سندروس:
بزیر تخته نرد آبنوسی
نهان شد کعبتین سندروسی.
نظامی.
رجوع به سندروس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سندوس
تصویر سندوس
(دخترانه)
نام خواهر خشایارشاه پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بنداوسی
تصویر بنداوسی
سکه ای معادل پنج دینار، پیداوسی، پنداوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تندرویی
تصویر تندرویی
بداخمی، اخم، چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو می افتد، سخت رویی، تجهّم، عبس، ترش رویی، عبوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندروسین
تصویر سندروسین
زرد رنگ مانند سندروس
فرهنگ فارسی عمید
صمغی زرد رنگ و تلخ شبیه کهربا که از پوست درختی پیوسته سبز از تیرۀ مخروطیان به دست می آید و در طب و نقاشی به کار می رود، سندر، کنایه از زرد رنگ، برای مثال کمان را به زه کرد پس اشکبوس / تنی لرز لرزان رخی سندروس (فردوسی - ۳/۱۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنداوسی
تصویر پنداوسی
سکه ای معادل پنج دینار، پیداوسی، بنداوسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اندرونی
تصویر اندرونی
مربوط به اندرون، داخلی، درونی، باطنی، قلبی، اندرون، ساکن اندرون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندروم
تصویر سندروم
مجموع آثار و علائمی که نشان دهندۀ یک بیماری مشخص نیست، نشانگان
فرهنگ فارسی عمید
(زَ دَ)
مخفف ’از اندرونی’. درونی: و بباید دانست که اگر در اندامهای زندرونی چون جگر و سینه آماس صلب یا نرم باشد ماءالعسل زیان دارد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی، یادداشت بخط مرحوم دهخدا). اسباب زکام و نزله دو نوع است: یکی زندرونی و یکی دیگر برونی و زندرونی هم دو نوع است. (ذخیرۀخوارزمشاهی). بیشتر وقتها دو سبب از اسباب بیرونی وزندرونی جمع باشد تا زکام و نزله تولد کند. (ذخیرۀخوارزمشاهی). رجوع به مادۀ قبل و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(بِ وُ / بَوَ)
پنداوسی. پیداوسی. آقای دکتر معین در ذیل پنداوسی آرد: ولف در فهرست شاهنامه ’بنداوسی’ را باعلامت استفهام آورده و رجوع به پیداوسی کرده و در کلمه اخیر گوید: ’سکه ای به ارزش پنج دینار’. احتمال میرود که کلمه، مصحف ’پنداذس’ یونانی، پنج، پنج تن، پنج چیز باشد. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به پیداوسی در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
سرگشته و حیران. (برهان قاطع). سرگشته و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء). اندربای:
شادمان باد و تن آسان و بکام دل خویش
دشمنان را ز نهیبش دل و جان اندروای.
فرخی.
از خبرهای خلاف و ز سخنهای دروغ
خلق را بود دل و جان و روان اندروای.
قطران.
بخت بنشاند ترا باز بکام اندر تخت
جان خصمان ترا کرد از آن اندروای.
قطران.
مانده از سیلی جاهت سر چرخ اندر پیش
گشته از طعنۀ حلمت دل کوه اندروای.
انوری.
نتوان گفت که محتاج نباشد لیکن
باد حرصش نکند همچو خسان اندروای.
انوری.
- دل اندروای، سرگشته دل. آنکه دلش حیران است. حیران. سرگشته:
کسی که خدمت جز او کند همیشه بود
ز بهرعاقبت خویشتن دل اندروای.
فرخی.
نبید تلخ و سماع حزین بکف کردم
ز بهر روی نکو مانده ام دل اندروای.
فرخی.
بدرگه ملک شرق هرکه را دیدم
نژند و خسته جگر دیدم و دل اندروای.
فرخی.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
منسوب به اندرون. باطنی و داخلی ضد بیرونی. (از ناظم الاطباء). داخلی. درونی: زاویۀ اندرونی (زاویه داخلی). (فرهنگ فارسی معین) : تا چون دشمن بیرونی برسد از دشمن اندرونی ایمن باشد. (مجالس سعدی ص 20).
... که صدق اندرونی را توان دانست از سیما.
سلمان ساوجی.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
نام مردی بود و او مطلوبی داشت ’هارو’ (یا بهارو) نام، که در دریا در جزیره ای منزل داشت و هرشب در آن جزیره آتش می افروخت تا اندروس بفروغ آتش شناکنان بدانجا می آمد و به پیش هارو میرفت. اتفاقاً شبی بادی وزیدن گرفت و آتش را بکشت و اندروس در دریا غرق گردید. (از برهان قاطع) (از هفت قلزم) (از فرهنگ سروری) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). درقصۀ وامق و عذاری عنصری بدو تمثل شده:
نه من کمتر از اندروسم بمهر
نه باشد بهار و چو عذرا بچهر.
(لغت فرس اسدی چ اقبال ص 202).
و رجوع به هارو شود
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ)
ذرت. ذرت مکه، گندم مکه. (ناظم الاطباء). خالاون. حنطۀ رومی. سلت. (یادداشت بخط مؤلف) : جان گوید گندم رومی بود و در لغت عرب سلت را خندروس گویند و معنی آن درپارسی جو گندم بود، یعنی جوی که به گندم مشابهت دارد و جان گوید آن نوعی است از گندم که لون او سیاه بود و آرد او بقوت بود بمثابه......بحنطه مشابهت داردو غذای او نیک بود. (ترجمه صیدنۀ ابوریحان). تخمی است شبیه بگندم که آن را گندم رومی خوانند و شعیر رومی هم می گویند. (برهان قاطع). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن شود، ترخنه شیر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
ورقۀ نازک مس صیقلی که از دور درخشندگی طلا دارد. هرچه درخشندگی مصنوعی داشته اعم از مس و سرب با یک صفحۀ نازک - صاف که بدرخشد از دورمانند طلا. (از دزی ج 1 ص 693). رجوع به سندل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
سرو کوهی. (یادداشت مؤلف) ، نوعی از ’تویا’ و درورنی و گلاساژ نوعی از کاغذ بکار است. زرنیخ احمر. از یونانی ’سندرش’ صمغ زردی که از درختی مخصوص در آفریقا جاری شود و نیز بنوعی از معدنیات اطلاق گردد. (از حاشیه برهان قاطع چ معین). سندر است که صمغی باشد شبیه به کاه ربا و روغن کمان را از آن پزند و فرق میان سندروس و کاه ربا این است که کاه ربا را چون در آتش نهند از آن بوی مصطکی آید و از سندروس بوی بغایت ناخوش آید. (غیاث) (برهان). صمغی است زرد که روغن کمان از آن گیرند. (انجمن آرای ناصری). صمغ زرد شفافی است که از هند آرند و بعضی گفته اند که صمغ ساج است و آن چون کهربا کاه را کشد، لیکن از کهربا در عمل جذب سست تر است و در طب بکار برند. (یادداشت مؤلف). صمغی است که برنگ زعفران زند و ابوعلی در قانون گوید: که صمغ درخت ساج است. (یادداشت مؤلف از مفردات قانون چ تهران ص 216). دزی آورده است که دو نوع است: هندی و سبتی. (از دزی ج 1 ص 693) :
مگر ایمنی از سرای فسوس
که گه سندروس است و گه آبنوس.
فردوسی.
دارد خجسته غالیه دانی ز سندروس
چون نیمه ای ز عنبر سارا بیا کنی.
منوچهری.
ز فریاد شیپور وآواز کوس
پدید آمد از سرخ گل سندروس.
نظامی.
، رنگ سرخ. (برهان) :
زمین تازه شد کوه چون سندروس
ز درگاه برخاست آوای کوس.
فردوسی.
تو گفتی که ابری برنگ آبنوس
بیامد ببارید از او سندروس.
فردوسی.
، مطلق زرد. (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) (انجمن آرا) :
رخ لاله رخ گشت چون سندروس
به پیش سپهبد زمین داد بوس.
فردوسی.
، سنگی است از سواحل دریای خزر. (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
اسرنج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
فتح بن نعیم هروی غندرودی، مکنی به ابوعمرو. از شریک و حکم بن ظهیر روایت کند، و اسحاق بن هیاج از وی روایت دارد. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 180) (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سندروم
تصویر سندروم
مجموع آثارو علاماتی که مرضی را متمایز و مشخص سازد
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته جو رومی از گیاهان گیاهی است از تیره گندمیان که در زمینهای کم قوت و بدون کود کاشته میشود. این گیاه که گندم غلافی نیز نامیده میشود برخلاف گندم معمولی دارای جلد یا غلاف است و باسانی نیز از غلافش بیرون نمیاید و بمناسبت داشتن این غلاف آنرا جورومی نیز گویند خندراوس شعیر الرومی علس جو رومی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خندروس
تصویر خندروس
یونانی تازی گشته گندم رومی جو رومی (از گیاهان)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سندسی منسوب به سندس: صدره آن جا سندسی و جبه این جا ششتری. (سنائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنداوسی
تصویر پنداوسی
سکه ای در قدیم بارزش پنج دینار: (هزار و صد و شصت قنطار بود درم بدکزو پنج دینار بود) که بر پهلو موبد پارسی همی نام بردش به پنداوسی) (فردوسی) توضیح ولف در فهرست شاهنامه (بنداوسی) کرده و در کلمه اخیر گوید: (سکه ای بارزش پنج دینار)، احتمال میرود که کلمه مصحف پنداذس باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندروای
تصویر اندروای
در هوا، معلق آویخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندرونی
تصویر اندرونی
سرای پیشین، حرمسرا
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته سرو کوهی، تبریزی، نارون سرو کوهی، صمغی که از گونه های سرو کوهی استخراج میشود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمنا از آن جهت ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده میکردند از مخلوط سندروس و روغن بزرگ روغنی به نام روغن کمان حاصل میکرده اند که از آن جهت چرب کردن کمانها استفاده میشد حجرالسندروس، تبریزی، نارون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنداوسی
تصویر پنداوسی
((پَ یا پِ وَ))
سکه ای در قدیم برابر با ارزش پنج دینار، پیداوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بنداوسی
تصویر بنداوسی
((بِ اُ))
درمی با ارزش پنج برابر دینار، پیداوسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اندرونی
تصویر اندرونی
داخلی، درونی، خانه ای که پشت خانه دیگر واقع باشد و مخصوص زن و فرزندان و خدمتگزاران است، مقابل بیرونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سندروس
تصویر سندروس
((سَ دَ))
سرو کوهی، صمغی که از گونه ای سرو کوهی استخراج می شود و در طب قدیم مورد استعمال بوده ضمناً از آن در ساختن دانه تسبیح یا گردن بند استفاده می کرده اند، از مخلوط سندروس و روغن بزرک روغنی به نام روغن کمان حاصل می کرده اند
فرهنگ فارسی معین
حرمسرا، حرم، تویی، داخلی
متضاد: بیرونی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سرعت
متضاد: کندروی، افراط
متضاد: تفریط
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ساخت داخلی، داخلی، درونی
دیکشنری اردو به فارسی