جدول جو
جدول جو

معنی اندروای

اندروای
(اَ دَ)
سرگشته و حیران. (برهان قاطع). سرگشته و حیران و سرگردان. (ناظم الاطباء). اندربای:
شادمان باد و تن آسان و بکام دل خویش
دشمنان را ز نهیبش دل و جان اندروای.
فرخی.
از خبرهای خلاف و ز سخنهای دروغ
خلق را بود دل و جان و روان اندروای.
قطران.
بخت بنشاند ترا باز بکام اندر تخت
جان خصمان ترا کرد از آن اندروای.
قطران.
مانده از سیلی جاهت سر چرخ اندر پیش
گشته از طعنۀ حلمت دل کوه اندروای.
انوری.
نتوان گفت که محتاج نباشد لیکن
باد حرصش نکند همچو خسان اندروای.
انوری.
- دل اندروای، سرگشته دل. آنکه دلش حیران است. حیران. سرگشته:
کسی که خدمت جز او کند همیشه بود
ز بهرعاقبت خویشتن دل اندروای.
فرخی.
نبید تلخ و سماع حزین بکف کردم
ز بهر روی نکو مانده ام دل اندروای.
فرخی.
بدرگه ملک شرق هرکه را دیدم
نژند و خسته جگر دیدم و دل اندروای.
فرخی.
لغت نامه دهخدا